رمان گلاویژ پارت 78

5
(1)

 

عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد و تلفنش رو جواب داد:
_بله؟
….
_سلام بهارخانوم، نه خواهش میکنم، بیدار بودیم!
………….
_چطور؟ اتفاقی افتاده؟ رضا حالش خوبه؟
با این حرف عماد چشم هام گرد و قلبم میخواست خودشو از تو سینه ام بیاره بیرون!

با اشاره دست و لب خونی همش می پرسیدم که چی شده!
_آهان خب خداروشکر. فکرکردم خدایی نکرده مشکلی پیش اومده!
چشم الان داخل فایل هارو نگاه میکنم و کد پستی رو واستون ارسال میکنم!

همزمان دست منو که یخ زده بود گرفت و بوسه ی آرومی بهش زد و آروم لب زد:
_چیزی نیست نگران نباش!
نمیدونم بهار چی گفت که عماد خندید وگفت:
_نه بابا خواهش میکنم، اتفاقا گلاویژ هم دیشب بیتابی میکرد.. بیدار شد میگم حتما تماس بگیره!

بابهار خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد…
_چی گفت؟ چی شده؟
کشیدم توی بغلش و با آرامش گفت:
_توچرا اینقدر استرس داری و نگرانی آخه خانومم؟
این خواهرتوهم یه تخته اش کمه ها!
اول صبحی زنگ زده دنبال آدرس کد پستی و شماره ملی رضا میگرده!
_اینارو واسه چی میخواست؟
_نمیدونم.. گفت میخواد سوپرایزش کنه..
تک خنده ای کردو ادامه داد:
_حتما از تنها بودن استفاده کرده و واسه امشب یه برنامه توپ و رمانتیک چیده!
یه کم از خواهرت یاد بگیر…
ازش جدا شدم و با بدخلقی گفتم:

_اونا رسما وشرعا زن وشوهرن عمادخان.. توهم یه ذره از داداشت یاد بگیر!
با این حرفم خندید و باشیطونی گفت:
_همش غیرمستقیم داری میگی بیا منو بگیرا.. حواست هست؟

با این حرفش ترش کردم و باحرص خودمو ازش جدا کردم وگفتم:
_خیلی لوسی.. خیلی هم دلت بخواد.. اصلا کی میخواد جواب بله بده که خیالات برت داشته؟!!

قهقهه ی خنده ای سر داد و انگار اولین باری بود که میدیدم داره از ته دل می خنده!
این بشر واقعا قشنگ میخندید و بدون شک دل سنگ هم از این زیبایی ضعف میرفت!
میون خنده هاش دستش رو بالا گرفت و به دست هاش اشاره کرد!

باگیجی اخم هامو توهم کشیدم مثل خنگ ها به دست هاش نگاه کردم!
چشمکی زد و گفت:
_دست من نه، دست های خودتو ببین!
این دفعه بغ کرده باخنگی به دست هام نگاه کردم که گفت:

_جواب بله ی من توی انگشتته جوجه خانوم!
با دیدن انگشترم و خنگی خودم بیشتر حرصم گرفت و با دهن کجی اداشو درآوردم وگفتم:

_هارهارهار.. حالا می بینیم!
اومدم ازاتاق برم بیرون که دوباره بلندبلند قهقهه زد و مچ دستم رو گرفت ومحکم کشیدم!
این کار باعث شد تعادلم رو از دست بدم وبیوفتم توی بغلش..

باهمون خنده های دلفریبش کنارم گوشم رو بوسه زد و گفت:
_ای جان.. بخورمت آخه.. شوخی کردم بانو.. توعشق منی!
خلاصه که صبحمون با خنده شروع شد و تموم روز رو سرکیف بودیم!

روبه روی دریا نشسته بودیم و سرم رو به شونه اش تکیه داده بودم وتوی سکوت به دریاخیره بودم که یادم اومد سوالی رو ازش بپرسم!
_عماد؟
سرش رو کنار گردنم کج کرد و زیر گوشم زمزمه کرد:
_جانم؟

وچه حس خوبی داره شنیدن جانم گفتن های عشقت…
حتی میتونستم توی اون لحظه برای جانم گفتن هاش جانم رو فدا کنم!
_یه سوال بپرسم راستشو میگی؟
همونطور که نفس هاش گردنم رو قلقلک میداد گفت:
_ما که دروغ نداریم عشقم.. جونم؟

لبخند رضایت روی لبم نشست.. خدایا اگه اینا خوابه بذار تا ابد خواب بمونم..
ومن بیدار تر از هر بیداری بودم وهزار بارخداروشکر میکنم که عماد رو بهم داد!

_توی قلب من فقط تویی.. اولین وآخرین مرد زندگیم..
_خب؟
_یعنی.. چطوری بگم..
کامل به طرفش برگشتم و دست هامو روی صورتش گذاشتم و به چشم هاش زل زدم و ادامه دادم:

_میخوام بدونم.. توی قلب توهم مثل منه؟ توجایگاه عشق، مثل قلب خودم، توی قلبت، یکه وتنهام؟
لبخند کجی زد و نگاهشو از چشم هام روی لبم سر داد و گفت:

_گفتن جوابش واسم سخته اما میگم تابدونی..
یه لحظه ترسیدم نکنه بگه هنوز نتونستم صحرا رو فراموش کنم..
نگاهم رنگ ترس گرفت و قلبم شروع به تند تپیدن کرد!

دستش رو با نوازش روی صورتم کشید و اومد کنار گوشم و با صدایی شبیه به پچ پچ گفت:
_تو.. دختر کوچولویی که یه روز فکرمیکردم حتی نمیتونم توی شرکت تحملش کنم.. توی وروجک تونستی قلبم رو تصرف کنی ومال خودت کنی!

با این حرفش قلبم آروم گرفت و نفس های حبس شده ام رو بیرون دادم وگفتم:
_جونم به لبم رسید..
بوسه ی کوتاهی روی لبم نشوند وگفت؛
_چرا؟
نمیخواستم اسم صحرا رو بیارم و توی ذهنش یادآوریش کنم!
واسه همون گفتم:
_ترسیدم بگی مثل من عاشق نیستی!
_درست حدس زدی!
باگیجی نگاهش کردم..
_ازتو بیشتر عاشقم..

چندساعت بعد…

عماد_چیزی جا نمونده؟ همه چی اوکیه؟
درحالی که از داخل کیفم، دنبال گوشیم می گشتم گفتم؛
_آره فقط نمیدونم چرا گوشیمو پیدا نمیکنم!
_من برداشتم، بریم دیرمون میشه!
یه دفعه با این حرف عماد بی اراده قلبم ریتم گرفت و یه لحظه ترسیدم نکنه اون محسن بی ‌شرف شماره ام رو داشته باشه و بهم زنگ بزنه!

اما به روی خودم نیاوردم و با بیخیالی باشه ای گفتم ورفتم سوار ماشین شدم!
مقصد بعدی تبریز بود و خونه ی عزیز جون!
نمیدونم چرا ازش خجالت می کشیدم و با تموم مهربونی هاش فکرمیکردم اگه منو با عماد تنها ببینه فکر بدی راجع بهم میکنه!

توی جاده افتادیم و چشمم به دریا افتاد.. دلم میخواست بیشتر می موندیم و هیچوقت لحظات شیرین کنار عماد بودن تموم نمی شد و فکرم رو به زبون آوردم..

_کاش واقعا ساعت زمان وجود داشت

درحالی که نگاهش به جاده بود تک خنده ای کرد و‌دستمو گرفت وگفت:
_انگار واقعا ساعت زمان رو جدی گرفتی ها!!

_اوهوم! از بچگی هام..! یه کتابی رو خونده بودم و هنوزم فکر میکنم وجود داره و انسان های خاصی بهش دسترسی دارن!
_حالا چرا دلت میخواد اون ساعت رو داشته باشی؟
_تا بتونم لحظه هایی که کنارم هستی رو نگهدارم!
خندید.. همون خنده های قشنگ و دل فریب…
دستمو که توی دستش بود رو بوسه زد وگفت:

خلاصه بعداز چندین ساعت بالاخره به تبریز رسیدیم و رفتیم خونه ی عزیزجون!
عماد اومد دکمه آسانسور رو بزنه که دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم:
_صبرکن

باگیجی نگاهم کرد که گفتم:
_وای عماد استرس گرفتم من خجالت میکشم!
_دیونه شدی؟ ازچی خجالت میکشی؟
_از عزیز جون! یه وقت باخودش نگه دختر تک وتنها بلندشده با پسرمون اومده یه شهر دیگه!

بالاخره سنشون بالاست و افکار قدیمی خودشونو دارن!
دستشو دور کمرم حلقه کرد و به خودش چسبوند، همزمان دکمه آسانسور رو زد وگفت؛
_اصلا این فکرهارو نکن چون عزیز از اون مامان بزرگ روشن فکرهاست که انتظار داره تو دوران نامزدی بچه دار بشیم!

