فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 216

              راوی       نمونه ازمایش را در جایش قرار داد و از سرویس بهداشتی آزمایشگاه بیرون امد. به سمت پذیرش رفت و رو به مسئولش ایستاد: _ جواب آزمایش کی حاضر میشه؟   زن نگاهی به نسخه انداخت و با برداشتن برگه‌ای

ادامه مطلب »
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 333

      به چشمان عصبی ارسلان خیره شد و پچ زد   _ بوسیدنم یادت رفته؟   آلپ‌ارسلان خشمگین پچ زد   _ یادمه ، نشونت بدم دیگه چی یادمه؟   _ چندساعت پیش نشون دادنیارو نشون دادی! دیدم ، چندان چنگی به دل نمی‌زد   پشت دستش را

ادامه مطلب »
رمان آق بانو
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۴

  به قلم رها باقری   مرا همراه عباسعلی با اسب راهی عمارت کرد. عباسعلی که پیاده، قدم‌های بااحتیاط بر می‌داشت افسار اسب را دست گرفته بود، مدام بر می‌گشت نگاهم می‌کرد که بی‌حس و مرده‌وار، سرم روی تنم با تکان‌های اسب تلوتلو می‌خورد. آخر سر طاقت نیاورد. – خان‌زاده؟

ادامه مطلب »
رمان مانلی
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 93

      در خانه را باز کردم. _بیاید بریم تو حرف بزنیم. می‌ترسم یه‌هو مثل جن بو داده سر و کله‌ش پیدا بشه. من هنوز نفسم در نیومده!   همین که وارد خانه شدیم داریوش با کنجکاوی نگاهمان کرد. _بگید ببینم چیشده؟   شانه‌ای بالا انداختم. _والله اگه خودم

ادامه مطلب »
رمان آق بانو
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۳

    من‌‌ومن کردم‌ و زمزمه‌کنان گفتم: – اگر من برم خانوم‌جانم تنها و بی‌کَس می‌مونه، هامین و همایون که نیستن، من هم از این عمارت برم… .   ابروهایش در هم گره خورد. – دردت اینه آق بانو؟! بی‌کسی زن‌عمو؟ دامنم را مشت کردم و نگاه دزدیدم. – آره!

ادامه مطلب »
رمان مانلی
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 92

      نامی سری برایش تکان داد. _ممنون… رزومه‌ت رو تحویل منابع انسانی دادی؟   سیما که از خودش مطمئن بود سریع گفت: _آره یه کپی هم برای تو آوردم تا خودت بررسی و تاییدم کنی!   ابروهایش کمی به‌هم نزدیک شد.   پوشه را از دستش گرفت و

ادامه مطلب »
رمان آووکادو
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 157

        همین جمله‌، نور امید را در دل اصلان‌خان روشن‌ می‌کند. حرفشان که تمام می‌شود، امید با ذهنی مشغول از اتاق کار پدرش بیرون می‌آید.   در راه شهیاد را می‌بیند، دل خوشی از مرد پیش رویش نداشت. گذشته نمی‌توانست فراموش شود!   شهیاد سلام بلندی می‌گوید،

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 277

        سوگل فین فینی کرد و گفت: -خوبم..چیزی نیست..   سامیار دستش رو دور شونه ی سوگل حلقه کرد و چشم غره ای به سورن رفت و شاکی گفت: -من پدرم درمیاد تا اینو از استرس و نگرانی دور نگه دارم بعد تو…   سوگل کف دستش

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 215

            داشت سطل شیر را درون قابلمه‌ی قلع میریخت، برای پختن، ظاهرا شیر خام بود و تاره از گاو دوشیده بودند: _ مش حسن…   به سمتم نگاهی انداخت، لبخند زد و سلام داد: _ سلام دخترم، خوش اومدی…بیا شیر تازه گرفتم، بجوشون بخور!  

ادامه مطلب »
رمان مانلی
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 91

      چشم‌هایش گرد شد و به‌سمتم خیز برداشت تا حمله کند که داریوش با خنده یقه‌اش را از پشت کشید. _ولش کن بچه دستشه.   باربد شاکی گفت: ببین بهم چی می‌گه! حالا اگه من این حرف رو می‌زدم پوستم رو می‌کندی که بچه نشسته رعایت کن!  

ادامه مطلب »
رمان آق بانو
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۲

  به قلم رها باقری *** خانوم‌جان، جلوی اُرُسی‌های ( پنجره‌ی مشـبکی) رنگی شاه‌نشین، به مخده‌اش لم داده بود و با اخم و سکوت پر‌حرفی، خیره به حیاط مصفا بود.   به روی موهای فر و بافته شده‌اش چشم چرخاندم و نگران پلکی زدم.   یک ساعت میشد که لب

ادامه مطلب »
رمان رز های وحشی
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 38

        گوشیش را بی توجه روی مبلی از خانه انداخت و از پله های خانه ی میکائیل با حرص تمام بالا رفت… و این بار مصمم بود و همین طور که پله هارا بالا می‌رفت زیپ کنار لباس مجلسیش را باز کرد و حلقه های لباس را

ادامه مطلب »

رمان های کامل

دسته‌ها