جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه _معمایی
- نویسنده :آزیتا خیری
- ژانر :#عاشقانه #بزرگسال
- نویسنده :ریحانه نیاکام
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :شادی موسوی
نتوانستم سکوت کنم و با غیظ پچ زدم: _ اون بچه از شوهرشه، گناه که نکرده… عاقل اندر سفیه نگاهم کرد. گمان میکرد تنها عاقل بینمان خودش است. _ شما جوونا خامین، مونده تا این چیزا رو حالیتون بشه! چشم در حدقه چرخاندم
به مامان من گفت عروس؟؟؟ چقدر مسخره دیگه خیلی حرصم دراومد _نمیخوام حاج خانوم _حداقل بگو مادربزرگ تو چشماش زل زدم و با جدیت گفتم _ببخشید……عادت ندارم من اصولا دختر آرومی ام وتا وقتی لازم نباشه تندی نمیکنم ولی نمیدونم چرا انقدر جلوی
مراسم خواستگاری مهوش زودتر از آنچه که فکر می کرد در آپارتمان کوچکش برگزار شد و قرار عقد و عروسی را هم گذاشتند. مهوش حال غریبی داشت که در این روز مهم چرا پدر و مادر یا حتی خواهر و برادری ندارد تا شادی
هق هق مردانه اش پلک های سراب را از هم فاصله داد و گیج و حیران به چشمان سرخ حاج آقا زل زد. آن احساس پدرانه ای که در نی نی چشمان حاج آقا موج میزد، با تمام نگاه های قبل از اینش فرق داشت. حتی
تمام جان گندم از خشم می لرزید …………. خشمی که هرگز در گذشته همانندش را در وجود حس نکرده بود . پشت سر مرد در فاصله چهار متری اش ایستاد و سر اسلحه اش را بالا آورد و سمت چپ سینه اش را
خلاصه رمان سردرد: مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی
حرکات آهسته و پرنازش روی مخ امیر بود چون که بیشتر می خواست…! دستش را از کمر دخترک بالا آورد و پشت گردنش گذاشت. سرش را محکم گرفت و جوری که دوست داشت، بوسید… حرکاتش توام با خشونت دلنشینی بود که رستا
دستم را به شکمم گرفتم: _ تهش شد این…فهمیدی؟ نگاهش خیره به دستم ماند، خشکش زده بود، با پوزخندی رو گرفتم و به اتاق برگشتم، انگار حالا حساب کتابهایش داشت جواب میداد، فهمید دسته گلش را چه زمانی آب داده!
مامان به عمه نگاه کرد و به تلخی گفت: -نه اتفاقا کاملا درست برداشت کردیم..هیچکس حق نداره به ابرو و نجابت دخترم انگ بزنه..این بچه ها از برگ گلم پاک ترن…. سرش رو چرخوند سمت اقاجون و با حرص ادامه داد: -اون پسر قالتاقی که میگی یه
_ میدونستی من مشکلی ندارم؟ فقط سکوت کرد، جلوتر رفتم و انگشت اشارهام را به سینه زدم: _ میدونستی، من، مشکلی ندارم؟ اره؟ صدایم داشت بالا میگرفت: _ با توام! جواب منو بده، میدونستی؟ او اما عصبیتر از جا
خلاصه رمان گل سرخ : ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیدهها را شنیده و دیدهها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین
میماند پریناز. بارداری خیلی سنگینی نداشت، فقط یک شکم بالا آمده، صورتش کمی پف میکرد بیشتر صبحها. عصر نوبت به ورم پاهایش میرسید. در خوردن نمک افراط میکرد، چندبار تذکر دادم. فروغ حرفی نزد ولی در خلوت گوشزد کرد که بخشی از ویار پریناز
خلاصه رمان : لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای
خلاصه رمان : همه چیز از سفره امام حسن حاجخانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش
خلاصه رمان : داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و
خلاصه رمان : آرامش دختر هجده سالهای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه
خلاصه رمان : آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل
خلاصه رمان : نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد