رمان صیغه استاد پارت 46
_ هامون! زیر دلم خیلی درد میکنه! آخ. با تعجب نگاهم کرد و پلک زد : قرص خوردی؟! لبم و گاز گرفتم؛ این که الان من دلم درد میکرد مهم بود یا این که ممکن بود ازش بچه دار بشم؟ با ناله نه ای گفتم و چشمام و باز
_ هامون! زیر دلم خیلی درد میکنه! آخ. با تعجب نگاهم کرد و پلک زد : قرص خوردی؟! لبم و گاز گرفتم؛ این که الان من دلم درد میکرد مهم بود یا این که ممکن بود ازش بچه دار بشم؟ با ناله نه ای گفتم و چشمام و باز
#پارت_۱ 🎭🎭 عشق صوری 🎭🎭 سالن برگزار کننده ی شوی لباس اونقدر شلوغ بود که حتی فکرشم نمیشد کرد.سرو صدا و بزن و بکوب و جیغ و هورا….سرسام آوربود..سرسام آور… اما شدیدا پُر لذت! اینکه قرار بود تا چند دقیقه ی دیگه دیاکو،رئیس شرکت مدلینگ “مادام و مسیو” رو ببینم
#Part1 “زمان حال ” ” نازلــــی ” جلوی چشمای خمار از شهوت استاد آراد نجم ، مجبور بودم لبخند بزنم تا به چیزی شک نکنه اونم لبخندی از جنس درد! دردی که فقط خودم تلخیش رو حس میکردم لبخندم رو بوسید با شهو..ت و عشقی که توی چشماش موج
_ حالا اگه میشه برو بیرون به سمتم اومد و با صدایی خش دار شده گفت : _ بهنام چند روز دیگه میاد با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم مگه قرار نبود زودتر بیارنش پس چرا داشتند لفتش میدادند نکنه مشکلی پیش اومده بود _ ببینم نکنه
نفسم حبس شد! هامون شوهرم بود ولی ازش میترسیدم؛ مسخره بود… ولی بخاطر شب اولی که با همون داشتم و اون مثل سگ باهام رفتار کرد هنوز هم رو دلم مونده بود. نمیتونستم فراموش کنم رفتاری که باهام داشت! نفس لرزونی کشیدم و لب زدم : چی… چی کار
با صدای کارگری که اینجا کار میکرد پدرم از ما فاصله گرفت ترس توی وجودم نشسته بود بدنم می لرزید نزدیک بودن این مرد به من پر از ترس بود پر از واهمه بود احساس می کردم تنم یخ بسته و کاملاً بدنم سر و بی حس شده صدای
سعی کردم نفسام منظم شه و گفتم : برید عقب لطفا کلی کار هست که باید انجام بدم… لباس کثیفای گیتی خانم مونده… اخم ساختگی کرد و گفت : من مهم ترم یا اون؟؟ به گیتی و عشقش میگفت اون؟؟ تعجبم حتی از توی صورتمم مشخص بود! نفس بریده
مات به سامیار نگاه کردم…منو فروخته بود.. عصبی رو به امیر گفت : – من باهات معامله نکردم…فقط جای اون پیش تو امن تره… به خاطر رفاقتم با اهورا اینکارو کردم! به خاطر خودش اینکارو کردم. امیر دست تو جیب شلوارش گذاشت و نیشخند زد : – منم به
عرض سلام و درود به همه کاربران رمان دونی طبق قول و قرار ابتدا نفرات برتر نقد و برسی رمان های چالش هفته قبل را اعلام میکنیم. نفرات برتر رمان دختر حاج آقا Lady Lubaba (*_*) Tooka نیوشاخاتوون Jesika نفرات برتر رمان ترمیم نسي Nazi رمان های چالش این
کیانوش ساکت شده بود اما عصبانی بود بخاطر وضعیت بدی ک من داشتم وقتی رسیدیم پیاده شدم دوباره برگشته بودم بعد چند سال پسرم حالا شش سالش شده بود بزرگ شده بود دوباره میتونست من رو قبول کنه نه قصد نداشتم هم بهش فشار بیارم همین اول صدای کیانوش
براش نوشتم : – امشب دیر نیست؟ نگاهی بهم کرد و بعد به انگشترم… با دست اشاره ای بهش زد که سری تکون دادم مصمم نگاهم کرد که سریع نوشتم : – هدیه مادرمه. اصلا ربطی به امیر نداره! نچی کرد و نوشت : – اصلا حالا که گفتی ربطی
وقتی عاشق میشی همه دنیات محدود میشه به یه نفر تو نگاهش .. تو صداش.. تو وجودش😍 و چه خوشبختم من ک دنیام خلاصه شده در تو🧡 . . . .