رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 67

 

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥♥️♥️♥️

 

🔥❤️‍🔥💥💥💥🔥❤️‍🔥💥💥💥🔥❤️‍🔥💥💥💥🔥❤️‍🔥

 

 

#پارت_67😈

 

 

وارد خونه که شد، جلوم متوقف شده و نگاهش رو تو کل صورتم چرخوند.

 

سرش رو به سمتم خم کرد که تپش قلبم به سرعت بالا رفت.

چشمام رو بستم که گرمی لب هاش رو، روی پوست گونم حس کردم.

 

بوسه کوتاهی کاشت و به سمت پذیرایی حرکت کرد.

چشمام رو باز کرده و مسیر رفتنش رو دنبال کردم.

 

با کوچک ترین کارهاش هم ضربان قلبم بالا می‌رفت و برای خودش سر و صدا راه می‌نداخت!

 

 

در رو بسته و نگاهی به دست گلش انداختم.

اسم گل هاشو نمی‌دونستم، اما به زیبا ترین حالت ممکن کنار هم چیده شده بودن و منظره زیبایی تولید کرده بودن.

 

یه لحظه یاد آزاد افتادم که برام گل آفتابگردون اورده بود.

اون پسر هرچه قدر هم عجیب، چیزی که دوست داشتم رو برام اورده بود!

 

 

سرم رو به طرفین تکون دادم تا از فکر آزاد بیرون بیام.

 

یا خودش مزاحمم بود، یا فکرش!

 

– خیلی خوش اومدی آقای دایان.

چی میل داری؟!

 

روی کاناپه نشسته بود با لبخند جذابی بهم نگاه می‌کرد.

 

– واقعا می‌خوای آقای دایان صدام کنی؟!

 

شونه ای بالا انداخته و حینی که یه گلدون کریستال از قفسه دکوری ها برمی‌داشتم، جواب دادم:

 

– خودت اول رسمی صدام کردی.

خانوم وکیل و اینا… !

 

– خانوم وکیل رسمی نیست، خیلی هم محبت آمیز و صمیمانست.

اما اگه ناراحتت میکنه، تابش صدات میکنم.

 

لبخندی زده و جواب دادم:

 

– همون خانوم وکیل خوبه، دایان!

 

از اینکه پیشوند اسمش رو برداشتم لبخندی زد و بالاخره، جواب سوال اولم رو داد:

 

– چای لطفا!

 

 

سینی چای رو جلوش گذاشته و ظرف شکلات و خرما رو هم کنارش قرار دادم.

 

وقتی لیوان چایش رو برداشت به سمت کانتر آشپزخونه رفته و برگه هایی که امروز تایپش کرده بودم رو، با پاکتش برداشتم.

 

پاکت رو به سمتش گرفته و روی کاناپه رو به روییش جاگیر شدم.

 

نگاهی به برگه ها انداخت و حین خوندنش، پرسید:

– این چیه؟!

 

توضیح دادم:

 

– من درخواست فیلم‌ دوربین مدار بسته سوله‌ات رو تو اون تاریخ دادم و دیروز به دستم رسید.

اما فقط حدود ۱۰ دقیقه از حضورت رو ضبط کرده.

دقیقا ماشینت زیر دوربین پارک شد و تو به سرعت به سمت سوله دویدی.

تلفنی با سر کارگر اونجا صحبت کردم.

 

بقیه فیلم اون روز موجود نیست.

گفت چون برق کل سوله رو برای اینکه بقیه دستگاه ها جرقه نزنن خودش قطع کرده.

اینکه ۱۰ دقیقه از حضورت رو ضبط کرده مدرک مستند و محکمه پسندی برای بقیه روزت و لحظه ای که حادثه پیش اومده نیست.

برای همین باید استنشاد از کارگر ها و مامور های آتش نشانی بگیریم!

 

 

سرش رو به نشونه تایید تکون داد و برگه ها رو کنارش گذاشت.

 

ادامه دادم:

 

– سر کارگر هم قبول کرد که تو دادگاه به عنوان شاهد شرکت می‌کنه و شهادت میده که کل روز کنار هم به کارای سوله رسیدگی می‌کردین.

اگه باز هم چیزی از اون روز یادت اومد که به پرونده کمک می‌کنه، بهم بگو.

 

– مال بیشتر از ۶ ماه پیش بوده و خیلی جزئیاتش رو یادم نیست، جز همون چیز هایی که بهت گفتم.

اما اگه چیزی یادم اومد، حتما بهت می‌گم.

 

سری به تایید تکون داده و لیوان چاییم رو با یه خرما برداشتم.

 

نگاهی به اطراف خونه انداخت و یه قلوپ از چاییش رو نوشید.

 

– خونه قشنگی داری!

 

– نه به قشنگی خونه تو!

 

– نظر لطفته.

به زودی دعوتت می‌کنم.

بهرحال باید شام امشب رو جبران کنم دیگه.

 

– تو که هنوز شام نخوردی.

شاید اینقدر بد باشه که جبران لازم نداشته باشه!

 

لبخند مردونه ای زد و جواب داد:

 

– هیچ چیز بدی در رابطه با تو وجود نداره خانوم وکیل!

 

شام رو در کنار هم خوردیم و دیگه از اون فضای سنگین اول ورودش خبری نبود.

 

انصافا غذا خوب شده بود.

با اینکه دفعه اولم بود که اینطوری آشپزی می‌کردم، اما از نتیجه کار راضی بودم!

 

باید آخرشب حتما از مامان تشکر کنم که قدم به قدم راهنماییم کرد.

 

فکرم به سمت دایان برگشت.

درسته که آدم جدی بود و اهل شوخی خنده الکی و زیاد نبود، اما جوری خونگرم و با محبت رفتار می‌کنه که آدم پیشش احساس معذب بودن نمی‌کنه!

 

 

جوری و گرم و شیرین برخورد میکنه و به راحتی لبخند میزنه که آدم از هم نشینی باهاش لذت می‌بره!

 

بعد از شام ۲ فنجون قهوه ریختم.

هردو روی کاناپه رو به روی تلوزیون جاگیر شده و به فیلمی که پخش می‌شد، نگاه می‌کردیم.

 

این دفعه برخلاف دفعه قبل، کنارش با فاصله کمی نشستم.

این نزدیکی و عطر مردونش، باعث میشد که هیچی از فیلم نفهمم و فقط بی هدف، به صفحه تلوزیون خیره بشم!

 

دایان جاذبه های مردونه زیادی داشت.

علاوه بر اون ها موقعیت اجتماعی و ادب و کاریزمایی که داشت هم، ازش یه پکیج بی نقص می‌ساخت!

 

اینکه یه زن باشی و جلوی علاقه مندیت رو وقتی کنارشی بگیری؛ تقریبا یه امر محال بود!

 

ناگهان یاد آزاد و قرار ملاقاتی که باهم داشتیم افتادم.

یاد لبخند نمکی و جذابش یا حتی شیطنت های گهگاهی که داشت!

 

ناخداگاه داشتم شخصیت این دوتا مرد رو که اخیرا نقش به سزایی تو زندگیم داشتن رو، باهم مقایسه می‌کردم.من چه مرگم شده بود؟!؟!       (+ما که نفهمیدیم،خودت فهمیدی خبر کن. 😂🤭)

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahshid P.b
Mahshid P.b
11 ماه قبل

موضوعش جالبه ولی کاش سریع تر معلوم بشه قاتل کیه
من دیگه طاقت نمیارم
دلم میخواد آزاد زودتر حرف بزنههه🤣🤣

