رمان گرداب پارت 235
صدای زن همچنان متعجب و با تردید بود: -باشه الان بیدارش میکنم..بفرمایید داخل.. -خیلی ممنون..ببخشید این موقع صبح مزاحمتون شدم.. -خواهش میکنم..الان میگم بیاد.. کیان دوباره تشکر کرد و وقتی گوشی ایفون سرجاش گذاشته شد، سورن با طعنه گفت: -کم عذرخواهی کردی خیلی