باخجالت خندیدم و گفتم:
_دیونه! تو هر ده کلمه حرف زدنت شش تاش باید کلمات انحرافی باشه!
گونه ام رو گاز ریزی گرفت و گفت:
_من الان مثل یه ببر گرسنه رو دارم میفهمی؟
آسانسور وایساد نشد ادامه حرفش رو بزنه

چون نصف شب رسیده بودیم، برعکس تصورم که الان عزیز هفت پادشاه رو توخواب دیده باشه، تموم شب رو نخوابیده بود و چشم انتظار ما مونده بود!
پروانه هم بیدار بود و به استقبالمون اومدن!

باخوش رویی ازم پزیرایی کردن و خوشحالی دیدن عماد، ازچشم های عزیز کاملا معلوم بود و انگار عزیز عماد رو از تموم نوه هاش بیشتر دوست داشت ویه جورایی نور چشمیش بود!
بعداز نیم ساعت پروانه اومد و گفت:
_اتاقتون حاضره از راه اومدین خسته این، برین استراحت کنین…

عماددرحالی که کنار عزیز لم داده بود گفت؛
_عزیز ببین باز این پروانه چشممش افتاد به ما حسودیش شد تحمل دو دقیقه دیدن عشقمون رو نداره!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

30 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا♡
زهرا♡
1 سال قبل

بابا سولومون اومدی همه رو ریختی به هم الانم میخویی بری؟

آذرخش
آذرخش
1 سال قبل

قشنگ بووودد خدایا شکرت که خوب پیش میره😍😍😍😍😃😃😃

باران
باران
1 سال قبل

حالن بهم خورد چ چسمانتیک بود
سولومون کجاااااا باو بمون
تو این مدت روحمون شاد شده بود با کارات ولی خدایی مه که باور نمیکنم پسری اخه همه کارات شبیه دختراس

Sarina
Sarina
1 سال قبل

بابا دیگه خدایی بسه اه
تموم رمانا:قهقهه ای از ته دل زد،شیرین ترین خنده دنیاک تا بحال دیدم نمد بهترین خنده دنیا ..
بابا بسه خدایی اه اه چندددددشششش

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ارسلان کیه رمان جدیده

۰۰۰
۰۰۰
1 سال قبل

جناب سولومون بزرگ بالاخره چیشد دختری ؟
حرفای حاج آقا هم ادامه ندادی که

۰۰۰
۰۰۰
1 سال قبل

وییی😑
من قاطی کردم کلا
گلاویژ دوست دلارای بود
ارسلان زن خورشید
میران با افرا
تارخ هم داداش امیرعلی
🤣🤣🤣🤣

سولومون
سولومون
1 سال قبل

بچه ها اگه می‌خواین با من بیشتر در ارتباط باشین بیاین آپارات اسمم اونجا سولومونه
بزنین کلیپ کره ا. وقتی میخوای دو کلمه درس بخونی یه کانال به اسم سولومون اون منم اگه میخاین بیاین اونجا
چون من دیگه تو ای سایت نمایم تا ی مدتی
.
.
بای

سولومون
سولومون
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

کره ای

خرهه
خرهه
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

کجامیلی؟ ما دونا داریم😪😪

Ana
Ana
پاسخ به  خرهه
1 سال قبل

چقدر این پارت تاثیر گذار بود

asma
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطمه جون ؟

asma
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

زیاد مونده از پارت های گلاویژ و عشق ممنوعه استار ؟؟؟

asma
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

سولومون من چرا نمیتونم پیدا کنم اون سایتی که میگی نمیشه لینکی چیزی بزاری برامون

سولومون
سولومون
1 سال قبل

با سلام خدمت شما عزیزان بنده سولومون بزرگ مدتی در بین شما نمی‌باشم و امروز آمده ام تا با شما خدا حافظی کنم امید وارم بدون من خوش نگذره براتون ماچ:/

سیتا
سیتا
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

میخوای کجا بری سولومون؟؟ 😕🥺🥺

مین هو
مین هو
1 سال قبل

🙂😗😚😍🔥💋😾🤼🫂🛌😜😐

سولومون
سولومون
پاسخ به  مین هو
1 سال قبل

خجالت بکش منحرف:/

asma
پاسخ به  مین هو
1 سال قبل

زشته اه😂😂😂😂چه جور تو جزئیات هم میری

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

من همون جا که عماد گفت داری میگی بیا منو بگیر من اگه جا گلاویژ بودم یه مشت البته نه خیلی محکم می زدم تو بازو عماد البته نه محکم

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

چه قشنگ ،😍😍😍 فقط پروانه کیه؟

رحی
رحی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اونم یکی از نوه ها عزیزه انگار دیگه حالا چه خری هست مهم نیس ذهنتونو درگیر نکنین😂

fatemeh_jj
fatemeh_jj
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

بچه خواهر شوهر عزیزه

دسته‌ها

30
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x