جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ هیجانی _ بزرگسال
- نویسنده :نیلا محمدی
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :بنفشه موحد
- ژانر :عاشقانه _ انتقامی _ گروگانگیری _ مافیایی _ طنز _ هیجانی
- نویسنده :رؤیا قاسمی
آره دور کردن امیر حسام از من درسته حرفش بهم برخورد ولی از خدام بود _چه بهتر……ایشالله که همین طوره…… ** سر میز صبحونه نشستیم که حاج خانومم اومد _سلام صبح بخیر….. دل تو دلم نبود بگم
نمیدونم چقدر گذشت اصلاحواسم به ساعت نبود لیوان خالی رو گذاشتم سرجاش _آدرس اینجا رو کی بهت داد؟؟ دوباره زل زدم بهش آروم جوابشو دادم _مددکاری….خانم کریمی وقتی بهم گفت شرکت پخش دارو پیشروعه خیلی جا خوردم ولی اینم زدم به حساب تمام دروغایی که بهم گفته بود _میدونی
دومین روز عماد به سختی چند کلمه حرف میزند. آب میخواهد و بعد اسم هژار را میگوید. میگویم حالش خوب است و چون پایش را عمل کردهاند نمیتواند به دیدنش بیاید. دستش را آرام میگیرم و در حالیکه اشکهایم تمامی ندارند میگویم _مرسی که موندی، مرسی که جنگیدی دستش
این سرابی که عزای مرگ پدرش را گرفته بود همان دختربچه بود و سراب باید ساکتش میکرد تا بیش از این دست و پایش را سست نکرده. دخترک را به اعماق وجودش فرستاد و کاری که برای انجامش آمده بود را
رستا دستی روی لبش کشید و با یادآوری خشونت امیر با درد چشم بست… -مرتیکه انگار از سر قحطی برگشته…هرچی داشتم و نداشتم از جا کند…!!! اما راضی بود… به اینکه امیر برایش این گونه بال بال میزد راضی بود. از آشپزخانه بیرون زد
دست و پایم میلرزید. من آدم این کارها نبودم… قلبم از شدت حقارت تند میزد و چیزی نمانده بود اشکم دربیاید. از کنار خیابان دور شدم و مقابل مغازه ای ایستادم. جانم بالا می آمد اگر یک بار دیگر کسی آنطور تحقیرم میکرد. مستاصل و درمانده
جواب میدهد، هژار است و نگران شده. دستی به موهایش میکشد و من سر به زیر میاندازم. از آن حالت نشئگی کمی خارج میشویم و از او خجالت میکشم. اتفاقی که بینمان افتاده باورم نمیشود. دستم را میگیرد و میگوید _بریم، هژار داره دنبالمون میگرده دستی به لبهایم که
– چه مرگتونه عین پیرزنا جمع شدین دور هم … زر زر می کنید ؟ … حرفی دارید با صدای بلند بگید ! کلمات سنگین و تاثیر گذار ادا شدند … و پس از آن برای لحظاتی سکوت در جمع بر قرار شد . عماد نگاهش
واقعا نمیدونه….نمیفهمه؟ با حرص گفتم _فکر کردی من هر روز صیغه ی این و اون میشم که میگی چرا میترسی؟ نگاهش عوض شد لحنشم عوض کرد _منظورم این نبود……نگرانیت بی جائه…..ولی بدون خیلی خوش شانسی که قراره اسمم بیاد
عصبی پلک بستم تا صدایم را بالا نبرم: _ ببین…من طرفداری نمیکنم، اما دارم میگم، ناحقی نکن! هرچی بشه مادرته…از تو دلخورم، از مادرت، حتی از کیمیا اما ببین، الان یه دلیل دارم که با همهتون ارتباطمو حفظ کردم… با دست به
پوزخند زد و غذایش را هم زد: _ که چی؟ همون که زندگیمو بهم ریخت دیگه…حالا هم نمیذاره دو دیقه پیش زن و بچهم اروم بگیرم! انگار واقعا این مرد عوض شده بود. نفرتش به مادرش بی حد و اندازه بود، در
** میان خواب و بیداری دست و پا میزد که تخت تکان خورد با چشمان نیمه باز نیمخیز شد ارسلان با بالاتنهی برهنه هاوژینِ غرق در خواب را گوشه تخت خواباند دهان باز کرد هشدار دهد که خودش زودتر دست به کار شد
خلاصه رمان سردرد: مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که
خلاصه رمان گل سرخ : ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم
خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار : تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده
خلاصه رمان شاه بیت : شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که
خلاصه رمان مانلی : من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال
خلاصه رمان رویای گمشده : من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بیپدر بزرگ شده و حالا با بزرگترین چالش