رمان تارگت پارت 116

3.4
(5)

 

تا بخواد در جعبه رو باز کنه و جواب من و بده.. یه پام و تند و عصبی رو زمین تکون می دادم و سعی داشتم قبلِ حرف زدن شاکری خودم حدس بزنم که قراره با چی مواجه بشم..
هرچند که فعالیت ذهنم از شدت عصبانیت.. به کل منحل شده بود فقط نمی دونستم چرا بوی خوبی از این تصمیم یهویی درین واسه اینکه امشب خونه نره.. به مشامم نمی رسید و حتم داشتم که یه گندی از توش درمیاد!
– آقا گوشی دستتونه؟
– آره بگو!
– یه کیکه.. خیلی بزرگم نیست.. روش نوشته.. روزت مبارک عزیزم!
به محض تصور همچین چیزی توی ذهنم مکث نکردم و هجوم بردم سمت تقویم رو میزیم.. ولی هرچی نگاه کردم تو تاریخ امروز مناسبی نبود که بخواد روز کسی محسوب بشه و درین براش کیک بگیره!
خواستم از شاکری بپرسم که قبلش یه صفحه ورق زدم و تاریخ فردا هم چک کردم که ماتم برد.. روز پدر.. روز مرد! یعنی.. منظور درین هم از نوشته روی کیک همین بود؟
از اینکه خیلی وقته پدرش مرده مطمئن بودم و خب.. طبیعتاً کسی برای یه مرده کیک نمی گیره و روش روزش و تبریک نمیگه!
پس.. تنها احتمالی که باقی می موند همونی بود که داشت مغزم و سوراخ می کرد و من و برای چندمین بار به این باور می رسوند که دخترا همه اشون لنگه همه ان و محتاج توجه.. به محض از دست دادن توجه یه نفر.. به یه سمت دیگه کشیده می شن و من به اشتباه تو این مدت فکر می کردم که درین.. تو دایره این آدما جا نمی گیره!
– آقا دستور چیه؟ برسونمشون؟
نفس عمیقی کشیدم و چشمام و محکم بستم..
– آدرسش کجاست؟
– آدرس یه کافه اس.. می فرستم براتون! فقط اینکه..
– چی؟
– حس کردم خانوم.. نمی خوان من برسونمشون.. یعنی.. چه جوری بگم.. شایدم اشتباه برداشت کردم ولی.. اصرار و پافشاری من باعث شد آدرس بدن.. وگرنه می خواستن با مترو برن و بنده رو مرخص کنن!
دندونام و محکم بهم فشار دادم و پوزخند پر حرصی رو لبم نشست.. با این تفاسیر.. چه لزومی داشت من با همچین آدم بدبخت توجه و لنگِ پسر بیشتر از این وقت بگذرونم و برنامه ام و کش بدم؟!
شاید می تونستم بعد از جریان خواستگاریش.. یه آوانس بهش بدم و همین کار هم داشتم می کردم.. ولی با غلط اضافه امشبش.. دیگه همه چی تموم شد و درین.. خودش و از این روزای آخری که می تونست به خوشی سپریشون کنه.. محروم کرد!

انگار دیگه لازم بود برنامه ها و نقشه هام و تغییر بدم و از راهی برم که شاید من و زودتر به مقصد می رسوند ولی.. خودم تمایل زیادی بهش نداشتم.. که البته دیگه چاره ای هم نبود.. اگه تا الآن سخت می تونستم نقش یکی دیگه رو بازی کنم و جلوی درین و خودم و یه پسرِ در آستانه عاشق شدن نشون بدم.. از الآن به بعد.. این نقش بازی کردن دیگه غیر ممکن محسوب می شد!
نفسی گرفتم و سرم و به تایید افکارم تکون دادم و تو گوشی گفتم:
– برسونش و بعد برو.. آدرسم همین الآن برام اس ام اس کن!
– چشم آقا!
تماس و که قطع کردم سریع مشغول جمع کردن وسایلم شدم.. حالا که کار به اینجا کشیده شده بود.. دیگه حتی دلم نمی خواست یه ثانیه وقت تلف کنم!
شاید.. فقط برای اینکه از پشیمون شدن به خاطر پا گذاشتن تو این مسیر به شدت وحشیانه می ترسیدم و حالا تصمیمم و گرفته بودم.. باید با همه موانعی که سر راهم بود.. مقابله می کردم!
×××××
ماشین که جلوی کافه متوقف شد.. جعبه کیک و کیفم و از روی صندلی برداشتم و از آینه نگاهی به آقای شاکری انداختم و گفتم:
– دستتون درد نکنه.. لطف کردید!
– خواهش می کنم!
– فقط.. اگه ممکنه.. دیگه شما تشریف ببرید.. من با یکی قرار دارم.. ایشون من و می رسونه خونه!
یه صدایی تو گوشم می گفت آخه چرا چرت و پرت میگی.. اگه هیچ کدوم از برنامه هات درست پیش نرفت و اصلاً میران متوجه این کرم ریختن تو نشد که بخواد تا اینجا بیاد دنبالت.. می خوای چیکار کنی؟
نهایتش این بود که آژانس می گرفتم ولی خب.. در اون صورت.. با گزارشی که شاکری واسه میران صادر می کرد دیگه باید دور همه چیز و خط می کشیدم!
تا اینکه برعکس انتظارم خیلی سریع جواب داد:
– چشم.. فردا ساعت همیشگی سر کوچه منتظرتونم!
– خیلی ممنون.. خدافظ!
از ماشین پیاده شدم و راه افتادم سمت کافه.. جوابی که داد در عین حال هم می تونست گیج و متعجبم کنه.. هم باعث خوشحالیم می شد!
اگه حدسیاتم درست پیش رفته باشه و آقای شاکری.. تو شیرینی فروشی با میران حرف زده باشه.. پس دستور رفتن و منتظر من نموندن هم.. خود میران صادر کرده وگرنه مطمئناً باید بازم اصرار می کرد که بمونه تا کار من تموم شه و برگردم!
فقط خدا خدا می کردم که این خوش بینی ها واقعی باشه و قضیه انقدری شور نشده باشه که میران.. با اخراج کردن شاکری خواسته نشون بده که به کل قید من و زده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستایش
ستایش
1 سال قبل

وایییی چقدر بد تموم شد

اتنا
اتنا
1 سال قبل

اسکار لفت دادن رمان هم می دیم به نویسنده جان ❤️

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  اتنا
1 سال قبل

آفرین واقعا راست میگی.

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x