-چه خبر شده آقا؟ عمو کجا رفت؟!

 

 

و جوابش تنها سکوت بود و سکوت…!

 

 

_♡_

 

 

شهراد:

 

 

لباس مایا را تنش کرد و بوسه‌ای به گونه‌های سرخ دخترش زد.

 

 

-جیگرم غذاشو کامل خورد، حالا وقت جایزه‌اس مگه نه؟!

 

 

مایا هیجان‌زده سر تکان داد و آویزان گردنش شد.

 

 

-بابایی شیل کاکائو می‌خلی؟

 

 

-داریم قربونت… دراز بکشید تو تخت هاتون کارتونتونم بذارید. منم براتون شیرکاکائو میارم خب؟

 

 

مایا سر تکان داد و با لبخند روی تختش پرید.

ماهین نیز مظلومانه داشت نگاهش می‌کرد و وقتی گفت:

 

-بابایی ش..یشه می‌شه که…

 

 

با جدیت ابرو بالا انداخت.

 

 

-نخیر ماهین خانوم شما پنج سالته. می‌تونی مثل یه پرنسس تو لیوان شیرکاکائو بخوری به شیشه هیچ احتیاج نداری!

 

 

ماهین لب ورچیده سکوت کرد.

 

 

با گفتن:

 

-میرم شیرهاتونو بیارم.

 

 

بی‌توجه به چهره ناامید ماهین چرخید و از اتاقشان بیرون رفت.

 

 

هنوز هم وقتی یاد پروسه‌ی از پوشک گرفتن و شیر گرفتنشان میفتاد، چهار ستون تنش می‌لرزید!

 

 

در اصل پدر مجرد بودن یک پروسه‌ی بسیار سخت و بزرگ بود و…

 

 

-شـهراد… شـهراد کجـایی شـهراد؟!

 

 

با صدای جیغ و گریه‌های دنیز شوک همه‌ی وجودش را گرفت و سریع به سمت سالن رفت.

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۴

#آبشارطلایی

 

 

 

-چه خبرته دختر؟ صداتو بیار پایین!

 

 

دنیز با صورت سرخ، اشک، آب بینی آویزان و ظاهری ویران و تن به‌شدت لرزان، مقابل ورودی ایستاده و سعی می‌کرد پری را کنار بزند.

 

 

-تو رو خدا بگو شهراد بیاد پ..پری خانوم…. توروخدا… شـهـراد!

 

-بهت گفتم صداتو بیار پایین… یه کار نکن پلیس خبر کنم!

 

 

با جمله‌ی پری شوک از وجودش رفت و با عجله سمت ورودی رفت.

 

 

-اینجا چه خبره… دنیز این چه حالیه؟ چی شده؟!

 

 

چشم آهویی هق هق‌کنان نگاهش کرد و همینکه عقب کشیدن پری را دید، مانند تیر از چله رها شده سمتش آمد و هراسان گفت:

 

 

-ش..شهراد توروخدا یه ک..کاری کن. حق با تو بود. تو ر..راست می‌گفتی. اون آشغال، اون ع..عوضی خواهرمو برده. د..دریارو برده… یه کاری کن شهراد!

 

 

نگرانی و شوک همه‌ی وجودش را گرفت. اما سریع همه دل آشوب شدن‌های ذهنی‌اش را کنار زد.

 

حال دنیز زیادی خراب بود… دخترکش به او نیاز داشت، پس وقت محکم ایستادن بود!

 

 

شانه‌های دنیز را گرفت و مستقیم به چشمانش خیره شد.

 

 

-هیس آروم عزیزم. آروم باش و درست بگو چی شده. هر چی باشه درستش می‌کنیم فقط آروم باش!

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۵

#آبشارطلایی

 

 

 

و دنیز در‌حالی‌که شبیه یک ویرانی کامل بود، هق زد:

 

-ر..رعنا زنگ زد. گفت… گفت بهرام از وقتی دریارو دیده و یه ک..کم‌ راجعبمون تحقیق کرده و فهمیده تنهاییم، بر..اش نقشه داشته. گ..گفت اصلاً خواهر و برادر نیستن و اونم… یکی از یکی از دخترایی بوده که بعد ف..رار کردن از خونشون اومده پیش بهرام و گفت کار بهرام همینه. اون د..دخترارو اجاره می‌ده و حالا… حالا هم می‌خواد دریامو… دریامو…

 

 

و دنیزش دیگر نتوانست تحمل کند و زانو‌هایش خم شد.

 

در‌حالی‌که بلند‌بلند گریه می‌کرد روی زمین نشست و حال ویرانش، می‌توانست دل هر کسی را در دنیا آتش بزند!

 

 

به‌سختی بزاق گلویش را قورت داد.

