رمان آوای نیاز تو پارت 81
جاوید اخم کرد _زن داری بچه داری نوه و نتیجه داری که میگی زخمای زندگیم؟! پول ماشینت و چیکار کردی آیدین باز من دو روز بالا سرت نبودم بیبین کاراتو این بار آیدین ساکت شد؟ با اخم فقط به جاوید نگاه میکرد و یه لحظه حس کردم
جاوید اخم کرد _زن داری بچه داری نوه و نتیجه داری که میگی زخمای زندگیم؟! پول ماشینت و چیکار کردی آیدین باز من دو روز بالا سرت نبودم بیبین کاراتو این بار آیدین ساکت شد؟ با اخم فقط به جاوید نگاه میکرد و یه لحظه حس کردم
بسته سیگار را از جیبش بیرون کشید و بی میل زمزمه کرد _ یارو کاربلده نترس سریع تمومش میکنه نه تو چیزی میفهمی نه اون اون! منظور پسرش بود اهورا ملکشاهان دستش را روی زنگ کنار در آهنی گذاشت و کام عمیقی از سیگار
رابطه ی خونی چیزی نیست که بشه انکارش کرد…. امیرعلی با اون همه اظهار دوست داشتن و حرف های قشنگی که از آیندمون و از با هم بودنمون زد….گذاشت رفت…..انگار که اصن دیگه وجود ندارم براش…. دلم میخواد بهش زنگ بزنم ولی میدونم فایده ای نداره….اونی که
درگیر من شده بود! میتونستم این درگیری رو به همه و حتی خودش اثبات کنم! یلدا سقلمه ای به پهلوم زد وبا بالا و پایین کردن ابروهاش گفت: -ای شیطون! شماره رد و بدل کردی باهاش آره !؟ از گوشه چشم نگاهی به صورتش که تلفیقی بود از
بی حرکت چشم توی چشم تو فاصله ی چند سانتی نگاهش کردم. صورتش هرلحظه سرخ تر می شد. بعد از چند لحظه چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید! نفسش رو بلعیدم و با بستن چشم هام بی قرار بوسیدمش… حاضر بودم برای مردن توی این لحظه،
یه نگاه به دور تا دور اتاق اشکی کردم که فکم افتاد کف زمین از بس که قشنگ بود. همه چیز دقیق و دکوراسیونش سبک کلاسیک به همراه مبلمان کلاسیک بود و نورپردازیش هم خوب بود و طراحی کتابخانه و قفسه برای فایل ها که پشت میزش قرار
راشد و نوید کف دست هاشون رو به هم کوبیدن. _اینه… برو شوکا بهشون نشون بده این دختر وحشی کیه! نگاه عصبی بهشون انداختم و بعد با نگرانی به سمت شوکا برگشتم. _خطرناکه شوکا با طناب اینا نرو توی چاه… سرعتت رو بیار پایین. با حالت
کاملا مشخص بود از دیدنم جاخورده. خصوصا وقتی منو با اون حالت پریشون و بهم ریخته دید. سری تکون داوم و بی مقدمه پرسیدم: -سلام سهند…تو از بهار خبر داری !؟ بیشتر جاخورد.اول که بربر نگاهم کرد و بعد هم گفت:
بخاطر همین حرف نیره به انتظار نشستم و همینطوری شد که چندساعتی گذشت و باز خبری از محمود نشد بلند شدم و همونطوری که گندمی که مشغول بازی با علی بود رو صدا میزدم خطاب به نیره گفتم : _من برم دیگه دیر شد _عه
انقدر زود خطبه عقد خونده شد که من حتی فرصت نکردم توی افکارم یه شانس دوباره به یاسر بدم. یاسر؟ باید از این به بعد اینجوری صداش میزدم؟ قطره اشک سمج از گوشه چشمم سرازیر شد بی اون که دلیل قانع کننده ای داشته باشم. حتی مامان
چند لحظه سکوت کردم اما باز ادامه داد _من نمیگم رابطم با تو فقط از روی احساساتم بود، نه برای ثابت کردن و جدی کردن این رابطم بود از قصد و نیتم بود اما دیگه من چطوری به تو بفهمونم تمام این کارای من به خاطر اینه که
به محض شنیدن صدای نویان دیگه حرفهاش رو ادامه نداد. فورا لیوان توی دستش رو گذاشت کنار و با بلند شدن از روی مبل، چرخید سمت نویان و با زدن یه لبخند معنی دار گفت: -چه خوب که اومدی! کم کم داشت حوصله ام سر می رفت… نویان