رمان گریز از تو پارت 50 - رمان دونی

 

_من هنوز انقدر پیر و خرفت نشدم که از پس تو برنیام ارسلان. حالیت میشه؟ همه میدونن که تو پسر خونده ی منی؟

ارسلان آتش گرفته از این جمله‌ی تکراری، تا بناگوش کبود و سیاه شد.

_چه جالب. پسر خونده تون و اینجوری دور میزنید؟! پس باید بدونید که تنها جبهه ی شما منم.

خندید و چنان بی ملاحظه بازوی دخترک را گرفت و کشید که یاسمین آخ بلندی گفت.

_آقا ارسلان؟

_الان اصلا وقت حرف زدن نیست یاسمین. ساکت بمون…

منصور با اشاره به محافظ گفت که در را ببندد و خودش دوباره روی مبل نشست.

_تا من نگفتم جایی نمیری.

ارسلان با مکث چرخید اما بازوی یاسمین را رها نکرد.

_منصور خان من به این خونه خیلی احترام میذارم پس…

_میشینی حرفای منو تا آخر می‌شنوی بعدش با اون دختر هر جا که خواستی برو.

دل یاسمین سخت تکان خورد اما ته قلبش گرم بود به مردی که حتی داغی نفس هایش را کنار گوشش حس میکرد.

ارسلان چند لحظه سکوت کرد و با طولانی شدن نگاه منصور، بازوی یاسمین از بند انگشتان محکمش رها شد.

ارسلان مقابل او نشست و تا خواست دخترک را کنار خودش بنشاند، منصور گفت که “تنها” و بعد محافظ جلوی در زیر تیغ نگاه ارسلان دخترک ترس خورده را سمت دیگری هدایت کرد.

ارسلان کلافه روی مبل جا به جا شد و دست به ته ریش زبرش کشید. نگاهش نگران و بی قرار مانده بود به رد پای دخترک اما خودداری کرد تا اوضاع خرابتر نشود.

_میشنوم آقا…

چهره ی مرد از لحن سرد او درهم رفت: حرف زدی جلوی دختره جوابتو ندادم اما بهتره بدونی که اون یکی جبهه ی من که خودت با دستای خودت تربیتش کردی و واسه دوره فرستادیش اونور ، داره برمیگرده.

نگاه ارسلان کوچکترین تغییری نکرد. فقط لبخند زد و با خونسری به پشتی مبل تکیه کرد.

لحنش پر شد از اعتماد بنفس و جسارتی که شاید اولین بار بود ازش دم میزد: نمیدونستم دانیار میتونه قدرت منو براتون جبران کنه!

منصور پا از رکاب حرفش پایین نگذاشت و محکم تر گفت: آره قدرت تو رو نداره اما حتما از پس دل بردن از قلب یه دختر بچه ی ترسیده برمیاد.

پلک های ارسلان پرید. شوکه شد و خشمش میان مشت هایش خشک شد.

_برخلاف تو و اخلاقای وحشتناکت با دخترا ارتباط خوبی داره. پس راحت میتونه دل بی پناه یاسمین و نرم کنه.

ارسلان تا خودش را جلو کشید تا با زبان تلخش امان را از فضا بدزدد، منصور دست بلند کرد و لبخند اعصاب خرد کنش تکرار شد.

_به جون خودت باهات شوخی ندارم ارسلان. دانیار رو میارم اینجا مینشونم کنار دستم و با همه ی قدرتم اوضاع رو کنترل میکنم تا فقط به هدفم راجب یاسمین برسم. اینطوری نه جون دختره تو خطر میفته نه دست دست کردن تو راه و برای شاهرخ باز تر می‌کنه.

خشم بود که لا به لای رگ و پی تن ارسلان به جای خون چرخ میخورد. جانش تا گلویش بالا آمد اما هیچ وقت متزلزل نمیشد وگرنه باید فاتحه ی خودش را میخواند.

کف دستش را محکم روی لبش کشید و حتی از فکر اینکه یاسمین را دو دستی به دانیار دهد تا عمیق وجودش لرزید. ظاهرش محکم بود اما درونش با زلزله ی ده ریشتری می‌جنگید.

منصور دهان باز کرد تا بیشتر تحریکش کند که ارسلان با خنده ایی عصبی صدایش را قطع کرد.

_باشه آقا من دل و دینش و میبرم.

مرد از صراحت کلام او جا خورد. با تعجب نگاهش کرد که ارسلان بلند شد: بعدش چی؟ بازم باید منتظر باشم که شما…

_من به این حرفت اعتماد ندارم باید عقدش کنی.

ارسلان با مکثی طولانی سر عقب کشید و نگاه منصور به دست های مشت کرده اش چسبید. چشم هایش شده بود همان گردباد وحشی و سیاه که محال بود کسی ببیند و نترسد. انگشت گره کرد دور عصایش و زیر پلک های ارسلان چین افتاد.

_عقد؟ یعنی چی؟

جلوتر رفت و سر مرد بخاطر قامت بلندش بالا رفت.

_یعنی زنم بشه؟

_باهوش تر از اونی که حرف منو نفهمیده باشی ارسلان.

ارسلان خندید. پایین پای او نشست و سرش را تکان داد: شما راجب من چی فکر کردین؟

منصور نفس عمیقی کشید.

