لحظاتی هر دو در افکار خود غرق شده بودیم و بالأخره این شهراد بود که سکوت میانمان را شکست.

 

 

-باشه بهتره فعلاً راجعبش حرف نزنیم، بعداً یه جوری حلش می‌کنیم.

 

 

خودم را جمع و جور کردم و دستی به موهایم کشیدم.

 

 

-درسته فکر نکنم حل کردن یه خونه سختتر از دور کردن عطا باشه!

 

 

مستقیم به لبخند تلخ روی لب هایم خیره شد.

 

 

-ناراحتی؟!

 

 

گلویم درد گرفت و به سختی جوابش را دادم.

 

 

-نه!

 

-اصلاً؟!

 

-اصلاً!

 

-…

 

-حتی… حتی دوست دارم برام تعریف کنی. دوست دارم همه چیزو با جزئیات برام بگی. اینکه چقدر ازت ترسید! اینکه چطوری مجبورش کردی رو واو به واو برام تعریف کنی!

 

 

 

_♡_

 

 

شهراد:

 

 

دنیز طوری سوالش را پرسیده بود که انگار از درد تغذیه می‌کند!

 

 

چشمانش می‌درخشید و صورتش سرخ شده بود.

 

 

این دخترِ خیانتکار بود درست… آنچنان هم با جزئیات از دلیل نفرت خانوادگی و پدر و دختریشان با خبر نبود اما آنقدر هم احمق نبود که نفهمد چقدر ضربه دیده و مردی که حکم پدرش را داشت، تا چه حد زیاد آزارش داده!برای همین با نفسی عمیق شروع به تعریف اتفاقاتی که برای عطا افتاده بود، کرد.

 

 

 

 

 

#پارت۲۲۵

#آبشارطلایی

 

 

 

وقتی دنیز گفت پدرش دوستان جدیدی پیدا کرده که حسابی سرگرمش کرده‌اند حسام را برای پیدا کردن اطلاعات بیشتر فرستاد.

 

 

و برای کسی مانند حسام اصلاً سخت نبود که ریز و درشت کسانی مانند عطا و دوستانش را دربیاورد.

 

 

چیزی نگذشت که هویت مردان را برایش روشن کرد.

 

 

ساقی هایی درجه سه از یک شهر مرزی که برای مشتری بیشتر به تهران آمده بودند و از آنجا که اعتیاد از سر و روی عطا عامری می‌چکید، برای هیچ کدامشان سخت نبوده که یکدیگر را پیدا کنند.

 

 

عطا با آن ها دوست شده و در قمار و زدن آشپزخانه یاریشان کرده بود.

آن ها هم در عوض مرد عملی را غرق گِرم گِرم مخدر و بطری های اَلکلی کرده بودند.

خیلی زود هم قرار بوده همراه عطا برای وارد کردن محمولات جدیدشان بروند.

 

 

وقتی با حسام جریان را بالا پایین کرد، حدس زده بود احتمالاً می‌خواستند عطا را یک جورهایی طعمه کنند تا اگر یک درصد لو رفتند، تقصیرها برگردن او بیفتد و خودشان جان سالم به در ببرند.

 

 

وگرنه کدام ساقی ای یک عمله را همراه خود می‌کرد؟!

 

 

اکثر آن لعنتی ها حتی به سیگار هم لب نمی‌زدند و کاملاً پاک بودند.

 

 

و با یک هفته تعقیب و گریزی که حسام به دنبال عطا داشت، توانسته بود عکس و فیلم های زیادی را جمع کند که در همه‌ی آن ها نشانه‌ای از ارتباط عطا و همکاری کردنش با آن ساقی های لعنتی بود و روزی که عطا بخاطر مصرف بالا آنقدر از خود بیخود شده بود که مقابل خانه‌ای که از آن به عنوان آشپزخانه استفاده می‌کردند، شروع به صحبت در مورد محموله‌ی جدید کرد و ساقی ها کم مانده بود بخاطر اینکار زبانش را از حلقومش بیرون بکشند، حسام صدایشان را ضبط کرده بود!

 

 

از آنجا به بعد همه چیز خیلی راحت شده بود.

 

 

با یک تماس وجود آن اشپزخانه را لو داد و مطمئن شد که عطا از فاصله‌ی دور دستگیری دوستان جدیدش را ببیند و بعد آنکه آب ها از آسیاب افتاد، جلو رفت و او را آنطور که خودش می‌خواست رقصاند!

 

 

وقتی جریان را برای دنیز تعریف می‌کرد، شور و اشتیاق چشمان دختر و زبانی که مدام روی لب  هایش می‌کشید.

