رمان گریز از تو پارت 152 - رمان دونی

 

 

 

_درد نداری ارسلان؟

 

چهره اش جمع شده و درهمش را نمیدید و ارسلان هم جیک نمیزد اما زخم هایش میسوخت…

 

_نه خوبم.

 

صدای گرفته اش دست یاسمین را از حرکت متوقف کرد. خم شد تا چهره اش را ببیند که ارسلان سرش را روی بالشت جا به جا کرد!

 

_کارتو بکن دیگه!

 

_خب دارم میبینم درد داری. تحمل کنی بهت مدال نمیدنا…

 

دانه های عرق روی پیشانی اش و پوست سرخش نشانه ی همین تحمل کردن بیش از حدش بود‌.

 

_تمومش کن یاسمین.

 

یاسمین لب گزید و گاز را دور تا دور زخمش کشید… ارسلان دست مشت کرد و نفسش را با صدا بیرون فرستاد!

 

_بخدا من طاقت ندارم ببینم یکی انقدر درد میکشه.

 

_عادت میکنی…

 

صدای ارسلان گنگ بود! هیچ حسی نداشت… از صبح که بیدار شده بود دلش میخواست زمین و زمان را درهم بکوبد.

 

_بدم میاد عنق میشی بخدا. من همش نگرانتم از این اتاق تکون نمیخورم که تنها نباشی بعد جنابعالی انقدر بی حوصله و کلافه ای.

 

چند گاز روی زخمش گذاشت و با چسب محکمش کرد…

 

_یکم مهربون تر باش دیگه.

 

ارسلان نچی کرد و سرش را بالا آورد: تموم شد؟

 

یاسمین تیشرت او را پایین آورد و روی تنش مرتب کرد.

 

_اره بداخلاق.

 

بعد هم وسایل پانسمان را جمع کرد و دستکش هایش را درآورد:

 

_خداروشکر زخمت ترشح نداشت‌.

 

ارسلان به سختی روی پهلو چرخید و یاسمین کمکش کرد تا به پشت بخوابد…

 

_وای ارسلان ببین بهتر شدی، روزای اول نمیتونستی خودت برگردیا…

 

ارسلان بی اعتنا به لحن شاد و چهره ی بازش، چشم بست. یک هفته گذشته و هنوز نتوانسته بود یک قدم راه برود… یاسمین با غصه نگاهش کرد…

 

_امروز فیزیوتراپت با دکتر شایان میاد.

 

_باشه.

 

جوابش مال خودش نبود، غم توانایی و زور نداشته اش را به دوش می‌کشید… یاسمین با دلی گرفته وسایل عفونی را برداشت و سمت سرویس رفت. دست هایش را شست و نگاهش از اینه به خودش افتاد… جلوی موهایش بلند شده و زیر ابروهایش هم پر شده بود.

 

_وای… چند وقته رنگ آرایشگاه و ندیدم.

 

 

 

 

بیرون که رفت چشم های ارسلان هنوز بسته بود…

 

_ارسلان؟ بیداری؟!

 

پلک های او با مکث باز شد: چیشده؟

 

یاسمین وا رفت: من خیلی هپلی شدم. نه؟

 

ارسلان با تعجب سر تا پایش را وجب زد:

 

_نمی‌فهمم چی میگی.

 

_میذاری برم آرایشگاه؟

 

_نخیر… اونم تو این اوضاع!

 

یاسمین لب برچید. انتظار دیگری نداشت! ارسلان اگر روزی اجازه ی بیرون رفتن را بهش میداد باید ساز و دهل دستش میگرفت. ارسلان وقتی دید او ساکت مانده و اعتراضی نمیکند با نرمش گفت:

 

_بذار من از جام بلند شم بعد خودم می‌برمت. الان چیزیت بشه من رو این تخت چه غلطی کنم؟

 

یاسمین لبخند کمرنگی زد: باشه قبول.

 

_بعدشم نگران نباش الانم مثل همیشه خوشگلی…

 

ابروهای یاسمین با حیرت بالا رفت: بله بله؟

 

ارسلان نگاه ازش گرفت: برو بذار بخوابم.

 

_یه بار دیگه بگو چی گفتی…

 

_برو یاسمین!

 

یاسمین دست به کمر جلو رفت و بالای سرش ایستاد… ارسلان لای پلک هایش را باز کرد: ها؟

 

_میمیری اگه تکرارش کنی؟

 

_اره هم میمیرم هم تو پررو میشی.

 

یاسمین خم شد و صورتش را در فاصله ی نزدیک از صورت او نگاه نگه داشت. ارسلان پلک زد و دخترک نفس هایش را روی صورتش فوت کرد…

 

_نمیگی؟

 

عطر موهایش زد زیر بینی او و دوباره دلش به تب و تاب افتاد. نگاه گرمش بین لب ها و چشمهایش چرخید…

 

_نه!

 

یاسمین لبخند زد… قلب ارسلان میان سینه اش بازی راه انداخته بود.

 

_من به حد کافی پررو هستم. پس بگو!

 

ارسلان بی طاقت خودش را بالا کشید اما قبل از اینکه لب هایش به او برسد یاسمین خودش را عقب کشید و عقب رفت. اخم های ارسلان بهم پیچید و‌ یاسمین خندید. انگشتش با شیطنت را بالا آورد و تکان داد…

 

_تا اون جمله رو تکرار نکنی دیگه از هیچی خبری نیست ارسلان خان.

 

ارسلان با حرص پلکی زد و دست هایش مشت شد. بند این دلدادگی روز به روز داشت قطور تر میشد!

 

“””””””””””‘”””

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P:z
P:z
1 سال قبل

امروز پارت میذاری فاطمه جون؟

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

من زیاد رمان میخونم شایید از یازده سال بیشتر باشه تو این ۱۱سال یک رمان بی نقص بود اونم رمانی به اسم (گناهکار )بود و دومیش پروانه میخواهد تورا و سه ومیشم همین رمان گریز از تو هست یعنی یجورایی شباهتی به رمان گناهکار داره ولی این پارت گذاریش رید بهش دیگه میلی به خوندنش ندارم

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

بعد از رمان پروانه می‌خواهد تورا بی‌صبرانه منتظر این رمانم هرچند خیلی کوتاه شده و دیگه دیر دیر پارتش میاد ولی رمان قشنگیه

Saina Esmaeelzade
Saina Esmaeelzade
1 سال قبل

عالیههههههه ولی کوتاهه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x