– من منظورتون و نمی فهمم ……. بهتره واضح تر بگید تا منم بفهمد چی میگید .
– بزار از اینجا برات شروع کنم ……… بیست ، بیست و پنج سال پیش پدرت و من و کاووس با هم شراکت داشتیم ……… پدرت مرد رو راست و ساده ای بود ……. اما کاووس طماع بود . چیزی که پدرت خیلی دیر فهمید ……… انقدر دیر که این وسط جونشم از دست داد …….. وضع شراکت پدرت از من و کاووس بهتر بود . ما دو تا زمین کوچیک داشتیم و پدرت یه گاراژ بزرگ که همه امون ، تمام سرمایه موجودیمون و وسط گذاشتیم . چند ماهی بود که کاووس به مشکلات مالی شدیدی خورده بود ……… هنوز هم این بچه مچه ها رو دور خودش ننداخته بود و کار و کاسبی خاصی بجز اون زمین تو دستش نداشت ………. از سمت دیگه به گوشش رسیده بود پدرت مقدار طلای زیادی داخل اون گاراژ دفن کرده ………. و این شد سند قتلش توسط کاووسِ طماع .
یزدان با سینه هایی که به سختی بالا پایین می رفت ، نگاهش میخ چشمان سرد تورج شده بود ……….. تورج گرد سیگارش را لبه جا سیگاری اش تکاند و باز سیگارش را گوشه لبش فرستاد و ادامه داد :
– پدرت برای کاووس ، همون کلید حلال تمام مشکلات زندگیش بود ………. از یک سمت طلاها ……. و از سمت دیگه گاراژی که سند تجاری داشت و حدودا ۱۰۰ میلیونی بیست سال پیش می ارزید …….. یک روز کاووس زنگ می زنه به پدرت که بیا کمکم ، تو دردسر افتادم ……. غافل از اینکه نقشِ قتل پدرت و کشیده . پدرتم و کاووسم با تیز هوشی کامل ، پدرت و چیز خور کرد و تو جاده فرستادتش .
یزدان با دستانی مشت کرده و رگ هایی بیرون زده و چشمانی خون بار نگاهش کرد :
– از کجا بدونم راست میگی ……… از کجا بدونم اینا رو از خودت نبافتی ؟؟؟ ………… حرف زدن راحته ، اما اثبات کردنش مهمه .
– سند اون گاراژی که کاووس از پدرت بالا کشید و من دارم ……….. البته سند به شکل رسمی و امروزی نیست ، یه سند تک برگیِ قدیمیِ .
– باید ببینمش .
– باشه ……… با من بیا .
و از جا بلند شد و به یزدان هم اشاره زد تا او هم از جایش بلند شود و دنبالش برود ………. وارد اطاق بزرگ و مملو از انواع و اقسام کتب شدند …….. کتاب هایی که لابلایشان کتب خطی و نفیسی هم دیده می شد .
تورج سمت میز گوشه اطاق رفت و کلیدی از داخل کشو بیرون کشید و به سمت دیواری رفت و یزدان نفهمید تورج کجای دیوار را لمس کرد که دیوار شروع به حرکت کرد و با کنار رفتنش ، گاو صندوق بزرگی پدیدار شد .
– کاووس تمام سرمایه پدرت و بالا کشید ………. حتی دونه به دونه کف اطاقای اون گاراژ و کند بلکه طلاهایی که ازش حرف می زدن و پیدا کنه …….. که آخرشم به جایی نرسید …….. اما تونست اون گاراژ به اون بزرگی رو از چنگ پدرت در بیاره .
و برگه رنگ و رو رفته قدیمی را بیرون آورد و سمت یزدان گرفت :
– این همون سندیِ که کاووس از چنگ بابات درآورد و به اسم خودش زد .
چند بار پلک زد ، بلکه بتواند چیزهایی را که می شنید را هضم کند ……….. با دستانی که حس می کرد به لرز افتاده اند ، برگه را گرفت و باز کرد و با ابروانی درهم سعی کرد متحوایش درونش را بخواند …….. باور چیزهایی که می دید و می خواند امکان پذیر نبود .
– امکان نداره …….. این امکان نداره .
– چرا پسر ، امکان داره ، خوبم امکان داره ……….. به اون پایینش هم نگاه بنداز …….. فکر کنم هنوز امضا و دست خط پدرت و یادت باشه .
– یادمه …….. اما این سند …….. دست شما چی کار می کنه ؟
– خیلی اتفاقی دستم رسید ……….. اما یک مقدار دیر . انقدر دیر که دیگه پدرت در قید حیات نبود و کاووس با خیال راحت مثل یه اختاپوس افتاد روی اون گاراژی که با هزار تا دوز و کلک به نام خودش زده بود .
یزدان به آدرس نوشته شده درون سند نگاه کرد و نفسش کیپ شد .
– اینکه ……… اینکه ………
– آره ……… این سند همون گاراژیه که تمام این سال ها تو و تمام اون بچه ها بی خبر از همه جا داخلش زندگی می کردید ……… اون گاراژ در اصل ارثیه که باید به تو می رسید اما کاووس نذاشت . اصلا چرا باید این اجازه رو به تو می داد ؟ وقتی که می تونست با اون سهم الارث خودش و تجارتش و نجات بده . اگه سهم الارث بابات نبود ، کاووس علناً به خاک سیاه می نشست …….. به گوشم رسوندن که تا حالا چهار پنج تا وام کله گنده با همون سند تونسته بگیره …….. اگه اون سند نبود ، کاووس تا الان نیست و نابود شده بود .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۴.۲ / ۵. شمارش آرا ۵
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این پارت با رفتن یزدان به داخل خونه و دیدن سندگاراژ خلاصه شد😐 شیطونه میگه دیگه ادامه ندم😒یدونه اینه، یدونه گلاویژ؛؛؛؛؛یعنی ادمو زجر میدن تا پارت بعدی😑
نویسنده لطفا بیشتر بنویس🙏💜
اولین نفری هستم که نظر میدهم😂😂
خسه نباشی دلاور 😂 ۳مین نفری
رمانش قشنگه نسبت به پارتا این پارت یکم طولانی تر بود مرسی♡
اووف بیشتر بنویس😐