رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 9

3.6
(5)

 

سگ لرزه بگیرم یا شوخی است؟! این آدم…با این ریخت و قیافه…با این خروسِ وحشی ای که در دست دارد…با این طرز حرف زدن و برخورد…همسایه من؟!!

بی اراده و از سر حیرت می خندم:
-زِر…شوخی میکنی!
بد نگاهم می کند! آب گلویم را با سر و صدا پایین می دهم و میگویم:

-آقای…همسایه؟!
قدمی جلوتر می آید:
-آره همسایه خانوم، درست ملتفت شدی.

بیشتر توی در فرو می روم. بیشتر از خودش، از خروسش می ترسم!
-خب…میگید چیکار کنم؟!

درست در یک قدمی ام می ایستد و سرش را کمی به سمتم جلو می آورد. قلبم از شدت وحشت فرو می ریزد، اما زبانم می گوید:
-فکر کنم باید جیغ بزنم!

پوزخندی میزند و آن کبودی نشان می دهد که اهل دعوا هم هست. اماااا…با لحن آرام و خاصی میگوید:

-من و چنگیز فقط خواستیم یه خوش اومد بگیم به همسایه جدید! جیغ واسه چی؟
چنگیز حتما همینی است که میان دستانش است دیگر؟! خوش آمدگویی، آنهم اینطور عجیب غریب و تهدیدوار؟!

خروسش را جلوتر می آورد:
-چنگیز عرض ارادت کن به خانوم؟
سریع میگویم:
-نمیخواد، ممنون!

اما خروس انگار که به صدای من حساس باشد، گردن جلو میکشد تا نوکم بزند! جیغ میزنم و دستانم را با ترس جلوی صورتم می گیرم. صدای خنده ی مردِ همسایه را می شنوم.

-یکم لطیف تر پسر! اول کاری که نگفتم بزنی ناکارش کنی؟
سپس من را خطاب قرار می دهد:

-شما ببخش آبجی، جنس لطیف ندیده ست. ماده که می بینه، از خود بیخود میشه!
خدایا دیوانه است قطعا! اصلا این دیگر کیست؟!!

با اخم و ترس خیره اش می شوم و کمی خود را گم کرده ام. به طوری که جرات حرف زدن ندارم. او با تفریح و البته، کاملا غیر دوستانه می خندد و می گوید:

-شرمنده دیگه…بهتر از این خوش اومد گویی تو دست و بالِمون نبود. غرض آشنایی با همسایه بود که تا حدودی دستت اومد!
نمی فهمم!

میگوید و چند قدمی عقب می رود و هنوز خنده ی کمرنگِ پر معنایش را دارد. در واحدِ بغلی را باز میکند و میگوید:
-آبجی خانوم، یاو علی!

در که بسته می شود، تا چند لحظه همانطور هنگ و بهت زده به در بسته نگاه می کنم. باورم نمی شود…الان که بود و چه شد؟!!

پلک میزنم. دهان باز مانده ام بسته نمی شود. حقیقتا نمیتوانم خود را جمع و جور کنم. بود..بود؟! خواب نما نشده ام؟!
همانطور گیج و مبهوت چشم از درِ بسته میگیرم و قدم به سمت پله ها برمی دارم. قیافه ی غلط انداز مرد جلوی از جلوی چشمم کنار نمی رود و نگاهش با آن کجخندِ پرمنظور، هِی استخوان هایم را میلرزاند! خودش به کنار، آن خروس گُنده و وحشی توی بغلش به خودیِ خود کابوس است و همسایه؟!!

یک طبقه را که پایین می آیم، زن همسایه را همراه با پسر بچه اش دمِ در خانه شان می بینم. همان زن چادری است. جوری با هیجان به من زل زده است که انگار منتظر یک اتفاق خیلی مهیج بود! حیرتم بیشتر میشود و در جواب نگاه کنجکاو و خنده ی پرهیجانش نمیتوانم سکوت کنم. هنوز حالم از برخورد با آن مرد بد است.
-میتونم بپرسم به چی زل زدین؟!

برعکس تصوری که دارم، اصلا ناراحت نمیشود و برعکس، انگار منتظر حرفی بود تا نزدیکتر شود.
قدمی برمیدارد و نگاهی به بالا میکند، سپس با نگاه به من آرام میپرسد:
-خوبی خوشگلم؟
واقعا نه!
-چطور؟!

اشاره ی خاصی به طبقه ی بالا میکند و خنده اش شیطنت دارد یا من اشتباه میبینم؟!
-اولین برخورد چطور بود؟
چشمانم قشنگ دو تیله ی گرد می شود. پسربچه با خنده میگوید:
-سالمه مامان!

هنوز نتوانستم چیزی بگویم که درِ بغلی هم باز می شود و آن زن جوانتر که قرتی هم هست و حتی در خانه هم آرایش دارد، میگوید:
-اِوا سلام عزیزم! خوبی؟
کوتاه میگویم:
-سلام…

باید رد شوم و بروم و کمی درمورد این وضع عجیب فکر کنم. اما با شنیدن صدای همسایه نمیتوانم قدم از قدم بردارم.
-فلور جون به موقع رسیدی…دیدِش!
زن جوان با هینِ بلندی به من نگاه میکند:
-جونِ فلور! چطور بود؟ خوبی؟! چیز خاصی برات پیش نیومد که؟!

از فرط حیرت نمی دانم چه بگویم. ترسناک نیست؟!
پسربچه بازهم به زبان می آید:
-یه جیغ کوچولو کشید خاله. من شنیدم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
neda
neda
1 سال قبل

گفتم دیگ برگشته زمان عقب…
این الان همون پسره خاستگاره ست دیگه😂

neda
neda
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطی بیا روبیک

Mahdie Mastali
Mahdie Mastali
1 سال قبل

سلام

Maryam
Maryam
پاسخ به  Mahdie Mastali
1 سال قبل

علیک

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x