.
نمیدونستم چیکار کنم
دیوونه شده بودم
جنون گرفته بودم
موهامو باز کردم و سرمو تو دستام گرفته بودم و فشار میدادم
اریا؟ کانادا؟ مشکل قلب؟
چرا من نفهمیده بودم؟
چرا خالم نگفته بود؟
تو دیوونه ای دلوین
خب به تو میگفت که چی؟
میخواستی چیکار کنی؟
نمیتونستم بهش زنگ نزنم
گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم
انگاری پشت گوشی بود که بعد دوتا بوق جواب داد
نمیتونستم هیچی بگم
اگه صبر نمیکردم و نفس عمیق نمی گرفتم هزار تا فحش نثارش میکردم
کل این مدتی که داشتم باهاش حرف میزدم نمیدونستم دارم چی میگم.
اعصابم از این خورد بود که ارامشمو به هم ریخته بود
دست از سرم نمیکشید ولم نمیکرد
یه کلمه ی اریا تلنگری بود تا اشکام راهی بشن
از صدای گرفته اش متوجه شدم که اونم داره گریه میکنه
دلم لرزید قلبم درد گرفته بود
فضای خونه برام خفگی داشت
پاشدم پنجره رو باز کردم و سرمو ازش بیرون گذاشتم تا باد به صورتم بخوره.. تا بفهمم که خواب نیستم!
اما بیدار بودم.. خوابم نمیدیدم
ای کاش خواب بود
ای کاش بیدار میشدم و می دیدم که اصلا عشق آریا رو نداشتم
ولی حیف که اینا ای کاش بودن و واقعیت نداشتن
توی اتاق نموندم
با موهای باز از اتاق زدم بیرون بچها تو آشپزخونه مشغول آشپزی بودن
حال اینکه برم پیششون رو نداشتم رو کاناپه ی جلوی مبل دراز کشیدم تلویزیونو روشن کردم و مشغول دیدن شدم
مائده از تو آشپزخونه داد زد: بسته از طرف کی بود دلی؟
خیلی آروم گفتم آریا
کفگیر به دست از آشپزخونه اومد بیرون و یه بار دیگه پرسید کی؟
منم خیلی آروم گفتم آریا
مبینا: چی توش بود؟
_ آزمایش
یگانه: آزمایش چی؟
_ بچها میشه الان سوالاتونو شروع نکنین؟
اون جعبه تو اتاقه برین بیارین ببینین
مائده: بچها شام امادس..سریع بیاین بخورین بریم بام یه بادی به کله ی دلوین بخوره
آخ که خدا میدونه فقط چقد منتظر بام بودم
میلی به شام نداشتم اما به اجبار بچها رفتم سر میز و به زور دوتا لقمه خوردم
بعدم آماده شدیم و با ماشین یگانه از خونه زدیم بیرون
خودم حوصله ی رانندگی نداشتم..!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خواهری یکم بیشتر بنویس
چشم..🥺
بخدا این چند روز درگیر امتحان زبانمم
انشالله از پسفردا براتون طولانی مینویسم😉