رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 151

4.8
(4)

 

 

 

 

-بله دیدم… قرار بود بالای نوزده بشی مثلا!

 

خنده ام میگیرد و الان به شدت کنجکاو است که از من چیزی بیرون بکشد! با صدای بچگانه ای میگویم:

-حالا شما ببخش مامانی، این ترم جبران میکنم بیست میشم!

 

اخم میکند که نشان دهد جدی است.

-کِی برمیگردی؟!

 

اوف از وقتی آمده ام، چندمین بار است این را میپرسد؟!!

 

-مامان داری علنا بیرونم میکنی ها… بذار دو روز از اینجا اومدنم بگذره، بعد میندازی بیرون…

 

-چهار روز شد!

 

عه… خب… چرا فکر میکنم یک ماه بیشتر است؟! هه… بهتر…روزهای خوش و غرق در بی خبری و مرورو بُرد و دستِ اویی که به من نمیرسد!

 

-چهار شب و سه روز… زیادش نکن!

 

سوره میخندد و مامان کفری میگوید:

-چند شب و روز دیگه میخوای بمونی؟

 

اینبار هردو باهم میزنیم زیر خنده! مامان حرصش میگیرد و میغرد:

-نخندید، جدی ام!

 

جدی میگویم:

-منم تو کارم جدی ام، حواسمو پرت نکنید…

 

ثانیه ای سکوت میکند و وقتی متوجه منظورم میشود، خیز برمیدارد و ظرف کاهوها را از زیر دستم بیرون میکشد.

 

-مسخره کردی منو؟! بده من ببینم!

 

دستم توی هوا میماند.

-وای مامان تنظیمش خراب شد…

 

سوره با خنده آرام توی سرم میزند:

-پاشو خودتو جمع کن بابا… از صبح چسبیدی به تنظیم آشپزخونه، بدتر مامان‌و مشکوک میکنی!

 

با بهت نگاهش میکنم که قبل از من، مامان میگوید:

-همینه! برای چی از صبح داری آشپزخونه رو مرتب میکنی؟!

 

بگویم برای جمع کردنِ حواسی که پرت است؟!!

 

-مرتب نمیکنم، نظم میدم!

 

سوره زیر لب با خنده ی ریزی میگوید:

-چه غلطا…

 

یک شانه ام را برایش بالا می اندازم و از رو که نمی افتم!

-کجاشو دیدی!

 

مامان وقتی من را نمیفهمد، عصبی میشود:

-از کِی تاحالا به نظمِ آشپزخونه ی من اهمیت میدی؟ تویی که سالی یه بار تو آشپزخونه پیدات نمیشد…

 

-از هپل جماعت درس گرفتم… لقمان و ادب و بی ادبان و این حکایات!

 

سوره میخندد و مامان عصبی تر میشود.

-اصلا چرا برگشتی؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستم را روی پیشانی ام میگذارم و ناله میکنم:

-وای باز رسیدیم به نقطه ی آغازین!

 

-چقدرم که جواب سوالمو میدی…

 

و سوره اضافه میکند:

-تازه دو روزم هست که گوشیت خاموشه!

 

با دهان باز مانده به سوره نگاه میکنم. نمیگذارد دو روز از درد دلهایم بگذرد! وقتی نگاه خیره ام را می بیند، تاکید میکند:

-دو روز و دو شب!

 

-چرا؟!!

 

این را مامان میپرسد. چشم از سوره نمیگیرم و تهدیدوار میگویم:

-چون میخوام استراحت کنم… مگه در جریان نیستی خواهری؟!

 

مامان دستم را میگیرد و میکشد، تا نگاهش کنم.

-حوریه به من نگاه کن؟

 

-حورا!!

 

سوره دم گوشم میگوید:

-اگه میخوای این ترم رو نری، بهتره بهشون بگی… هرروز بدتر میشه ها… بهتره سربسته مامان رو در جریان بذاری که…

 

مامان دستم را میفشارد:

-دم گوشی حرف نزنید… نگام کن ببینم!

 

نگاهش که میکنم، با نگرانی و کنجکاوی میپرسد:

 

-نکنه تو اون خونه چیزی شده که بلند شدی وسط ترم اومدی خونه؟! همون واحد بغلی… خالی بود… از ما بهترونی چیزی دیدی؟ یا آدم! وای نکنه از ترسِ اونجا فرار کردی؟!

 

از اول هم به همین شک داشت و بالاخره به زبان آورد! بدون اینکه فرصت بدهد جوابی بدهم، با صدای آرامتر و مشکوک تری میگوید:

 

-یا نکنه این رشته هم دلتو زد؟!! میخوای انصراف بدی حورا؟!!

 

چند ثانیه ای همانطور خیره اش میمانم و به دنبال جواب میگردم. سوره به جایم میگوید:

 

-نه انصراف که نمیده… شاید این ترم مرخصی بگیره…

 

هنوز جمله ی سوره کامل نشده، مامان بلند میگوید:

-چرا؟!!

 

و همان لحظه موبایل بابا زنگ میخورد و ثانیه ای بعد، بابا از توی پذیرایی بلند میگوید:

 

-آقا منصوره!

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x