بی توجه به ضربان پر سرعت و محکم قلبی که انگار میان حلقش می کوبید و یا پاهای برهنه اش ، تنها پا بر زمین می کوبید و بی وقفه می دوید و پله ها را دو تا یکی پایین می رفت ……… تنها چیزی که الان و در این زمان برایش اهمیت داشت این بود که اجازه ندهد یزدان یکبار دیگر او را بی خداحافظی ترک کند .

 

 

 

تمام پله های عمارت را پایین رفت و در عمارت را باز کرد و توانست یزدانی که در جلو ماشینش را باز کرده بود و قصد سوار شدن داشت را ببیند .

 

 

 

با بغض و از اعماق جانش با فریاد صدایش زد :

 

 

 

ـ یزدان ……..

 

 

 

یزدان با شنیدن صدای فریاد گندم ، متعجب

سر به سمت عمارت چرخاند و توانست گندم را با موهایی پریشان که بخاطر دویدن ، پشت سرش در هوا به رقص درآمده بود ، ببیند .

 

 

 

با دیدنش آن هم برخلاف وضع و ظاهر و پوششی که همیشه رعایتش می کرد ، اندک ابرویی درهم کشید و بدون آنکه در ماشین را ببندد به سمت گندم راه افتاد که نگاهش به سمت پاهای برهنه او که بر روی سنگ ریزه های در باغ کوبیده می شد ، کشیده شد و ابروانش از تصور دردی که در کف پاهای گندم می نشست ، بیشتر از قبل درهم فرو رفت …………. پابرهنه با قدم هایی آهسته و ارام بر روی این سنگ ها راه رفتن هم درد داشت ، چه رسد به دویدن و کوبیده شدن پاها بر روی سنگ های روی زمین .

 

 

 

با گام هایی بلند به سمتش قدم برداشت ، اما این گندم بود که زودتر به او رسید و خودش را به سینه او کوباند و دستانش را به دور کمر او حلقه نمود و گریه اش را اینبار صدا دار شکاند .

 

 

 

یزدان یک دست به دور سر گندم حلقه نمود و دست دیگرش را به دور شانه هایش چرخاند که گندم بیشتر از قبل به سینه اش فشرده شد …………… آنقدر هیکل گندم در برابر تن ورزیده اش ، ریز نقش و کوچک به نظر می رسید که با همان دو دست حلقه کرده بر دور گندم ، توانست تا حدی او را از نگاه دیگر نگهبانان پوشش دهد .

 

 

 

 

 

 

نگاهی اجمالی به دور و اطرافش انداخت ……….. این حرکت ناگهانی گندم و صدای بلند هق هق های از اعماق وجودش ، آنقدر شوکه کننده بود تا بتواند سر تمام افراد حاضر در باغ را به سمتشان بچرخاند . در این فضا و در مقابل چشمان این نگهبانانی که دور تا دورش را در فاصله پنج شش متری از آنها گرفته بودند ، نه جای ابراز احساسات بود و نه جای دلداری دادن ……………. آن هم با آن وضعی که گندم با لباس آستین کوتاه و نازکی که بر تنش داشت و موهای پریشانی که بر شانه هایش رها نمونده بود که چهره اش را بسیار دلنشین تر از همیشه می کرد ، زمان مناسبی برای ابراز احساسات نبود .

 

 

 

سر سمت جلال چرخاند و بلند گفت :

 

 

 

ـ همه چیز و آماده کن جلال …………بگو بچه ها با ماشین هاشون بیرون عمارت منتظر بمونن . تا یک ربع دیگه حرکت می کنیم .

 

 

 

ـ بله قربان .

 

 

 

و گندم را همانطور محاصره میان سینه و بازوانش به سمت عمارت کشاند و وارد عمارت شد و مستقیم به سمت اطاق گندم راه افتاد .

 

 

 

گندم همانطور هق هق زنان ، دو دستی آنچنان یزدان را چسبیده بود و صورتش را به سینه او می فشرد ، که انگار کودکی به مادرش پناه برده .

 

 

 

یزدان با رسیدن به جلوی در اطاق گندم ، سر سمتش پایین کشید :

 

 

 

ـ کارت اطاقت و بده ……..

 

 

 

گندم هیچ واکنشی نسبت به این خواسته یزدان نشان نداد ………….. تنها حلقه دستانش را به دور کمر او تنگ تر نمود و صورتش را بیش از پیش به سینه او فشرد .

 

 

 

یزدان گردن بیشتر خم کرد ، آنقدر که لبانش می توانست موهای روی سر گندم را لمس کند :

 

 

 

ـ گندم ، کارت اطاقت کو ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x