رمان گلادیاتور پارت 170 - رمان دونی

 

 

 

 

ـ باشه ، فقط به یکی بگو ساکم و برام بیاره .

 

 

 

ـ بله خانم .

 

 

 

خدمتکار یکی از خدمه های مرد را صدا زد و ساک نسرین را به دست او داد و خودش جلوتر از آنها به سمت انتهایی ترین قسمت سالن که توسط دری دو دهنه چوبی کنده کاری شده بزرگ از دیگر قسمت های عمارت جدا می شد خارج شدند . وارد راهروی طول و درازی که دو طرفش پر بود از درهای چوبی بزرگ شدند . مقابل سومین در ایستادند و زن زن چهار کارت را از جیب شلوارک در پایش بیرون کشید و با یکی از آنها در اطاق را برای نسرین باز کرد و خودش را کنار کشید تا نسرین وارد شود .

 

 

 

ـ بفرمایید .

 

 

 

نسرین در حالی که نگاهش را درون اطاق می چرخاند ، وارد شد :

 

 

 

ـ ممنون .

 

 

 

زن کارت ورود و خروج اطاق را سمت نسرین گرفت و مرد ساک او را گوشه ای قرار داد و از اطاق خارج شد .

 

 

 

با رفتن زن و مرد از اطاق ، نسرین در اطاق را بست و نگاهش را دور تا دور اطاق کوچک اما شیکی که درون آن قرار گرفته بود چرخاند . تم سفید و خاکستری روشن اطاق حس خوبی به او می داد .

 

 

 

اما خودش را زیاد درگیر کنجکاوی برای این اطاق نکرد ………. او برای کار مهمتری به این مهمانی آمده بود .

 

 

 

سمت ساکش رفت و تمام موهایش را با احتیاط بالا سرش بست و لباس مخصوصی که مختص این مهمانی گرفته بود را با احتیاط در آورد و لبه تخت دو نفره ای که درون اطاقش قرار داده بودند گذاشت و به حمام رفت ……….. قصد نداشت تا کل تنش را بشورد . آنقدر هم زمان نداشت تا بخواهد حمام کاملی کند و موهایش را هم بشورد و خشک کند و دوباره از اول حالتشان دهد . فقط می خواست از گردن به پایین را آب بزند و عرق احتمالیِ نشسته بر روی تنش را بشورد .

 

 

 

حوله پوش از حمام خارج شد و کیف لوازم آرایشش را از داخل کیفش بیرون آورد و روی میز توالت گذاشت و آرایش کاملی روی پوست برنز کرده اش نشاند ……… برای اینکه پوستش اینگونه برنزه شود ، کم دردسر نکشیده بود . از خرید کرم های مخصوص برنز کننده پوست گرفته تا رفتن به استخرهای سرباز و خوابیدن های چند ساعته زیر آفتاب . می خواست پوستش برنز طبیعی به نظر برسد . هر چند به همین ها هم قناعت نکرد . کرم براق کننده پوستش را که حالت ژله ای داشت و اندکی هم اکلیلی و شاین به نظر میرسید را درآورد و به تمام قسمت های بدنش که خارج از لباس قرار می گرفت مالید .

 

 

 

 

با پایان یافتن کارش به سمت لباسش رفت و به هر سختی که بود تنهایی به تن زد . لباسش نسکافه ای بود و زیادی بدن نما و کوتاه به نظر می رسید اما می دانست می تواند با این ظاهر جدید نگاه های زیادی را سمت خود جلب کند .

 

 

 

دامن لباسش شاید تنها چهار انگشت پایین تر از باستنش را می پوشاند …………… قسمت دامن لباس بسیار کوتاه بود و بالاتنه بازی داشت . از آنهایی که سینه ها را سخاوتمندانه در طبق اخلاص هر بیننده ای قرار می داد .

 

 

 

نگاهی از داخل آینه به خودش انداخت و از قصد یقه لباس در تنش را پایین تر کشید تا دید طرف مقابلش بهتر روی بالا تنه زیبایش بچرخد .

 

 

 

کفش های شیشه ای بی رنگ پشانه بلندش را به پا زد و بند کلفتش را به دور مچ پایش بست و محکم کرد . ران های توپر و برق افتاده برنزش در این لباس کوتاه و این کفش شیشه ای زیادی هوس انگیز به نظر می رسیدند .

 

 

 

کیف کوچک دستی اش را هم برداشت و موبایل و کارت اطاقش را درون آن گذاشت و بعد از اطمینان از ظاهر شیک و زیبا شده اش از اطاق خارج شد و به سمت سالن راه افتاد .

 

 

 

اینکه با هر قدم نگاه های زنان و مردان را به سمت خود بکشید ، احساس غرور و عزت نفس به او دست می داد . از اینکه نگاه های مردان را با هر حرکتی ، آنچنان روی خودش بنشاند که طرف مقابل حتی دیگر توان بلند کردن نگاهش را هم نداشته باشد ، لذت می برد .

 

 

 

این حس غرور ، این اعتماد به نفس ، این لذتی که در ذره ذره پوستش موج می خورد ، آن حقارت های گذشته را می پوشاند و زخم هایش را التیام می بخشید .

 

 

 

وارد سالن شد و با نگاهش به دنبال فردی فرهاد نام گشت …………… هرگز با او رو به رو نشده بود . حتی این استخدامش هم به صورت واسطه ای و غیابی بود . تنها به او گفته بودند که فرهاد مردی میانسال با هفتاد سال است . با موهای جو گندمی و قدی متوسط و سیبیل هایی تاب داده . می گفتند می شود او را از زنان زیادی که دور و برش چرخ می زنن شناخت .

 

 

 

با نگاهی ساده توانست او را گوشه ای از سالن و نشسته بر روی کاناپه بزرگی ببیند …………. آن هم در حالی که دو دختر در سمت چپش نشسته بود و دو دختر در سمت راستش و یک دختر هم با لباسی نیمه برهنه همچون خودش ، بر روی پاهایش جای گرفته بود ………… فرهاد همانطور بود که همه از او تعریف می کردند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

پارت نداریم؟؟

رضا
رضا
1 سال قبل

واااای اینکه همون نسرین کودکی گندمه شر درست نکنه

P:z
P:z
پاسخ به  رضا
1 سال قبل

فک کنم اومده که شر درست کنه و میدونه ماجرا از چه قراره

Narges
Narges
پاسخ به  رضا
1 سال قبل

واییی راس میگی اصلا حواسم نبودا

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x