- ژانر :عاشقانه _ اجتماعی
- نویسنده :نیلوفر فنودی
جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :نیلوفر حی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مریم چاهی
- ژانر :عاشقانه - ازدواج اجباری
- نویسنده :سیما نبیان منش
میدونستم بیچارم میکنه ولی دیوونگیه اگه بگم تو اون لحظه فقط دوست داشتم خودش به دادم برسه چون فکر میکردم فقط اون میتونست…. متوجه نگاهی که پر بود از یه حس خاص شد خودمم نمیدونستم چیه ولی فقط میخواستم نگاش کنم انگار یه خواب باشه یا
برق از سرم پرید. باوان تمام این کارها را کرده بود که دوباره زیر دست پدرش برگردد… خدای من! دوز پریشانی و نگرانی ام بالا زد و با چند تکان محکم، هر دو سرباز را پس زدم. از کنارشان عبور کرده و خودم را به
اخمهایم در هم رفت، چرا باید من را میپایید: _ پروندهمو؟ عینکش را از چشم برداشت و با نفس عمیقی مکث کرد: _ حوراجان مدتی هست که یکی از اقواممون، مدام ازم سوالاتی مبنا بر پس گرفتن یه دختر ۲۸ ساله
گندم ناباور سر تکان داد و دستش را مقابل یزدان به شکل ایست ، نگه داشت : ـ آروم باش ………. آروم باش یزدان . واقعاً یزدان از او انتظار داشت تا در مقابل چشمانش برهنه شود ؟؟؟
نیشخندی روی لبهایش می نشیند از آن نیشخند میترسیدم از نگاهش هم چشمهایش را تا به حال اینگونه ندیده بودم -که میخوای بری؟ لبهای کیپ شده ام روی هم می فشارم از جلوی راهم کنار می رود – برو
فکر کنم یه ساعتی گذشته…..الان دیگه خوابیده نه؟! حداقل یکی از بالشا رو بردارم و سرم و بذارم روش تا مثل امروز گردنم خشک نشه نمیخوام بخوابم اینطوری مطمئن تره ولی حداقل یه ذره دراز بکشم دیگه خیلی آروم بلند شدم و رفتم سمتش
از خلاصه رمان: عاقبت همهی پیلهها که پروانه شدن نیست! بعضیها خود را به غلیان آب جوش میسپارند تا در نهایت تبدیل به پرنا شوند؛ یک ابریشم خوش نقش و نگار. (با اینکه اتفاقات این رمان برخاسته از خیال نویسنده است، ولی همه چیز با
با تمام گوشزد کردن امیریل نتوانستم در خانه بمانم. سایه صبح زود به سفارش امیر رفته بود و با او هم اتمام حجت کرده بود که نگذارد من در کافه بمانم. هرچند از این همه سخت گیری کمی ترسیده بودم ولی کو گوش شنوا…! من
خلاصه رمان: دختری که در خانوادهی پسر دوست به دنیا اومده و به شدت تحت نفوذ و ستم پدر و برادرشه کتک میخوره و خدمتکار خونه س و زبونِ درازی هم داره مادرش بعد تولدش فوت کرده و دوست داداشش هوادار و خاطرخواهش میشه و..
قباد تا حالا که توبه کرده بود، حالا میبایست ببینم که قباد گرگ است یا نه…به قول معروف، توبهی گرگ مرگ است! _ همگی خسته نباشید! استاد پایان کلاس را اعلام کرد و خودش به سمت میزش رفت. همهمه بالا
نیاد تو یه وقت….بلا…بلایی سرم نیاره…. یعنی؟؟؟؟ نه….. تو ذهنم که بهش فکر کردم روح از تنم رفت ترس جلوی این احساس تهی بودنم هیچی نبود دستامو گذاشتم جلوی دهنم و آروم آروم هق زدم _خدایا غلط کردم……غلط کردم….. فقط سالم برگردم خونه….ترو خدا
_هر کی ببینه پشت سر هم آدم به سرپرستی میگیری فکر میکنه چه زن قوی و با جربزه ای هستی…..دیگه نمیدونن از پس خودتم برنمیای قلبم شکست آره دیگه وقتی بی عرضه باشی مسخرتم میکنن حتی اونی که هیچ حقی نداره با دل پر
خلاصه رمان : من درسا دختري بيست ساله از لحظه اي كه چشمام رو باز كردم تا الان با حسي كه من
خلاصه رمان : داستان راجب پسریه که سن زیادی داره؛ با خیلی از مردم ارتباط داشته اما تاحالا دلبسته کسی نشده و
خلاصه رمان: چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به
خلاصه رمان: بهترین دوست بابام بود و من دختر خونده و عزیز دلش بودم! چهارده سال ازم بزرگتر بود و عاشق
خلاصه رمان: داستان راجب دختری به نام لیلی که توسط پدرش توی یک قمار به مردی که ۱۴سال از خودش بزرگ
خلاصه رمان: ارغوان در ۱۷ سالگی خام حرف های ایمان شده و با عشق فراوان با او نامزد میشوند، اما رفتن