جدی جدی داشت از تک تک حرف هایش لذت می برد!

 

 

 

 

 

#پارت۲۲۶

#آبشارطلایی

 

 

 

-وقتی ازش خواستم بذاره دریا بیاد پیشت اِنقدر ترسیده بود که هیچ مخالفتی نکنه.

 

 

-مطمئنم با خودش فکر کرده دوست پسرمی و می‌خوای یه کاری کنی که نظرم جلب بشه!

 

 

دنیز با گونه هایی که کمی سرخ شده بود این جمله را گفت.

 

 

-احتمالش هست.

 

 

-اما در کل حق داری باید یه فکری به حال خونه کنم، مرسی که بهم هشدار دادی!

 

 

سر تکان داد و دخترک با چشمانی درخشان گفت:

 

-برم پیش بچه ها تنها موندن.

 

 

وقتی دنیز از کنارش بلند شد، ابرویش نمی‌توانست سرجای خودش قرار بگیرد.

 

 

همیشه یک سری انسان ها بودند که شناختنشان آسان نبود اما شخصیت دنیز آنقدر عجیب بود که هر روز به‌ گونه‌ای متعجبش می‌کرد.

 

 

از یک طرف دل نازک بود و از طرف دیگر نقشه های رنگارنگ می‌کشید!

 

از طرفی برای سگ های ولگرد دل می‌سوزاند و از طرفی دیگر با اشتیاق به داستان چاهی که پدرش داخل آن افتاده بود، گوش می‌کرد!

 

 

این دختر خاکستری ناخواناترین زنی بود که تا به حال شناخته و شاید اگر آن غلط اضافه را نمی‌کرد و پشت سرش چاه نمی‌کند، برای یک مدت کوتاه هم که شده شانسش را امتحان می‌کرد تا ببیند داشتن همچین زنِ خطرناکی چه حسی دارد!

 

 

 

 

 

#پارت۲۲۷

#آبشارطلایی

 

 

 

دنیز:

 

 

مایا و ماهین با هیجانی عمیق به صفحه تبلت خیره شده بودند و دریا هم آرام کنارشان نشسته و لبخند کوچکی روی لب هایش بود.

 

 

دلم می‌خواست فکر کنم این آرام بودنش بخاطر آن است که دارد بزرگ شود نه اینکه بخاطر زورگویی ها و شرایط سختی که داشته، روحیه‌ی بچگانه‌اش از بین رفته!

 

 

تند پلک زدم.

نباید نم اشک در چشمانم می‌نشست.

روزهای تاریک به پایان رسیده بودند!

 

 

با لحن شادی گفتم:

 

-دخترا پیتزاتون رو خوردین؟ می‌خواید براتون یه کم نوشانه هم بیارم؟

 

 

چشمانشان برق زد اما قبل بلند شدن فریاد شادیشان شهراد سریع گفت:

 

 

-براشون آب بیار، به اندازه‌ی کافی تغذیه شون بد بوده دیگه نمی‌خوان با نوشابه بدترش کنن… مگه نه دخترا؟

 

 

حرفش را زد و سپس با جدیت نگاهش را بینشان چرخاند.

 

 

اول دریا و بعد ماهین و مایا حرفش را تایید کردند و لبخند رضایت روی لب هایش نشاندند.

 

 

با لبخند کاری که خواسته بود را انجام دادم و کمی بعد آنقدر غرق بچه ها شدیم که همه چیز از خاطرمان رفت.

 

 

نمی‌دانستم می‌داند یا نه اما شهراد زمانی که پیش بچه ها بود، لبخندهای از ته دلش و محبت های واقعیترش او را بیش از حد دوست داشتنی و شبیه خود واقعی‌اش نشان می‌داد!

 

 

آن هاله‌ای که همیشه داشت میفتاد و به راحتی میشد قلبش را لمس کرد!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 133

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان غرور پیچیده

  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت فیته و سال هاس وعده ازدواجش داده شده، اما سرافینا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
3 ماه قبل

نویسنده عزیز میشه یه شرایطی جور کنی دنیز خودش بگه چیشد با نقشه اومد تو زندگی شهراد تا با سکوتش خرابترش نکرده ،نشو مثل بقیه نویسنده ها که دخترا تو رمان با سکوتشون نابود میکنن خودشون وبقیه رو لطفا”قلمت مانا ،خداقوت

Helen Helen
Helen Helen
3 ماه قبل

اق بانو‌را برار تورو خدا 😩

Helen Helen
Helen Helen
3 ماه قبل

اقا بانو را بزار توروخدا😩

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

دنیز ساده

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x