جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :هانیه وطن خواه
- ژانر :عاشقانه #پزشکی #ارتشی #رئال #اجتماعی #پلیسی
- نویسنده :مدیا خجسته
- ژانر :عاشقانه _اجتماعی
- نویسنده :زهرا ولی بهاروند
دادخواست طلاق بود و من ناباور لبخند زدم _این چیه؟ _فکر کردم حداقل سواد خوندن نوشتن داری؟ صدای زیبا مثل خوره تو سرم وول میخورد ولی من باور نکردم _شوخی داری میکنی با من…….آره؟ جوابی نداد و فقط
شهاب خونابه ی دهانش را با زجر فرو بلعید … و بعد آهسته و عصبی شروع کرد به خندیدن . چقدر بدبخت شده بود که حتی ساسان به حالش ترحم می کرد ! به چه روزی افتاده بود که حتی این ناآدم برایش دل می
خلاصه رمان دلبر طناز من : به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق
امیر با صدای ویبره گوشی اش چشم باز کرد و خواست ان را بردارد که نتوانست. نگاهش به رستا خورد و لبخند کل صورتش را فرا گرفت. رستا تنها با یک تاپ و شورتک توی آغوشش گوله شده بود. قرار بود شیطنت نکنند اما
_مامان…..من یه تار موی سفید تو رو به کل اِهِن و تولوپ اون جماعت نمیدم که از ترس اینکه نکنه ثروتشون کم بشه و آبروشون بره که پسرشون یه زندگی پنهانی داشته حتی به عروس و نوه شون یه سقف بالاسر ندادن که گیر منوچهر نیوفتیم
_ خب…چیزی خواستی بهم زنگ بزن، تو هم اگه میری پاشو برسونمت…یا بمون پیشش تا برگردم، اومدنی میگم وحید هم بیاد با هم برگردین! کیمیا پیشنهادش را قبول کرد: _ باشه پس داداش ماشین منو ببر، بذار بمونه…با ماشین وحید با هم
توصیف حسی که داشتم با کلمات ممکن نبود اما چیزی شبیه به جان دادن را تجربه میکردم. عامر در سکوت تکانی خورد و صندلی کنار تخت را جا به جا کرد. صندلی را کنار دیوار گذاشت و بعد از نشستن، سرش را به دیوار تکیه زد.
خلاصه رمان سرمای دلچسب : نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت
ولی حرفش با بوسه ای که به لبانش خورد متوقف شد. – بحث جدی باشه واسه بعد! الان دلم میخوادت! ملورین دستش را تخت سینه همسرش گذاشت و برای این که کمی ناز بیاید به عقب راندش.
از نگاه معنی دارش خجالت کشیدم و نگامو ازش گرفتم. _ هوم. اما دستشو بین دستهام مالیدم و سعی کردم یکم از گرمای نداشتهمو باهاش تقسیم کنم. نگامو به اجرای نوازندههای روی صحنه دوختم. نمیدونم نساءخاتون و محمود خان کجان. اونا
همیشه وقتی از اون پسره میگفت گریه اش درمیاد مثل الان _مهسا فقط خدا میدونه اون موقع انقدر میخواستمش که جونمم براش میدادم ولی اون چیکار رفت سراغ یکی دیگه _زیبا اون شوهرمِ مثل تو و پیمان نیستیم ما چشماشو
-شما دو تا آخر هفته هیچ جا نمیرین چون خودمون برنامه داریم…! رستا بادش خالی شد و پر استرس نگاه سایه کرد. سایه چشم روی هم گذاشت یعنی نگران نباش… -کجا می خوایم بریم به سلامتی…؟! ستاره مشکوک نگاهش کرد. -میریم کیش…!
خلاصه رمان : جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالیجناب! شاهزادهای که هیچکس و
خلاصه رمان : _ زن منو با اجازهٔ کدوم دیوثِ بیغیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟ حاجبابا تسبیح
خلاصه رمان : داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی
خلاصه رمان : حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه دختری شد به نام « ماهی»
خلاصه رمان : مدیرعامل بزرگترین مجموعهی هتلهای بینالملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمههای سیاهش رعب به دلِ همه