زهرا تائب نیا
زهرا تائب نیا
11 ماه قبل

یکم پارتارو بیشتر کنید رمان جذابیه مرسی

Aylin
Aylin
11 ماه قبل

ولی خیلی ممنونم ندا جون بلاخره یه رمانی پیدا شد که خوب و متفاوت باشه 😘😍

Aylin
Aylin
11 ماه قبل

شمارو نمیدونم ولی به نظر من حامد ممکنه یه کار بدی کنه 😁

Aylin
Aylin
11 ماه قبل

ولی به نظرم دایان از آزاد بیشتر مشکوک میزنه 🙄

CYONEL
CYONEL
11 ماه قبل

دایان انگار رفتارش زورکیه تا اینکه به خون‌گرمی بخوره!
ببشتر حسی که ازش می‌گیرم انگار می‌خواد با لاس زنی و سکوت کردن از قضیه اصلی دور بشه تا ذهن تابش رو بیشتر درگیر خودش بکنه!
و مشخصه تابش واقعا دایانی که مظنون این پرونده به شمار میاد رو برای ازدواج انتخاب کرده و اگه دایان با پیچوندن پرونده و رفع اتهام. حتی اگه گناهکار باشه و تابش این رو نفهمه!
صدرصد خودش کاری می‌کنه دایان ازش خواستگاری کنه یا ابراز علاقه!
و در رابط با آزاد اگه قرار باشه در آینده. اون هم به تابش علاقه‌مند بشه یا تابش بهش فکر کنه!
و اگه قراره این دو کنار هم قرار بگیرند. اگه آزاد برای رفتار و کارهاش دلیل قانع کننده ای نداشته باشه. زوج شدن اونها، کاملا غلط و احمقانه به نظر می‌یاد!
شاید هم مرد سومی این وسط بیاد…
و رمان رو از کلیشه های اینطوری دور کنه!
و در بین این دو مردی که نقش پر رنگی داشتند. بهترین کیس باشه، حتی اگه فرعی به نظر بیاد!

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

چه خانواده جالبی داره
اعتماد زیادی بهش دارن
توقع داشتم مامانش توصیه های زیادی بهش بکنه

×××
×××
11 ماه قبل

مسخرس

Atosa
Atosa
11 ماه قبل

تابش جون هم آزاد هم دایان ؟ رودل نکنی یه وقت 😔🤌🏽

علوی
علوی
11 ماه قبل

واضحه که چه مرگشه!
دایان کیسه اصلیه، اما در موردش اخطار شنیده. پس مغزش محافظه‌کارانه داره مقاومت می‌کنه.
وقتی کسی مورد پسند قرار می‌گیره ناخودآگاه رفتارها و هیکلش با شخصی که به نظر بیشترین پوئن مثبت رو در اون زمینه داره مقایسه می‌شه. قبل از این بعضی اخلاق‌های دایان را با پدرخوانده‌اش مقایسه کرده بود. الان داره با یک مدل جوان مقایسه‌اش می‌کنه.
مورد اصلی گارد سفت مغزی نسبت به آزاد است. الان از مقایسه ذهنیش عصبانیه. درحالی که به نظر من این مقایسه ایرادی هم ندارد. تا جایی که طرف مقایسه خودش کیس مناسب ازدواج فرض نشود.
خدایی کسی که شبانه به زور وارد منزل آدم بشه و بعد از بی‌هوش کردن تجاوز کنه و روی تمام زندگی آدم دوربین و شنود کار بذاره، کیس فکر کردن برای ازدواج نیست. کیس مناسب برای اجرای یکی از پرونده‌های قتل آگاتا کریستی به حساب میاد!

علوی
علوی
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

سلام. بودم ندا جان.
به شدت درگیرم. اما این رمان رو دنبال می‌کنم. برام خیلی جذابه. معماهای زیادی حل نشده داره.
شما خوب هستید؟

رهگذر
رهگذر
11 ماه قبل

شاید اخرش عاشق آزاد شد

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

تکلیفش با خودش معلوم نیس سر دو راهی دایان و آزاد مونده

همتا
همتا
پاسخ به  خواننده رمان
11 ماه قبل

موندم خانوم وکیل اگه کسی دیگه هم بیاد تو پرونده هاش همینطوری سر چند راهی بخواد قرار بگیره که دیگه نمیتونه تمرکز کنه

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x