جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :نیلوفر لاری
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :ف_میری
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مژگان قاسمی
یاشا هم مرد بود، مانند حاج آقا و شاید تنها کسی که احساس او را در مورد گذشته درک میکرد. به روی خودش نمی آورد اما هر بار که آن دو را کنار هم میدید، حسی شبیه مرگ قلبش را احاطه میکرد. شک نداشت که حاج آقا هم نسبت
با صدایی رمق باخته سعی کردم توضیح بدهم : – می دونم خیلی کمه ، ولی … نگاهم کرد … باز همان لبخندِ نصفه نیمه ی عجیب گوشه ی لب هایش خودنمایی می کرد : – بازم مثل همیشه منو غافلگیر کردی مو آبی ! اصلاً انتظار نداشتم که
نمیدونستم همچین فتیشهایی دارم اما برای یه لحظه واقعا از جذابیتش خشکم زد. با دیدنم ابروشو بالا انداخت و به پشتی صندلیش تکیه داد. دست برد و عینکشو برداشت. برای یه لحظه میخواستم داد بزنم و بگم دست نگه داره. هنوز از دیدنش سیر نشدم. کاش دوربینم همراهم بود.
– زیاده… آلاله گیج میپرسد: – چی؟ امید او را در کنج دیوار گیر میاندازد. قد بلندش باعث میشد آلاله مجبور باشد سرش را بالا بگیرد. امید گردن کج میکند و با حالتی آرام زمزمه میکند: – همینا… آلاله از استرس زبانش نمیچرخید تا حرفی بزند و کاری کند امید
مامان لبخندی زد و دستم رو فشرد و با بغض گفت: -انشالله خوشبخت بشن.. صدای دست زدن همه، خیلی یهویی بلند شد و اینقدر بلند بود که نفس رو ترسوند و بچه زد زیر گریه… همه سریع دست زدن رو قطع کردن و سوگل هول شده
* * * از شدت درد و نفس تنگی برخواسته بود .. توان قورت دادن اب دهانش را نداشت گوش هایش … پیشانی اش … قفسه سینه اش داشت میسوخت آوای ضعیفی از حنجره اش بیرون میاید از صدای ناله اش هاکان
#یک_ماه_بعد لباس پوشیده و آماده از اتاق بیرون زدم که با پدرم برخورد کردم. _ سرخود شدی باوان؟ بی اجازه سرتو میندازی پایین هر قبرستونی دلت کشید میری؟! چشم در حدقه چرخاندم و پیشانی ام را به در چسباندم. خدای من، دیگر نای مجادله با این
وارد شرکت شد، هرکسی طوری نگاهش میکرد، شایعهی روابط و زندگی زناشوییاش در میان کارمندان پیچیده شده بود، اینکه همسر دومش خیانت کرده و اولینشان هم ناپدید شده! بماند حرفهای یک کلاغ و چهل کلاغ، تا زمانی که حورا را پیدا نمیکرد هیچکدام
-اووم بله. -من رعنام مادر آرشام اون روز تو مطب همدیگرو دیدیم. شرمنده مزاحم میشم. -بله درسته… خواهش میکنم مراحمید. -عزیزم راستش زنگ زدم ازت تشکر کنم. یه مدتی بود نسبت به حرف زدن آرشام قطع امید کرده بودم. خجالت آوره اما دیگه
ستاره با بهت نگاه دخترش کرد. این دختر چرا اینقدر بی حیا بود…؟! -خاک به سرم تو چرا اینقدر پررو و بی حیایی…؟! من چه کوتاهی تو تربیت تو کردم…؟! رستا نیشش را باز تر کرد. -کوتاهی از شما نبوده عزیزم، بنده
خلاصه رمان : مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمیکند کلمات انتظار میکشند من با تو تنها نیستم، هیچکس با هیچکس تنها نیست شب از ستارهها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماقها کنارِ فتیله بیطاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ
تا قبل از امروز صداهای زیادی شنیده بودم. بعضی هایشان همان لحظه از یادم رفتند… بعضی های دیگر چند روزی در گوشم زمزمه میشدند… اما دسته ی سومشان، همان صداهایی بودند که تا ابد در ذهنم حک شده اند. قطعا صدای آوار شدن عامر روی زمین،
خلاصه رمان : به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای
خلاصه رمان : میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و
خلاصه رمان: ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته
خلاصه رمان : لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده
خلاصه رمان : شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که
خلاصه رمان : _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش