- ژانر :راز آلود _ معمایی _ درام
- نویسنده :معصومه نوری
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :یگانه غین
- ژانر :عاشقانه - اجتماعی
- نویسنده :مهرناز.ابهام
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :آمنه محمدی هریس
نمیدونه بعضی شبا سرشو میذاره رو میز تراس و اشک میریزه به خاطرشون نه؟ شایدم براش فقط مهم که تو رفاه و ثروت دست و پا بزنه….. _بچه ی شماس و خودتون بیشتر میشناسیدش……اگرم اینبار خواست بیاد دیگه جلوشو نمیگیرم…..اصلا بیاد ببینه مادر و خواهر برادرش
وقتی به خانه رسیدند هونر چمدان را کنار در گذاشت و همانجا وسط هال دستهایش را برای نیلوفر باز کرد. _بیا ببینم توی فرودگاه نتونستم طوری که میخوام بغلت کنم نیلوفر به سویش پرواز کرد و طوری در آغوش هم فرو رفتند که تپش قلب یکدیگر را حس میکردند.
چند روزی از ماندنم در زیرزمین میگذشت. عامر هر چند ساعت یک بار برایم غذا و خوردنی و دارو میاورد و هر وقت به سرویس احتیاج پیدا میکردم با کوبیدن به در میفهمید و سراغم می آمد. از آن تخت گرم و نرم به زمین سیمانی و
دیگر قباد را تا دو هفته ندیدم، فقط میدانستم که کیمیا برای گرفتن نیاز میآمد. آن هم فقط برای اینکه قباد دلتنگ دخترش میشد، گویا طور بدی دلخورش کرده بودم. حتی خودم کمی عذاب وجدان داشتم اما خب، درک حال من برایش سخت بود؟
در نمایشگاه گل آمستردام، گلها مدام نیلوفر را به یاد هونر آوردند و در پایان روز وقتی به هتلش رفت برای او نوشت _انقدر ظریفی که مثل لغتنامۀ گلها هستی و اینجا هر گلی تو رو یادم میاره در طول روز عکسهای زیادی از نمایشگاه و گلهای فوقالعاده زیبا برای
خلاصه رمان: گیلدا دختر به شدت زیبا و جذاب که خانوادشو از دست داده و پیش داداشش زندگی میکنه یه روز که داداشش به ماموریت رفته زنداداشش اونو به یه نفر میفروشه تا اونو با خودش به هند ببره و اونجا پرستار ماهاراجه مردی فلج بشه…
عبدی پشت میزش نشست، نگاه مشکوکی به لپتاپش انداخت و به حرفهایش با مردها ادامه داد. از وارد کردن مواد اولیه و گران شدن قیمتش حرف میزدند و هونر و نیلوفر بدون حرکت سینه به سینهی هم پشت پرده ایستاده بودند. نیلوفر حتی به راحتی نفس هم نمیکشید و میترسید
_ میخوای بگی هیچوقت نمیبخشیش؟ سینهام را به داخل لباس برگرداندم و نیاز را روی تخت میان دو بالش خواباندم. چهار دست و پا راه رفتنش اختیار اینکه ازاد بگذارمش را از من میگرفت. _ بحث بخشش نیست کیمیا، ببخشمش هم…نمیتونم با
_حقیقتش گفتم شما فقط آمار پدرتو میخوای بقیه ش به ما ربطی نداره…..اینارم اون کامی دهن لق یه بند ردیف کرد منم به شما گفتم _یعنی الان نمیدونی کجان؟ _نه دیگه….. _شماره ی اون پسرورو برام بفرست….. _چشم آقا….. گوشی و قطع
هونر با لبخند گرمی گفت _بکن دستها و بازوهای ظریفش را دور بدن و بازوهای مردانهی هونر پیچید و وقتی گرمای سینهشان به همدیگر سرایت کرد دختر سرش را روی شانهی او گذاشت و گفت _چقدر خوب و خاص هستی. هیچکس تابحال هدیهای بهم نداده بود که روحم رو
بدون هیچ حرکتی در همان حالت ماندم. اوضاعم اسفناک بود و بدبختی در چهره ام بیداد میکرد. اشک و آب بینی ام روی تمام صورتم خشک شده بود و تمام تنم از یک جا ماندن زق زق میکرد. با روشن شدن لامپ غیر ارادی پلک هایم
خلاصه رمان : داستان راجب پسریه که سن زیادی داره؛ با خیلی از مردم ارتباط داشته اما تاحالا دلبسته کسی نشده و عشق رو تجربه نکرده. به خاطر گذشته تلخش و زجرهایی که پدرش کشیده به سمت راه پر پیچ و خمِ انتقام قدم برمیداره. در کوچه
خلاصه رمان: میخواستم قبلتر از اینها بگویم. خیلی قبلتر اما… همیشه زمان زودتر از من میرسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار
خلاصه رمان: سیلاژ «sillag» یه کلمهی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطرهای که با یه نفر خاص داشتی
خلاصه رمان: نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان
خلاصه رمان: قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری
خلاصه رمان : قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد
خلاصه رمان: رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی میشه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با