هم دانشگاهی جان
قلبم به تنم اضافی میکرد نمیدونم بخاطر چی،شاید بخاطر اینه که اینهمه به هم وابسته ایم
با غصه به دوتاشون نگاه کردم و با نهایت ارامش گفتم:
_ هیچی بابا،چیزی نشده
یگانه: خر خودتی،از چشمات مشخصه چیزی شده
مبینا:یا میگی یا با کفش میزنم تو صورتت
همینطور داشتن یه ریز حرف میزدن که مائده هراسون وارد کلاس شد
نگران بود.
مبینا: مائده این که نمیگه چی شده حد اقل تو بگو
مائده: چیزی نشده بچها بریم بشینیم استاد الان میاد تو خونه تعریف میکنیم
یگانه: ما که میریم میشینیم ولی جرات دارین تو خونه نگین چی شده
مائده: میگیم! حالا میری بشینی یا نه؟
یگانه: رفتیم بابا چرا میزنی؟
دوتاشون رفتن نشستن ولی من نرفته بودم مائده،کنارم واستادهبود تا بچها رفتن اومد جلوم وایساد
دستاشو گذاشت رو گونه هام
مائده: خواهری من ناراحت شده؟
_ شمارتم گرفت؟
مائده: سوال منو با سوال جواب نده،میگم ناراحت شدی دلی؟
_ نباید ناراحت بشم وقتی یه غریبه داره راجب زایمان خواهر من حرف میزنه؟
خجالتت نشد وقتی داشت از بچه های تو حرف میزد؟
مائده: ببخشید،تقصیر من بود که انقد سریع بهش رو دادم،برگشتنی میگم نظرم منفیه و به درد هم نمیخوریم! هوم؟ چطوره؟
_ نه نمیخواد مائده به بختت لگد نزن، فقط بهش یاد بده انقد بی ادب نباشه
نه از اون لفظ قلم حرف زدناش نه به این بی ادبیاش
برو کنار میخوام برم بشینم خستم
مائده: باشه میرم ولی نمیخوام تو ازم دلگیر باشی،بگو که بخشیدی؟؟!
_ باشه بخشیدم حالا برو کنار
لبخند تصنعی زد و از جلوم رفت کنار
رفتم پیش مبینا نشستم مائده هم نشست کنار یگانه
نباید انقد سخت میگرفتم اول کاری
با یه دل و امیدی مائده داشت باهام شوخی میکرد که اینطوری زدم تو ذوقش
تو فکرای خودم درگیر بودم که استاد اومد
تا ساعت ۱ دانشگاه بودیم
پوفی از سر کلافگی کشیدم و کیف کولمو برداشتم و دست تو دست مبینا از کلاس زدیم بیرون
تو راه که داشتیم میرفتیم آرتین از جلوم در اومد
آرتین: سلام دلوین خانم حالتون خوبه؟
_ سلام آقای رادمهر،بهداد هستم
ممنون حال شما خوبه؟
آرتین: ممنونم،ببخشید مزاحمتون شدم،من بخاطر حرف صبحم معذرت میخوام من واقعا منظوری نداشتم قصدم فقط شوخی بود
_ بهتره یاد بگیری راجب هرچیزی شوخی نکنی آقای رادمهر اگه شوخی بود خیلی شوخی بی مزه ای بود
از کنارش هم به سرعت رد شدم و یه تنه هم بهش زدم
مرتیکه ی پرو اومده میگه شوخی کردم
مبینا متوجه حرکتم شد اومد جلو
مبینا: چرا اینکار کردی دلی؟
چرا تنه زدی بهش؟
_ بریم خونه میگیم
مبینا: ما آخرش از دست کارای تو دق میکنیم
یگانه و مائده سوار شده بودن و منتظر ما بودن
مائده عقب نشسته بود که من کنار دست یگانه بشینم ولی میخواستم عقب پیش مبینا باشم
_ مائده میشه بری جلو کنار دست یگانه بشینی؟ من میخوام عقب کنار مبینا یکم استراحت کنم
مائده: افرین،افرین داری پیشرفت میکنی
این حرفا چیه دلی؟ کنار من نمیتونی استراحت کنی؟
_ مائده اذیت نکن حالم خوب نیس بیا برو جلو بشین
یگانه: بیا جلو بشین خب اینقد اذیتش نکن
مائده: ما آخرش از کارای تو سر در نیاوردیم دلی
رفت جلو پیش یگانه نشست منم منتظر موندم مبینا بشینه تا منم کفشامو در بیارم و سرمو بذارم روی پای مبینا و استراحت کنم
_ یگانه شیشه ها رو میکشی پایین یکم هوا بیاد تو ماشین فضا خیلی خفس
یگانه: باشه
همه ی شیشه ها رو کشید پایین
باد خنک پاییزی کل بدنمو قلقلک میداد
کل بدنمو آرامش گرفته بود
…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خب راس میگه چقد این آرتین پرورهه
مرسی🙌🏻❤️
خیلی خوب بود ، ممنون عزیزم💛