جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :دریا دلنواز
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :راضیه عباسی
- ژانر :عاشقانه_اجتماعی_مافیایی
- نویسنده :مهسا زهیری
با صدای لرزانی این را گرفت و میخواست دنیز را مقصر نشان دهد اما کاملاً مشخص بود که این اتفاق تحت تاثیر قرارش داده! دستان لرزان و چشمانش که مدام پر و خالی میشد، نماینگر همین بود!737 لحظهای دلش سوخت… به هر حال او هم یک
لحظه ای از اتمام حرف هایش نگذشته بود که مچ دستم را چسبید و زمانی به خودم آمدم که بی اختیار دنبالش کشیده میشدم. سر و صدای تمنا و تلاشش برای اینکه عامر رهایم کند گیج ترم میکرد و هنوز نمیدانستم دقیقا وسط چه باتلاقی هستم.
-یه بچه داری مگه نه؟ یه پسر کوچولو اووم خب چی میشه اگه یه روز بیدارشی و ببینی کارت نیست؟! و به یکباره زن جیغ زد: -چـی داری میگـی؟ چـی میگـی؟! -یا اینکه نه مثلاً چی میشه اگه یه روز مثل کاری که با دریا کردین، بری
چند خانه را دور زد و سعی کرد اینبار از پشت سرشان در بیاید ………….. اینجا را برای همین خانه های کاهگلی با فاصله از همش دوست داشت ……….. جایی که فضای مناسبی برای مانور و غافل گیری فراهم می کرد . پشت
نفس آیدا حبس شد در قفسه ی سینه اش … به سرعت برگشت و به پشت سرش نگاه کرد . عماد کاملاً راحت روی صندلی اش نشسته بود … کف دست راستش روی سطح میز قرار داشت و دست چپش را انداخته بود روی تکیه گاهِ
هنوز هم محل نمیدادم، محمد هم از من یاد گرفته و نادیده اش میگرفت، همین بدتر عصبیاش میکرد: _ حورا داداشمم اونجاس؟ در جواب کیمیا فقط عادی گفتم: _ اهوم، هر روز، مثل کنه، کاملا مزاحم! _ حورا! محمد
خلاصه رمان دریا پرست : ترمه، از خانوادهی خود و طایفهای که برای بُریدن سرش متفقالقول شده و بر سر کشتن او تاس انداخته بودند، میگریزد؛ اما پس از سالها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک میپندارند، با هویتی جدید و چهرهای ناشناس
از رستا جدا شد و نگاهش به اشک گوشه چشم دخترک خورد و قلبش درد گرفت… رستا سعی کرد جدا شود اما امیر نگذاشت… -کجا…؟! رستا دستش را روی گردنش گذاشت و با چشمانی اشکبار آخی از دهانش خارج شد که امیر دستش
-میریم عزیزم میریم اما قبلش بهم بگو اون زنه چیزی هم از جای اون حرومزاده بهت گفت هوم؟ آدرس یا تلفن یه چیزی که به دردمون بخوره. دنیز گریان سرش را به چپوراست تکان داد. -نه نگفت حالا ب..اید چیکار…
زمزمه ی زیرلبی اش را بردیا هم شنید و با نفسی حبس شده پلک هایش را روی هم فشرد. حتی دلش نمیخواست یک ثانیه هم خودش را جای حاج آقا بگذارد. کاش قلب پیر و از کار افتاده اش این اتفاق را تاب می آورد. حاج
نگاه خیرهاش زیادی وزن داشت، کمی به چشمانش نگاه کردم، با اخم و تخم. وقتی همچنان دیدم که ایستاده و نمیرود تشر زدم: _ میخوای بیا قاشق قاشق بذار دهنم، ها؟ لبخند زد: _ من راضیمهااا، تعارف نکن! عصبی سر
صدایش دیگر آن صدای گرم و پر مهر سابق نبود. از سرمای صدایش یخ بستم و نگاه خیسم که در چشمان بی روحش قفل شد، روح از تنم پر کشید. خاک از میان انگشتان وا رفته و لرزانم سر خورد و دستم را به شکمم رساندم. اجازه
خلاصه رمان : داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی براش رخ داده، تصمیم
خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره
خلاصه رمان : صدای بگو و بخند بچهها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود،
خلاصه رمان : روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق.
خلاصه رمان : داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا میشود و مرد جوان به اوپیشنهاد
خلاصه رمان : هاتف، مجرمی سابقهدار، مردی خشن و بیرحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور