جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ بزرگسال
- نویسنده :ریحانه کیامری
- ژانر :عاشقانه _ فانتزی _ بزرگسال
- نویسنده :ماه
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :مائده جابری
** میان خواب و بیداری دست و پا میزد که تخت تکان خورد با چشمان نیمه باز نیمخیز شد ارسلان با بالاتنهی برهنه هاوژینِ غرق در خواب را گوشه تخت خواباند دهان باز کرد هشدار دهد که خودش زودتر دست به کار شد
_نیما…..سلام _علیک سلام…..فرمایش؟؟؟ باهام چپ افتاده تقریبا دوسالی میشه ذره ذره رابطه ی ده سالمونو کم کرد الانم فقط برای یه سری کارای حقوقی میاد اینجا بعضی وقتا احمقانه فکر میکنم یعنی از نیما کمترم که اینطوری پشت یه دختره غریبه دراومد دختری که حتی نمیشناستش _میخوام…..شکایتمو پس بگیرم…..
«میتوانم دنیا را به آتش بکشم» هژار قبل از ما به تهران رسیده و در فرودگاهیم که به عماد زنگ میزند. عماد گفته دو روز قبل از مهمانی به تهران بیاید تا برای خرید لباس بروند. هیجان شدیدی دارم و عماد هم به خاطر آشنایی با چند نفر که
«چه کسی از قلبم خبر دارد جز خدا؟» صبح که بیدار میشویم زلیحا سفره انداخته و صبحانه آماده کرده برایمان. زن و شوهر در حیاط مشغول کار هستند. موقع خوردن چایی که برایش ریختهام میگوید _اورهان گفت رفتی تیراندازی _اوهوم _نکنه میخوای درخواست بادیگاردی به فربد بدی؟ لبخند
بدترین راه ممکن را انتخاب کرده بودم، شاید برگشت به آن خانه مساوی بود با امضا کردن حکم مرگم… اما برای راحتی عامر پی همه چیز را به تنم مالیده بودم. هنوز هم آخرین جملاتش را به یاد دارم، واضح و رسا… تقریبا هر دقیقه در ذهنم
خلاصه رمان: ویرجینیا بعد از مرگ پدر و مادرش، برای اولین بار نزد پدربزرگ و خانواده مادریش میرود. در آنجا با رفتارهای متفاوتی از سوی خالهها و داییش و فرزندانشان مواجه میشود. پرنس پسرخالهاش که وارث ثروت عظیم پدری است با چهرهای زیبا و اخلاقی خاص
«صدای خندههایش را ذخیره کردم » دو روز است به شرکت نیامده و وقتی زنگ زده و برای نامهای امضایش را خواستهام گفته که مشغول پروژهی بزرگی است و فعلا به شرکت نخواهد آمد. حس کردهام منظورش از پروژهی بزرگ همان قضیه راجع به مهمانی است و پرسیدم _همون
_شایدم به خاطره یه چیز دیگه باشه مثلا یه دختر که تازه اومده تو زندگیش _اون یکی دیگه رو دوست داره……چرا نمیفهمی؟؟ سرش و به چپ و راست تکون داد برای من تاسف میخوره؟ من باید براش تاسف بخورم با یه من ادعا
روبهرویش نشستم و صندلیام را کج گذاشتم، عادت کرده بودم نیاز به بغل غذا بخورم و هربار بخاطرش صندلی را کج میگذاشتم، تا روی پای چپم نگهش دارم. غذا را جلو کشیدم و بی حرف مشغول شدم، او هم تند تند غذا میخورد
کاش میدانست اندازه ی تمام دنیا از او متنفر است. کاش میدانست آرزوی مرگش را دارد. کاش این همه ضعف و سستی درونش نبود تا به راغب بفهماند که بابت تمام سالهای از دست رفته ی زندگی اش، به او بدهکار است. دست راغب که روی
دستم را شل کردم تا بچه را بردارد. _ سرم داره میترکه. _ ببخشید، با هول بیدار شدی. گفتم خوابت برده، ترسیدم بچه یههو بیفته از بغلت. از جایم بلند شدم، به مقصد آشپزخانه، مسکن لازم بودم. _ فرهاد، برو بخواب، چیزی میخوایی برات
_بیا ببینمت باز خودتو گرد و خاکی کردی که…..خوش گذشت مامانی؟؟ سرشو تکون داد با خنده منم دلم میخواد بغلش چرا تموم نمیشه این نحسی این گرداب این باطلاق که توش عین بچه ننه ها حسرت بغل کردن مادرمو دارم عسل اومد و با ناراحتی نگام کرد _سلام……خسته نباشی
خلاصه رمان روابط : داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی میکنه. اونا به دلیل شرایط
خلاصه رمان حسرت با تو بودن : عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های
خلاصه رمان سر گشته : شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد
خلاصه رمان کافه ترنج : بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد
خلاصه رمان دریا پرست : ترمه، از خانوادهی خود و طایفهای که برای بُریدن سرش متفقالقول شده و بر سر کشتن
خلاصه رمان به تماشای دود : پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهرزادهش بزرگتره. معتقده سر