رمان تارگت پارت 115

3.2
(6)

 

نگاه طولانی شده اش از آینه که به صورتم خیره موند.. نشون می داد همونطور که انتظار داشتم رادارهاش فعال شده و حالا داره فکر می کنه که در صورت قبول خواسته من.. جواب میران و چی باید بده!
تا اینکه بازم طبق انتظارم عمل کرد و دستور میران و به خواسته من ترجیح داد که گفت:
– شما آدرس مقصدتون و بدید.. من تا هرجا که باشه می رسونمتون!
– آخه.. وسط راه باید یه جای دیگه هم برم.. گفتم شاید به اندازه همون مسیر همیشگی برنامه ریزی کرده باشید.. نمی خوام از کار و زندگی بیفتید!
– سرکار خانوم! کار و وظیفه من همینه! استخدام شدم که راننده اتون باشم.. پس نگران نباشید.. آدرس و بدید خودم می رسونمتون!
دیگه تا همینجا کافی بود واسه گزارش صادر کردن به رئیسش.. تا اون آدمم بفهمه من یه جورایی قصد پیچوندن داشتم..
آدرس و با اکراه بهش گفتم که مثلاً نشون بدم راضی نیستم از این اصرار کردنش و تکیه دادم به صندلی.. درحالیکه ضربان قلبم داشت به هزار نزدیک می شد و هیجانی که با این کار به جونم افتاده بود.. در عین حال که لذت بخش بود.. باعث ترسمم می شد!
وسط راه.. وقتی نزدیک شدیم به خیابونی که آدرسش و دادم و توش یه شیرینی فروشی بود که تلفنی سفارش یه کیک داده بودم گفتم:
– بی زحمت جلوی اون قنادی نگه دارید.. من باید برم سفارشم و تحویل بگیرم!
بازم همون نگاه بلاتکلیف و طولانی از توی آینه.. ولی بعدش بی حرف ماشین و کنار خیابون پارک کرد و بعد از خاموش کردن یه نیم چرخ به سمتم زد..
– شما بشینید من میرم تحویل می گیرم میام!
می دونستم منتظر یه فرصته و می خواد بره که سریع به میران گزارش بده.. تو این یه هفته زیر نظر گرفته بودمش و می دیدم که هرچی می شه حتی در حد کوچکترین و بی اهمیت ترین اتفاقات به گوش میران می رسونه و الآنم باید سریع بهش خبر می داد که من امشب مسیرم عوض شده و مشکوک می زنم!
اینبار دیگه اصرار بیخود نکردم و شماره فاکتور و بهش گفتم که بره تحویل بگیره ولی حرفی از اینکه سفارشم چیه نزدم..
اگه میران.. همونی بود که تو این چند وقته شناختم.. حتم داشتم به زورم که شده.. آقای شاکری و مجبور می کرد که مشخصات سفارشم و بررسی کنه و به گوشش برسونه و خب.. منم دقیقاً همین و می خواستم!
به محض پیاده شدنش چراغ ماشین و روشن کردم و مشغول آرایش کردن شدم.. تا اینجای نقشه ام که خوب و درست پیش رفته بود.. امیدوار بودم که از این به بعدم بی نقص باشه و در اون صورت.. من به یه ظاهر آراسته احتیاج داشتم نه یه چهره خسته از کار!

×××××
کلافه و عصبی تو اتاق قدم می زدم و هرازگاهی نگاهم و به گوشی که از صفحه پیامم با شاکری بیرون نیومده بودم مینداختم..
آخرین پیامش همونی بود که نیم ساعت پیش فرستاد:
«خانوم کاشانی امشب منزل تشریف نمی برن.. خواستم اطلاع بدم!»
بعدش بلافاصله پیام دادم:
«یعنی چی؟ پس کجا میره!»
ولی دیگه پیامی نیومد و حدس زدم که حین رانندگی باشه.. حالا من باید انقدر صبر می کردم تا درین و برسونه به جایی که نمی دونستم کجاست و بعد به من زنگ بزنه!
همه از شرکت رفته بودن و فقط من داشتم اینجا رژه می رفتم تا یه جواب قطعی از شاکری بگیرم و بعد راه بیفتم سمت خونه.. البته اگه.. خیالم از جوابش انقدری راحت می شد که برم خونه و استراحت کنم!
پوف کلافه ای کشیدم و نگاهم و به ساعت دوختم.. دختره بی فکر آخه این وقت شب کجا می خواست بره؟ اولین و تنها حدسم خونه دوستش بود که بعد از شنیدنش می تونست یه کم این تب و تابم فروکش کنه..
ولی.. درینی که من یه هفته به حال خودش گذاشته بودم و کاری با رفت و آمداش نداشتم.. می تونست انقدر دور برداره که واسه تلافی بی محلی های منم که شده یه حرکت احمقانه ازش سر بزنه.. در اون صورت واقعاً باید اون روم و بهش نشون می دادم تا دیگه بیشتر از این پاش و از گلیمش درازتر نکنه!
تا اینکه بالاخره صدای زنگ گوشیم بلند شد و به محض دیدن شماره شاکری با یه حرکت از رو میز برش داشتم و جواب دادم:
– بله؟
– آقا سلام..
– چی شد شاکری؟ کجا رفتید؟ رسوندیش؟
– نه هنوز!
– یعنی چی؟ جلوی اون داری با من حرف می زنی؟
– نه آقا! خانوم یه سفارش داشتن باید تحویل می گرفتن.. من پیاده شدم که هم سفارش و بگیرم و هم به شما زنگ بزنم ببینم دستور چیه!
خودم و انداختم رو مبل جلوی میز و اخمام و درهم کردم..
– چه سفارشی؟ از کجا؟
– از یه شیرینی فروشی!
– سفارشش چیه؟
– نمی دونم آقا! یه جعبه دادن دست من.. توش و ندیدم!
– خب بازش کن ببین چیه دیگه!
– آخه.. ممکنه بفهمن!
دندونام و محکم بهم فشار دادم و گوشی و دادم اون دستم.. وسط این حال خراب و اعصاب داغون من اینم واسه من حس محافظه کاریش گل کرده بود!
– بفهمه! من دارم بهت میگم بازش کن.. از من پول می گیری یا اون؟
– چشم آقا.. یه لحظه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobin
Mobin
1 سال قبل

وایی از صحبت کردن شاکری خندم میگیره 😂😂

ستایش
ستایش
1 سال قبل

این دفعه واقعا کوتاه تر از قبل بود

یه نفر
یه نفر
1 سال قبل

بابا چرا همیشه جای حساس تمومش میکنی😑

Marey
1 سال قبل

دقیقا جای حساس ماجرا 🤧😕

Marey
1 سال قبل

اوووف واسه چی جای حساس اخه😑🤕

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x