رمان سکانس عاشقانه پارت 79
از خم راهرو میگذرن نگاه میکنیم …. مامان پشت چشمی نازک میکنه و میاد کنارم میشینه … میگه : _ بیچاره امیر علی خان …. بابا نفس عمیقی میکشه و دونه ی تسبیحی که دستش مونده رو از بین انگشتاش رد میکنه … میگه : _ حق داره
از خم راهرو میگذرن نگاه میکنیم …. مامان پشت چشمی نازک میکنه و میاد کنارم میشینه … میگه : _ بیچاره امیر علی خان …. بابا نفس عمیقی میکشه و دونه ی تسبیحی که دستش مونده رو از بین انگشتاش رد میکنه … میگه : _ حق داره
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود میآید و به قدر آرزوی تو گسترده میشود و به قدر ایمان تو کارگشا میشود یتیمان را پدر میشود و مادر محتاجان برادری را برادر میشود عقیمان را
درسته که جذب جذابیت و غرورش شده بودم ولی عشق ممکن نبود.. کامیار کیان در نظر من مرد زخمی و بیماری بود که من میخواستم زخماشو ببندم و کمکش کنم.. اون یه شیر زخمی بود که تو بلبشوی پر نیرنگ زمانه، مغلوب گرگهای گرسنه شده بود.. اون خانمی که در
دست دراز کردم یکی رو برداشتم درگیری صفحاتش بودم و گوشه اتاق نشسته بودم دیگه از بیرون خبر نداشتم دیگه نمیدونستم اونا رفتن موندن یا حتی اینجا چیکار داشتن مشغول خوندن این کتاب شدم چقدر زمان گذشت که در اتاق باز شد و با صدای استاد که صدام
تو دلم گفتم چه درد بزرگی توی سینه ت داری کامیار کیان.. ولی من بیخیالت نمیشم.. من کمکت میکنم به زندگی برگردی مرد نباید تعلل میکردم و میرفتم و چند روز دیگه برمیگشتم.. باید شروع میکردم به کاری که توی ذهنم بود.. برگشتم توی بخش و دنبال آقای رجب پور
انگار یه چیزی تو اون مرد بود که منو میکشید به خودش.. توی چشمای تاریکش.. توی نگاه سردش.. یه چیزی بود که نمیذاشت بیخیالش بشم.. پیش دکترش نرفتم، چی باید میگفتم، شاید میگفت تو چیکاره شی که اطلاعاتشو میخوای.. مستاصل و سلانه سلانه راه افتادم طرف خونه.. ماجرای زندگی کامیار
با دیدن یاشار سر جامون خشکمون زد… راسته مثل درخت مقابلش ایستاده بودیم و بِرو بِر نگاش میکردیم.. صورتش اخم داشت ولی با دیدن ما چین بیشتری به اخمای روی پیشونیش داد… گوشیشو که توی دستش بود رو توی جیبش گذاشت و به سمتون قدم برداشت… مقابلمون
دوستان، دومین رمانم (گرگها) رو شروع به پارت گذاری کردم.. امیدوارم مثل رمان بر دل نشسته همراهم باشید و از این رمان هم لذت ببرید و با فیدبکها و انرژی مثبتتون بازم دوپینگم کنید.. البته لازم به ذکر هست که بنظر خودم من هرگز نمیتونم دوباره رمانی مثل بر دل
کمی حالم بهتر میشود از این مهربانی. من حتی فرصت برقراری ارتباط با مادرهایی که دو ماه کنارشان بودم را نداشته ام . – راه حل خوبیه، بهش فکر میکنم. کار تیغ زدن موهایم تمام میشود، چهره عجیب و متفاوتی است. – بشین صورت و ابروتم اصلاح کنم، یکمم
الَذّی خَلَق سَبعَ سَمواتٍ طباقاً ما تری فی خَلقِ الرّحمن من تفاوُتٍ فارِجعِ البَصَرَ هَل تَری من فطورٍ * ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کرّتین ینقَلبِ الیک البَصُر خاسِئاً وَ هُوَ حسیرٌ » ترجمه آیات : ( از تفسیر نمونه جلد ۲۴ ) همان کسی که هفت آسمان را بر روی یکدیگر
در باز شد. فکر میکردم معینه اما در کمال تعجب آرمان بود که با بی رحمی گفت _سوگل اینجاست! لبمو گزیدم و با خشم به آرمان نگاه کردم بازومو گرفت و منو کشوند بیرون… معین با خونسردی ظاهری داشت نگاهم میکرد. مثل مجرما شروع کردم به حرف زدن _به
– وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ قُلْ اَفَرَاَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ اَرادِنیَ اللهُ بِضُّرً هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضٌرِّهِ اَوْ اَرادَنی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللهُ عَلَیهِ یَتَوَکَلُّ الْمُتَوَکَلُّونَ سوره زمر- آیه 38 و اگر بپرسی از ایشان کی آفرید