رمان گلادیاتور پارت 286 - رمان دونی

 

 

 

 

 

بی اختیار پوزخند حرصی و پر خشمی بر لبش نشست …………… با آمدن به پشت در اطاق یزدان ، آن هم در این ساعت از شب و با این شکل و شمایل ، می توانست به راحتی هدف نشسته در سر او را بفهمد .

 

 

 

نگاهش را به سمت دو بند مشکی بر روی شانه های برنزه اش که زیادی جلب توجه می کرد ، کشید . یعنی یزدان انقدر ماهر و چشم و دل سیر بود که بتواند نگاهش را از این همه زیبایی های زنانه بگیرد ؟؟؟

 

 

 

نسرین هم با دیدن گندم تکانی در جایش خورد . توقع دیدن گندم در اطاق یزدان را نداشت . فکر می کرد گندم الان باید در اطاق خودش باشد ………….. نه در اطاق یزدان .

 

 

 

برای یک آن فکر کرد که نکند اطاق را اشتباهی آمده . او که تا این زمان تجربه بودن در این عمارت درندشت را نداشت که مکان تک تک اطاق افراد در این عمارت را بشناسد و شناسایی کند .

 

 

 

ـ اینجا اطاق تو هستش ؟

 

 

 

یزدان که به خوبی صدای نسرین را تشخیص داده بود ، از روی تخت بلند شد و پیراهن افتاده بر روی زمینش را برداشت و به تن کرد و با بستن دو سه دکمه پایینی لباسش ، به سمت در راه افتاد و پشت سر گندم در چهار چوب در ایستاد و باعث شد نگاه نسرین از روی گندم برداشته شود و به سمت صورت او بالا رود .

 

 

 

ـ نه اینجا اطاق منه ………… چطور ؟

 

 

 

نسرین لبخند تصنعی زد و سری تکان داد .

 

 

 

ـ هیچی ، آخه گفتی گندم هم اطاق مخصوص خودش داره ………. اینه که یک لحظه گندم و اینجا دیدم فکر کردم اطاق و اشتباهی اومدم .

 

 

 

ـ کاری با من داشتی ؟

 

#part702

#gladiator

 

 

 

 

نسرین خیلی نمایشی تکه موی رهای شده گوشه پیشانی اش را به پشت گوشش هدایت کرد و شانه هایش را بالا فرستاد . اینگونه هم استخوان برجسته ترقوه اش نمود بیشتری پیدا می کرد و هم سینه های پروتز کرده بیرون زده از بالای یقه باز لباس خواب در تنش ، بیش از اندازه در چشم فرو می رفت .

 

 

 

اینها تمام آن چیزهایی بود که گندم درباره اش حرف می زد و ابراز نگرانی می نمود ……………. اینها تمام آن چیزهایی بود که می ترساندش .

 

 

 

با اینکه یزدان علناً به نسرین گفته بود که با او در ارتباط است ، اما باز هم نسرین دست از تلاش برای به دست آوردن یزدان بر نمی داشت .

 

 

 

ـ الان همین حمیرا خانم یه اطاقی رو بهم نشون داد که انقدر خاک داخلش نشسته که فکر کنم لااقل یکی دو سالی هست که کسی داخلش سکونت نداشته ………….. منم که خودت می دونی به گرد و خاک حساسیت دارم و بدجوری به عطسم میندازه ………….. فکر نمی کنم با اون همه کاری که اون اطاق داره ، برای امشب آماده بشه .

 

 

 

یزدان معنای نهفته در کلام نسرین را می دانست …………… درد نسرین نداشتن جای خواب نبود . او می خواست به هر طریقی شده راهی به اطاقش باز کند ……….. و یا شاید به تختش !!!

 

 

 

آنقدر آب دیده و با تجربه شده بود که بداند حضور یک دختر در ساعت دوازده شب با این سر و ریخت در پشت در اطاقش ، چه معنایی می دهد ……………. نسرین داشت خیلی تیزبینانه و نامحسوس چراغ سبزش را به رخ او می کشید .

 

 

 

ـ صغری کبری برای من نچین ……………… انتهای حرفت و بزن .

 

 

 

نسرین در حالی که هنوز هم همان لبخند تصنعی را بر روی لبانش حفظ کرده بود ، نفس محسوسی گرفت ……………. در گذشته هیچ وقت صحبت کردن با یزدان تا این حد سخت و جان فرسا به نظر نمی رسید .