رگ گردنش بیرون‌زده و انگشتانش از شدت فشار و مشت شدن دست‌هایش، در حال شکستن بود!

 

 

دنیز همانطور که روی زمین نشسته بود و بلند گریه می‌کرد، گفت:

 

 

-ح.. حالا هم دریا نیست. دو س..ساعته هرجارو می‌گردم نیست نه م..مدرسه و نه خونه… وای خدایا مرگمو برسون. خدایا م..مرگمو برسون!

 

 

پری محکم به گونه اش کوبید و با گفتن:

 

 

-خدا مرگم بده. نکنه بچه رو ببرن یه بلا ملایی سرش بیارن؟!

 

 

همین کافی بود تا یکدفعه بدن دنیز تَنش پیدا کند و راه نفسش تنگ شود!

روی زمین دراز شد و به خِرخِر افتاد!

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۶

#آبشارطلایی

 

 

 

سریع خم شد سمتش و در‌حالی‌که می‌خواست از دست پری سرش را به دیوار بکوبد، با صدای بلندی غرش کرد:

 

-پری فقط برو کیفمو بیار و حتی یه کلمه دیگه هم حرف نزن… دنیز‌… دنیز جان عزیزم هیچی نیست. نفس بکش خب؟ آروم باش.

 

 

-د..‌د..دریا

 

 

-هیس آروم نجاتش می‌دیم. هیچی نمی‌شه قول می‌دم. آروم نفس بکش. آفرین عزیزم دَم بازدم… دَم بازدم.

 

 

پری دوان‌دوان با کیفش برگشت و آن را کنارش گذاشت.

 

 

-اوردم پسرم.

 

 

با عجله و یک دستی کیف را باز کرد و آمپولی حاضر کرد.

 

 

-آره عزیزم آفرین نفستو با من هماهنگ کن… آفرین.

 

 

دنیز با سختی نا‌لید:

 

 

-باید… باید بریم پیش پلیس من او..ل اومدم پیش تو اما باید ب..بریم پیش پلیس!

 

 

قلبش نه تمام وجودش گرم شد!

با وجود همه‌چیز این دختر هنوز قدری به او اعتماد داشت که قبل از همه سراغش آمده بود؟ فرشته‌ی معصومش!

 

 

گلویش درد گرفت و فشاری اندک به‌دست چشم آهویی‌اش وارد کرد.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۱۳۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازی

  دانلود رمان شهر بازی   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Prnya
Prnya
19 روز قبل

دریا شهراد زودی میرسه نمیزاره اتفاقی بیفته بعد دنیز با دریا فرار می‌کنه شیراز

علوی
علوی
21 روز قبل

دیر شده اگه بخواد الان دنبال دریا بگرده و پیداش کنه. تنها شانس اینه که دفعه قبل به اون بپایی که برای دنیز گذاشته بود، گفته باشه این بار بهرام رو بپا. این جوری ممکنه ماشین رو طرف تعقیب کرده باشه و بشه دریا رو به موقع پیدا کرد.
وگرنه اگه بخوان الان شروع کنند برای گشتن دنبال اینکه کی دریا رو کجا برده، اصلا امکانش نیست بهش برسند.
اون مرتیکه بهرام هم باید دردناک بمیره. خیلی دردناک!!

زری
زری
پاسخ به  علوی
21 روز قبل

به نظرم میشه یه احتمال دیگه رو هم در نظر گرفت مثلا دریا پریود بشه اون موقع پیرمرد نمیتونه کاری انجام بده مگر اینکه از حیوون کمتر باشه بخواد غلطی انجام بده

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  زری
21 روز قبل

فکر نکنم این اتفاق بیوفته
شاید این جایی که دنیز و شهراد دارن حرف میزنن برای چند ساعت قبل از این باشه که بهرام دریا رو سپرده دست اون پیرمرده،و بتونن قبل از اینکه اتفاق بدی برای دریا بیوفته نجاتش بدن

علوی
علوی
پاسخ به  زری
21 روز قبل

در حیوون بودنش شک داری؟

خواننده رمان
خواننده رمان
22 روز قبل

کاش این قسمتا،پارت طولانی تر میذاشتین
اینطوری باید ۲هفته منتظر بمونیم تا ببینیم دریا نجات پیدا میکنه یا نه

سیده فريبا خالقی
سیده فريبا خالقی
22 روز قبل

توروخدا پارت طولانی بده، خدا کنه شهراد دریا رو نجات بده

خواننده رمان
خواننده رمان
22 روز قبل

فاطمه جان خیلی دیر پارت دادی کاش یه کم ییشتر میذاشتی بفهمیم دریا کجاست

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  خواننده رمان
21 روز قبل

فاطمه خانم اسم کاربری من چرا تغییر کرده (خواننده رمان)بودم

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x