رمان گریز از تو پارت 150 - رمان دونی

 

 

 

یاسمین خندید و از کنار او بلند شد: همون خواهر شوهر منه. همش سعی میکنه خلوتمونو بهم بزنه!

 

خودش در را باز کرد و با دیدن چهره ی متین استرس گرفت‌: چیشده؟

 

_اقا بیداره؟

 

_آره بیا تو…

 

متین داخل رفت و ارسلان مهلت نکرد چیزی بپرسد.

 

_دانیار اومده آقا…

 

رنگ از رخ دخترک پرید: چی؟

 

ارسلان خونسرد سر تکان داد. انگار انتظارش را داشت که اصلا متعجب نشد.

 

_خب؟

 

_میگه میخواد شمارو ببینه.

 

_مشکلی نیست بگو بیاد‌ بالا.

 

یاسمین مضطرب جلو رفت: یعنی چی بیاد بالا؟

 

_یعنی بیاد حرفش و بزنه. شما دوتا چرا شبیه علامت سوال برعکس شدین؟

 

متین هنوز متعجب بود و نگران:

 

_اقا ما نمی‌تونیم همینجوری بذاریم بیاد تو خونه. اگه بلایی…

 

ارسلان با آرامش میان حرفش پرید:

 

_چیزی نمیشه! بذار بیاد.

 

یاسمین چشم گرد کرد: یعنی چی ارسلان؟ اگه واقعا بلایی سرت بیاره چی؟ میخوای تنها بشینی باهاش حرف بزنی؟

 

_گفتم که تا زمانی که خواهرش تو دستای منه اتفاقی نمیفته.

 

متین با تردید نگاهش کرد و یاسمین لب گزید. لحنش جدی بود و کسی نمیتوانست روی حرفش حرف بیاورد.

 

_تو هم برو پیش ماهرخ اینا و تا وقتی این پسره نرفته بیرون نیا.

 

یاسمین در سکوت فقط نگاهش کرد و با مکث سر تکان داد. قلبش از نگرانی جمع شده بود اما اعتراضی نکرد و همراه متین پایین رفت‌.

 

_تو پشت در اتاق بمون مراقب باش متین. خب؟

 

_حواسم هست نگران نباش.

 

یاسمین نفس عمیقی کشید و وقتی داخل آشپزخانه رفت متین تاکید کرد کسی بیرون نیاید و بعد در را پشت سرش بست.

 

دانیار هنوز توی حیاط منتظر بود‌. ارام و قرار نداشت! مدام به اطراف نگاه میکرد و خودش را تکان میداد. استرس از تمام حرکاتش معلوم بود. با دیدن متین پا تند کرد سمتش‌…

 

_ قبول کرد؟

 

 

 

 

متین بدون هیچ نرمشی گفت: اره. اول اسلحه ت و میذاری اینجا و بچه ها بازرسیت میکنن بعد میری داخل.

 

دانیار ممانعت نکرد: باشه حتما.

 

محمد تمام لباس هایش را گشت و اسلحه اش را گرفت تا او توانست داخل برود‌. آخرین باری که به این خانه پا گذاشته بود را به خوبی در ذهن داشت. ارسلان روزی رفیقش بود نه دشمنش… دشمنی که میانشان ساخته شد تا سیاست های سازمان به خوبی پیش برود.

 

همراه متین از پله ها بالا رفت و پشت در ایستاد. قلبش تند میزد… انگار قرار بود میان جهنم با رقیبش روبرو شود‌. متین با تقه ای به در و شنیدن صدای ارسلان، اجازه داد که داخل برود.

 

دانیار دستی به یقه ی لباش کشید و داخل رفت: سلام!

 

ارسلان بدون انعطاف خیره اش شد. استرسش را روی هوا شکار کرد… تمام رفتارهایش را از بر بود!

 

_بشین.

 

دانیار به تک صندلی اتاق نگاه کرد و با مکث رویش نشست…

 

_بهتری؟

 

_اومدی اینجا حالم و بپرسی؟

 

دانیار با بیچارگی دست روی سرش کشید: متلک ننداز ارسلان.

 

ارسلان سرش را عقب برد: باشه راحت حرف میزنم. چرا اومدی اینجا؟

 

_بخاطر دنیا!

 

_خب؟ چی میخوای؟

 

دانیار باز هم دست به سرش کشید. عادت داشت این حرکت را از روی استرس انجام دهد.

 

_من میدونم خودکشی کرده. میدونم که…

 

ارسلان با آرامش میان حرفش پرید: ولی زنده ست.

 

نگاه مستقیمش روی دانیار شبیه یه شعله ی پرقدرت روی تن گر گرفته اش بود. طوریکه زبان او بند آمد.

 

_الان دقیقا دردت چیه که اومدی تو خونم؟

 

_خواهرمو می‌خوام. هرکاری هم لازم باشه برات انجام میدم.

 

ارسلان ابرو بالا انداخت: متوجه نمیشم.

 

_بخاطر دنیا میزنم زیر همه چی ارسلان. هر چیزی که باعث شده تا با تو دشمن باشم.

 

ارسلان سکوت کرد. تمام حرفهایش را پیش بینی کرده بود… دانیار میخواست خودش را کیش و مات کند.

 

_تموم کنیم این جنگ و؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P:z
P:z
1 سال قبل

پارت کی میذاری فاطمه جون؟

Tamana
Tamana
1 سال قبل

اوووو جالب شد….

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x