جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :کوثر شاهینی فر
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :هانیه وطن خواه
- ژانر :عاشقانه _ طنز
- نویسنده :گیلدا_تک
خلاصه رمان : دلـربــا دختر فقیریه ڪه توے پرورشگاه بزرگ شده… دنبال ڪار میگرده ولی هیچڪس به یه دختر هجده ساله ڪه هیچ وقت تا حالا ڪار نڪرده و مدرڪی نداره ڪار نمیده.. یه روز دوست دوران بچگیشو ڪه دزده رو میبینه و از اونجا ماجرا
صدای خنده بچه ها به جز البرز و کیان بلند شد و من سرم رو پایین انداختم… سورن چپ چپ بهشون نگاه کرد و با لحن حرص دراری گفت: -اصلا به شما چه..من از مامان می پرسم.. چشم هام گرد شد و سوگل سقلمه ای به
تا ذهنم برای فهمیدن منظورش به خود بجنبد، انگشتانش میان انگشتانم گره خورد و مبهوت خیره ی دستان به هم قفل شده مان شدم. _ برمیگردیم خونه. در حال خودم نبودم که چند قدمی تن سستم را دنبال خود کشید و مقابل مادرم ایستاد.
خلاصه رمان: چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب
_چرا نگران بودی….مگه گم میشدم؟تازه من به خاطره اینکه گوشیم خاموش شده بود و فکر کردم میترسی زود اومدم خونه…..اصلا چرا به خاطره من اینجوری شدی؟مگه بچه ام آخه؟ ارزش داره خودتو به این حال و روز بندازی و همه رو نگران کنی؟اصلا اگه یه بلایی سرت
_ حتی از نیاز هم خوشگلتری… سعی داشتم بحث را تغییر دهم و او همکاری نمیکرد، نفس عمیقی کشیدم، یک قدم به عقب برداشتم که شیشهشیر از دهان بچه بیرون پرید و از خواب هم پرید: _ هیش، چیکار میکنی؟ سریع
دلارای پوزخند زد پسرک ابله قابل ترحم بود… آلپارسلان ملکشاهان برای از دست دادنش میترسید و چه ترس به جایی! _ هیچچیزی تغییر نمیکنه دلی میریم پدرتو میبینی و برمیگردی حتی شماره تماس هم با کسی رد و بدل نمیکنی هاوژین را با
خلاصه رمان: بهترین دوست بابام بود و من دختر خونده و عزیز دلش بودم! چهارده سال ازم بزرگتر بود و عاشق رفتار مردونهش شدم! اون هرچیزی که میخواستم بهم میداد بهجز یک چیز، خودش رو…! هیچجوره حاضر نبود به رفاقتش به پدرم خیانت کنه و با
خلاصه رمان: داستان راجب دختری به نام لیلی که توسط پدرش توی یک قمار به مردی که ۱۴سال از خودش بزرگ تره فروخته میشه. مرد یک برادر روانی داره. هرشب توی زیر زمین عمارت صدای جیغ های دخترایی بلند میشه که از درد فریاد می کشنند!!
رستا گیج و خنگ نگاه حاج یوسف کرد و باز هم سر درنیاورد که منظور از اصل مطلب دقیقا چیست…؟! سایه هم آمد و کنار رستا روی صندلی نشست و لبخند ژوکوندش را هم حفظ کرده بود. ستاره نظری به دخترش انداخت. -لطف
** دکتر بعد از معاینه گفت از اونجایی که جای کوفتگی رو بدنش نداره ماشین اصلا بهش نخورده و خودش از حال رفته تعجبی ام نداشت با اون همه گریه زاری غش و ضعف کنه جلوی پنجره ی اتاقی که براش گرفته بودم داشتم محوطه
نیمههای شب بود که با صداهایی از اشپزخانه بیدار شدم. نگران از جا برخاستم و با تن زدن روپوش لباسخوابم بیرون رفتم، به محض پا گذاشتن در پذیرایی، با دیدن مردی که نیاز را روی شانهاش تکان میداد و زیرلبی حرف میزد آرام گرفتم.
خلاصه رمان : قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد
خلاصه رمان: رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی میشه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با
#گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم ) خلاصه رمان: من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در
#گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم ) خلاصه رمان : من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود
خلاصه رمان: افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست
خلاصه رمان : آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران