جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مریم پیروند
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :بهاره حسنی
- ژانر :روانشناختی _ راز آلود _ انتقامی
- نویسنده :عطیه شکری
لحنش با کنایه بود ولی شنیدن حرف بابا دلمو لرزوند فکر کنم دوماهی هست که نمیبینمشون خودم و مشغول نشون دادم و هیچی بهش نگفتم _هنوزم نمیری بهشون سر بزنی ؟ نگاهمو گرفتم بالا و زل زدم تو چشماش _میبینی
_ما گدا نیستییییم صدای یه زنی از دور اومد _محمد طاها کیه مامان جان؟ _هیچکس مادر……اومدن برای کمک 》” پشت پلکم سوخت ولی به زور اَشکامو نگه داشتم تا نریزه محمدطاها& رسیدم به در ساختمون و
اما الان ……………. با به خطر افتادن جان یزدانش ، حس می کرد الان با تمام وجود طالب همان حسی بود که او را به هول و ولا می انداخت . صورتش را روی سینه او جا به جا کرد و سر بالا
حرفم حکم پتکی را داشت که به شیشه ی نازک دلش کوبیدم. لبخندها و شادی ها رفتند و باز غم و تنفر برگشت. چهره اش خشن و سخت شد و نگاهش دوباره یادم آورد که هنوز هم قاتل برادرش هستم. دست زیر بازویم انداخت و
آیدا نفسی گرفت … بعد دو بطری آبمیوه ی خنک از بین خریدها بیرون کشید و یکی از آن ها را به شهاب داد . شهاب بطری خنک را بین انگشتانش چرخاند … و بعد بلاخره لبخندی زد . – ولی دلم تنگ شده
-ولی می تونست به حرفم گوش بده و کاری نکنه تا من سنگ روی یخ بشم… دست ستاره را گرفتم و با فشار اندکی قصد دلداری دادنش را داشتم. -الان تو به خاطر خودت ناراحتی یا حرف مردم…؟! نگاهم کرد و نمی
در نهایت به سمت ماشین برگشتیم، در را برایم باز کرد و کمک کرد بنشینم. به سمت روستا حرکت کرد، میان راه دستش روی دستم نشست، منتظر نگاهش کردم، فکر کردم کاری داشته باشد اما به ارامی فقط دستم را گرفت و به رانندگیاش
خلاصه رمان : آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم میریزه! دختر جوونی که
به نظر میرسه هر چقدر تلاش میکنم آخر سر باز جایی برای آروم گرفتن ندارم. البته یه چیزی با شدت بهم یادآوری شد. رابطهی منو هامین عادی نیست. تو بهترین حالت من فروخته شدم و اونم مجبور به خریدنم شد! بغضی که گلومو
– آلا… الاله؟ با صدای امید، به خودم میآیم. به آلا گفتنش عادت کرده بودم. از فکر بیرون آمدم: – بله؟ یک دستش را باز میکند و با سر اشاره میکند به سمتش بروم. این یعنی ” بیا، آغوشم پذیرای تنِ توست.”
_از قصد نبود من اصلا ندیدم…..باور کن بازم نگام نکرد واااای حتما فکر میکنه دارم خودمو بهش قالب میکنم پسره ی از خود مچکر خداروشکر فرود اومدنی حواسم بود و دستامو تو هم قلاب کردم تا سمت اون نرم خیلی بد و وحشتناک
نگاهش به من، درست شبیه نگاه پدر بود به فرزند خطاکارش. در نگاهش میدیدم که بابت رفتارم مقابل آن زن، حنانه، شرمسار است. شرمندگی اش روی قلبم سنگینی میکرد. این شرمندگی فقط یک معنی داشت، اینکه حنانه برایش مهم بود. _ اومده بود کمکت
خلاصه رمان: تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی میگذره.
خلاصه رمان : داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و
خلاصه رمان: داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی عطر ساز شدن داره …
خلاصه رمان رویای انار : داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و
خلاصه رمان دلبر طناز من : به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی
خلاصه رمان سرمای دلچسب : نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و