_من دختر کامران ارجمند و عقد کنم؟ بعدش…

_هیچ اتفاق نمیفته جز اینکه یه امپراطوری پنهان بهت میرسه. غیر اینه؟

_مگه من دنبال همچین چیزیم آقا؟

منصور خودش را جلو کشید: به قدرتت فکر کن ارسلان. دختری تو بغلته مثل یه گنج بزرگه. میفهمی؟

_من از همین زندگی فراری ام. اونوقت از چاله بیفتم تو چاه؟

منصور پلک جمع کرد و با خنده ی تمسخر آمیز او تیر آخر را زد: به فکر جون اون دختر نیستی؟ اگه نیستی همین الان پاشو برو.‌

صورت ارسلان باز شد. معلوم بود جا خورده.‌

منصور ادامه داد: برو چون بقیه ی این ماجرا بهت ربط نداره. مأموریتت و درست انجام دادی اما از اینجا به بعدش به عهده خود منه. تو لازم نیست جوش چیزی و بزنی.

نگاه ارسلان سنگین و ساکت بهش ماند. در چشم های مرد مقابلش رضایت موج میزد چون میدانست که به حد کافی این میخ را در ذهنش سفت کرده اما خودش را نباخت و گردنش را پس کشید.

_برو سر کارای همیشگیت و دیگه تو هیچی دخالت نکن. یاسمین هم…

_من نمیذارم بلایی سر یاسمین بیاد.

لب منصور روی چشم های بی قرار او کش آمد.

_خب؟

ارسلان بلند شد و یک قدم عقب رفت. هنوز خونسرد بود: نمیذارم با درآوردن یاسمین از دستم جلوی دیگران زیر سئوال برم. اون دختر برمیگرده تو خونه ی من…

منصور با تعجب نگاهش کرد: یعنی چی ارسلان؟

_اوامر شما اجرا میشه منصور خان ولی این خوابایی که برام دیدین تهش کابوسه اون دختره.

_مشکلت یاسمین و احساساتشه؟

_من با عقد و این مزخرفات مشکل دارم.

_اگه خودش قبول کرد چی؟

ارسلان به وضوح جا خورد. زبانش در دم بسته شد و رگه های حیرت توی چشمهایش رنگ گرفت. محال بود یاسمین قبول کند‌‌. محال بود…

_من انقدر بلا سرش آوردم که ازم متنفر باشه. امکان نداره قبول کنه…

_منم نخواستم اینجا محفل عشق و عاشقی براتون راه بندازم.

_اینجوری نمیشه منصور خان. زیر بار زور…

منصور به در سالن اشاره کرد: گفتم که اگه نمیتونی و عرضه اشو نداری برو بیرون. انقدرم حرفای خنده دار تحویلم نده.

جان ارسلان تا گلویش بالا آمد اما خشم چیزی نبود که به راحتی دست از سرش بردارد. بی ملاحظه چرخید و دخترک را صدا زد… خدمتکار با تعجب به منصور نگاه کرد و او اشاره زد که یاسمین را بیاورد.

در همان حال گفت: به حرفام فکر کن ارسلان. ضرر نمیکنی… یاسمین پیش تو و من نباشه حسابش یا با شاهرخه یا جهنم.

ارسلان با درد پلک بست. شقیقه هایش از شدت خشم نبض میزد… چشم که باز کرد دخترک مقابلش بود با نگاهی ترسیده و مضطرب…

_بریم؟

یاسمین به منصور نگاه کرد و چشم های شد تداعی حرف ها و هشدار هایش. بغض توی تنش سر به شورش برداشت…

آرام پرسید: تکلیف مامانم چی میشه؟

ارسلان با تعجب چرخید: مامان چیه؟

_مامانم اینجاست. میشه منم اینجا بمونم؟

منصور بلند شد اما دخترک با دیدن چهره ی ارسلان، ترس سهم بیشتری از جانش را صاحب شد.

_فعلا اینجا میمونه تا تو به حرفای من فکر کنی و تصمیم بگیری.

یاسمین جرات نکرد به ارسلان نگاه کند. با همان صدای ته افتاده توی گلویش گفت: یعنی اگه… قبول کنم شما ازش محافظت میکنید؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان 365 روز
دانلود رمان 365 روز به صورت pdf کامل از گل اندام شاهکار

    خلاصه رمان 365 روز :   در اوایل سال ۱۳۹۷ گل اندام شاهکار شروع  به نوشتن نامه‌هایی کرد که هیچ وقت به دست صاحبش نرسید. این مجموعه شامل ۲۹ عدد عشق نامه است که در ۳۶۵ روز  نوشته شده است. وی در نامه‌هایش خودش را کنار معشوق‌اش تصور می‌کند. گاهی آنقدر خودش را نزدیک به او احساس می‌کند که می‌تواند خانواده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

محشره

ارزو
2 سال قبل

ای کاش عاشق بشن ازدواج کنن
ارسلان که دیگه قطعی عاشقه خودش نمیفهمه
یاسمنم عاشقه خود خرش نفهمیده
مبارککککک🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳

KAYLA
KAYLA
2 سال قبل

یه پارت دیگه بزار لعنتی 😆 دقیقا جای حساسش تموم شد

فک کن ارسلان و یاسمن عاشق هم شن 😍😆
چه شود…😂❤️😐

Tamana
Tamana
2 سال قبل

👌👏👏خیلی خوب
کاش پارتاش مثل الفبای سکوت می بود🥺

یه نفر
یه نفر
2 سال قبل
پاسخ به  Tamana

الفبای سکوت عالی بود اصن دیگه رمان مثل اون نمیاد

Nahar
Nahar
2 سال قبل

وایی خیلییی دااره هیجانی مییشششهههه😃😃😃😍😍😍😍

امیییدوووااارررررممممم قببببوووووول کنهههههههههههههه
فکر کنم ی عروووسییی دیگه ام افتادیم😃😃😃😍😍🥳🥳🥳

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x