رمان آبشار طلایی پارت 90 - رمان دونی

 

 

 

 

-چه خبر شده آقا؟ عمو کجا رفت؟!

 

 

و جوابش تنها سکوت بود و سکوت…!

 

 

_♡_

 

 

شهراد:

 

 

لباس مایا را تنش کرد و بوسه‌ای به گونه‌های سرخ دخترش زد.

 

 

-جیگرم غذاشو کامل خورد، حالا وقت جایزه‌اس مگه نه؟!

 

 

مایا هیجان‌زده سر تکان داد و آویزان گردنش شد.

 

 

-بابایی شیل کاکائو می‌خلی؟

 

 

-داریم قربونت… دراز بکشید تو تخت هاتون کارتونتونم بذارید. منم براتون شیرکاکائو میارم خب؟

 

 

مایا سر تکان داد و با لبخند روی تختش پرید.

ماهین نیز مظلومانه داشت نگاهش می‌کرد و وقتی گفت:

 

-بابایی ش..یشه می‌شه که…

 

 

با جدیت ابرو بالا انداخت.

 

 

-نخیر ماهین خانوم شما پنج سالته. می‌تونی مثل یه پرنسس تو لیوان شیرکاکائو بخوری به شیشه هیچ احتیاج نداری!

 

 

ماهین لب ورچیده سکوت کرد.

 

 

با گفتن:

 

-میرم شیرهاتونو بیارم.

 

 

بی‌توجه به چهره ناامید ماهین چرخید و از اتاقشان بیرون رفت.

 

 

هنوز هم وقتی یاد پروسه‌ی از پوشک گرفتن و شیر گرفتنشان میفتاد، چهار ستون تنش می‌لرزید!

 

 

در اصل پدر مجرد بودن یک پروسه‌ی بسیار سخت و بزرگ بود و…

 

 

-شـهراد… شـهراد کجـایی شـهراد؟!

 

 

با صدای جیغ و گریه‌های دنیز شوک همه‌ی وجودش را گرفت و سریع به سمت سالن رفت.

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۴

#آبشارطلایی

 

 

 

-چه خبرته دختر؟ صداتو بیار پایین!

 

 

دنیز با صورت سرخ، اشک، آب بینی آویزان و ظاهری ویران و تن به‌شدت لرزان، مقابل ورودی ایستاده و سعی می‌کرد پری را کنار بزند.

 

 

-تو رو خدا بگو شهراد بیاد پ..پری خانوم…. توروخدا… شـهـراد!

 

-بهت گفتم صداتو بیار پایین… یه کار نکن پلیس خبر کنم!

 

 

با جمله‌ی پری شوک از وجودش رفت و با عجله سمت ورودی رفت.

 

 

-اینجا چه خبره… دنیز این چه حالیه؟ چی شده؟!

 

 

چشم آهویی هق هق‌کنان نگاهش کرد و همینکه عقب کشیدن پری را دید، مانند تیر از چله رها شده سمتش آمد و هراسان گفت:

 

 

-ش..شهراد توروخدا یه ک..کاری کن. حق با تو بود. تو ر..راست می‌گفتی. اون آشغال، اون ع..عوضی خواهرمو برده. د..دریارو برده… یه کاری کن شهراد!

 

 

نگرانی و شوک همه‌ی وجودش را گرفت. اما سریع همه دل آشوب شدن‌های ذهنی‌اش را کنار زد.

 

حال دنیز زیادی خراب بود… دخترکش به او نیاز داشت، پس وقت محکم ایستادن بود!

 

 

شانه‌های دنیز را گرفت و مستقیم به چشمانش خیره شد.

 

 

-هیس آروم عزیزم. آروم باش و درست بگو چی شده. هر چی باشه درستش می‌کنیم فقط آروم باش!

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۵

#آبشارطلایی

 

 

 

و دنیز در‌حالی‌که شبیه یک ویرانی کامل بود، هق زد:

 

-ر..رعنا زنگ زد. گفت… گفت بهرام از وقتی دریارو دیده و یه ک..کم‌ راجعبمون تحقیق کرده و فهمیده تنهاییم، بر..اش نقشه داشته. گ..گفت اصلاً خواهر و برادر نیستن و اونم… یکی از یکی از دخترایی بوده که بعد ف..رار کردن از خونشون اومده پیش بهرام و گفت کار بهرام همینه. اون د..دخترارو اجاره می‌ده و حالا… حالا هم می‌خواد دریامو… دریامو…

 

 

و دنیزش دیگر نتوانست تحمل کند و زانو‌هایش خم شد.

 

در‌حالی‌که بلند‌بلند گریه می‌کرد روی زمین نشست و حال ویرانش، می‌توانست دل هر کسی را در دنیا آتش بزند!

 

 

به‌سختی بزاق گلویش را قورت داد.

رگ گردنش بیرون‌زده و انگشتانش از شدت فشار و مشت شدن دست‌هایش، در حال شکستن بود!