 

 

 

ـ فکر کردم ………….. فکر کردم ………….. شاید اطاق تو امشب یه جای کوچیک برای من داشته باشه .

 

 

 

چشمان گندم سر تا پا آتش و خشم شد ……………. دقیقاً همین چند دقیقه پیش درباره همین حیله های زنانه با یزدان حرف زده بود …………… دقیقاً درباره همین حیله ها .

 

#part703

#gladiator

 

 

 

یزدان نفس عمیقی کشید و پوزخند نشسته گوشه لبانش معنادار تر شد و نسرین به وضوح فهمید که یزدان قصدش را فهمیده …………… ابایی از اینکه یزدان هدفش را فهمیده باشد نداشت . او از خیلی قبل تر ها قصد تقدیم کردن خودش به یزدان را داشت ، حتی با وجود دختری همچون گندم در زندگی این مرد .

 

 

 

اصلاً مگر گندم با این نگاه معصوم و خام می توانست مانعی برای رسیدن او به هدفش باشد ؟؟؟

 

 

 

به خوبی می توانست بفهمد که گندم هنوز هم همان گندم خام و ناپخته گذشته است . بیرون انداختن این دختر از زندگی یزدان برای اویی که به اندازه موهای روی سرش مار خورده و افعی شده بود ، کاری نداشت .

 

 

 

سعی کرد لبخند نازکی بر لب بنشاند و اندکی ناز و اندکی هم دلبری چاشنی حرکات نرمش نماید :

 

 

 

ـ من می تونم روی زمین ، یا حتی اگه مشکلی نداشته باشی ، یه گوشه از تختت بخوابم .

 

 

 

نگاه معنادار شده یزدان در چشمان نسرین فرو رفت ……………… چرا نسرین فکر می کرد می تواند به همین سرعت سر از تخت او در بیاورد ؟؟؟

 

 

 

نگاه یزدان آنقدر مصمم و پر نفوذ و از بالا بود که انگار آن همه نازِ نشسته در صدا و لحن و گفتار و حرکات نسرین کوچکترین تزلزلی در او ایجاد نمی کرد تا باعثِ پایین افتادن نگاهش و نشستنش بر روی سینه های بیرون زده از لباس او شود …………… حتی برای محض رضای خدا نگاه یزدان برای ثانیه ای از روی چشمانش کنده نشد تا برای ثانیه ای رو به پایین حرکت کند و چرخی بر روی تن ظریف او بزند .

 

 

 

یزدان با همان لبخند معنادار نشسته بر روی لبانش ، با اندکی تامل خودش را از داخل چهارچوب در کنار کشید و با سر به داخل اطاقش اشاره کرد :

 

 

 

ـ یه کاناپه تو اطاقم هست …………… می تونی امشب و روی اون سر کنی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 116

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P:z
P:z
9 ماه قبل

خیلی وقته این رمانو نخوندم
اتفاق خاصی افتاده توش؟؟😂😂

علوی
علوی
9 ماه قبل

اتفاقاً به نظر من برای سنگ رو یخ کردنش بهترین کار این بود که راهش بده.
الان یک پتو مسافرتی و یک بالش بهش بده بگه بخواب رو کاناپه. بعد گندم که خواست بره اتاقش، بگه صبر کن منم میام اتاق تو. به نسرین هم تأکید کنه رو همون کاناپه بخواب. من رو بهداشت تختم حساس و وسواسی هستم. جز خودم و پارتنرم کسی رو تختم نمی‌ره

نازنین
نازنین
پاسخ به  علوی
9 ماه قبل

من که فکر نمیکنم همچین حرفی بزنه

رضا
رضا
پاسخ به  علوی
9 ماه قبل
آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط رضا
ماه
ماه
9 ماه قبل

ای وااااااااای ، الان میاد ی کم رو کاناپه میگه من نمیتونم کمر میشکنه بیام رو تخت

Mahsa
Mahsa
9 ماه قبل

چرا راهش داااااد چرا ضایعش نکردییییییی واااااییییییی

مریم
مریم
9 ماه قبل

نه ،لعنتی.

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

خدا رو شکر این پارت زود اومد هر چند کم بود نسبت به پارتای قبل
نمیدونم یزدان چه نقشه ای برای نسرین داره که راهش داد تو اتاقش

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x