 

 

دنیز همانطور که روی زمین نشسته بود و بلند گریه می‌کرد، گفت:

 

 

-ح.. حالا هم دریا نیست. دو س..ساعته هرجارو می‌گردم نیست نه م..مدرسه و نه خونه… وای خدایا مرگمو برسون. خدایا م..مرگمو برسون!

 

 

پری محکم به گونه اش کوبید و با گفتن:

 

 

-خدا مرگم بده. نکنه بچه رو ببرن یه بلا ملایی سرش بیارن؟!

 

 

همین کافی بود تا یکدفعه بدن دنیز تَنش پیدا کند و راه نفسش تنگ شود!

روی زمین دراز شد و به خِرخِر افتاد!

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۶

#آبشارطلایی

 

 

 

سریع خم شد سمتش و در‌حالی‌که می‌خواست از دست پری سرش را به دیوار بکوبد، با صدای بلندی غرش کرد:

 

-پری فقط برو کیفمو بیار و حتی یه کلمه دیگه هم حرف نزن… دنیز‌… دنیز جان عزیزم هیچی نیست. نفس بکش خب؟ آروم باش.

 

 

-د..‌د..دریا

 

 

-هیس آروم نجاتش می‌دیم. هیچی نمی‌شه قول می‌دم. آروم نفس بکش. آفرین عزیزم دَم بازدم… دَم بازدم.

 

 

پری دوان‌دوان با کیفش برگشت و آن را کنارش گذاشت.

 

 

-اوردم پسرم.

 

 

با عجله و یک دستی کیف را باز کرد و آمپولی حاضر کرد.

 

 

-آره عزیزم آفرین نفستو با من هماهنگ کن… آفرین.

 

 

دنیز با سختی نا‌لید:

 

 

-باید… باید بریم پیش پلیس من او..ل اومدم پیش تو اما باید ب..بریم پیش پلیس!

 

 

قلبش نه تمام وجودش گرم شد!

با وجود همه‌چیز این دختر هنوز قدری به او اعتماد داشت که قبل از همه سراغش آمده بود؟ فرشته‌ی معصومش!

 

 

گلویش درد گرفت و فشاری اندک به‌دست چشم آهویی‌اش وارد کرد.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 139

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیتاریست شرور به صورت pdf کامل از ماه پنهان و هانیه ثقفی نیا

    خلاصه رمان :   داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و خانوادش اونو از خودشون میرونن. درنهایت فرنوش مجبور میشه به عقد اون مرد مرموز دربیاد ولی با آشکار شدن رازهای زیادی به اجبار پا به دنیایی میذاره که به سختی ازش فرار کرده بوده و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Prnya
Prnya
2 ماه قبل

دریا شهراد زودی میرسه نمیزاره اتفاقی بیفته بعد دنیز با دریا فرار می‌کنه شیراز

علوی
علوی
2 ماه قبل

دیر شده اگه بخواد الان دنبال دریا بگرده و پیداش کنه. تنها شانس اینه که دفعه قبل به اون بپایی که برای دنیز گذاشته بود، گفته باشه این بار بهرام رو بپا. این جوری ممکنه ماشین رو طرف تعقیب کرده باشه و بشه دریا رو به موقع پیدا کرد.
وگرنه اگه بخوان الان شروع کنند برای گشتن دنبال اینکه کی دریا رو کجا برده، اصلا امکانش نیست بهش برسند.
اون مرتیکه بهرام هم باید دردناک بمیره. خیلی دردناک!!

زری
زری
2 ماه قبل
پاسخ به  علوی

به نظرم میشه یه احتمال دیگه رو هم در نظر گرفت مثلا دریا پریود بشه اون موقع پیرمرد نمیتونه کاری انجام بده مگر اینکه از حیوون کمتر باشه بخواد غلطی انجام بده

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل
پاسخ به  زری

فکر نکنم این اتفاق بیوفته
شاید این جایی که دنیز و شهراد دارن حرف میزنن برای چند ساعت قبل از این باشه که بهرام دریا رو سپرده دست اون پیرمرده،و بتونن قبل از اینکه اتفاق بدی برای دریا بیوفته نجاتش بدن

علوی
علوی
2 ماه قبل
پاسخ به  زری

در حیوون بودنش شک داری؟

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

کاش این قسمتا،پارت طولانی تر میذاشتین
اینطوری باید ۲هفته منتظر بمونیم تا ببینیم دریا نجات پیدا میکنه یا نه

سیده فريبا خالقی
سیده فريبا خالقی
2 ماه قبل

توروخدا پارت طولانی بده، خدا کنه شهراد دریا رو نجات بده

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

فاطمه جان خیلی دیر پارت دادی کاش یه کم ییشتر میذاشتی بفهمیم دریا کجاست

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

فاطمه خانم اسم کاربری من چرا تغییر کرده (خواننده رمان)بودم

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x