رمان تارگت پارت 145

4
(4)

 

– چرا نمی فهمید من چی میگم؟ درد من پیشرفت و موفقیتی که فکر می کنید با رفتن به اون خونه به دست میارید نیست.. اصلاً مبارکتون باشه.. ایشالا صد سال با خوشی توش زندگی کنید.. ولی من حتی قدر مورچه های این خونه هم براتون ارزش نداشتم که بخواید همون اول این حرفا رو بهم بزنید.. نه الآن که دیگه هیچ جایی ندارم تا یه شب سرم و توش بذارم زمین!
– والا ما هم نداریم! اون خونه که دو ماه دیگه حاضر می شه.. ما هم تو این دو ماه.. قبل از اینکه جواب کنکور صدرا بیاد و بفهمیم کجا قبول شده می خوایم بریم خونه داداشم زندگی کنیم که تو هم اگه دوست داشتی می تونی باهامون بیای و تو این مدتم.. برای خودت به فکر یه راه چاره باشی.. دیگه بالاخره خانومی شدی واسه خودت.. سر جریان اون خواستگاری هم بهمون فهموندی که به ما.. حق دخالت توی زندگیت و نمیدی.. پس.. چه بهتر جایی باشه که اصلاً چشمت به ما نیفته.. خانوم خودت باشی و نوکر خودت.. دیگه دایی و زن داییتم نباشن که مجبور بشی چپ و راست واسه هر کارت بهشون جواب پس بدی!
نفس نفس می زدم و دیگه حرفی به ذهنم نمی رسید تا در جواب اینهمه وقاحت زن داییم به زبون بیارم.. حالم خراب شده بود و دلم می خواست یه جایی رو پیدا کنم و توش فقط جیغ بزنم!
انگار زن دایی یه متن بلند بالا حفظ کرده بود تا در جواب حرف من.. بدون اینکه ربطی بهش داشته باشه یا نه.. پشت سر هم ردیفش کنه و دیگه بهم فرصت حرف زدن نده و تا اینجا هم.. موفق شده بود!
اصلاً دلم نمی خواست جلوشون گریه کنم.. حالم از همه اشون داشت بهم می خورد.. تف به این فامیلی که این شکلی گند بزنه به زندگی آدم! تف به بخت و سرنوشت و خانواده ای که باعث شد کار منِ بی کس و کار به اینجا کشیده بشه و واسه یه کف دست جا.. محتاج همچین آدم های بدبخت و تنگ نظری باشم!
واسه همین سریع بلند شدم تا اشکم جلوشون در نیاد و خواستم برم که زن داییم گفت:
– قهر نکن فوری.. برو به حرفام خوب فکر کن و ببین کی حق میگه.. بالاخره باید از یه جایی به بعد رو پای خودت وایستی یا نه؟
– من همین الآنشم رو پای خودم وایستادم زن دایی.. نه فقط الآن! از همون وقتی که مامان اسیر آسایشگاه شد و مامان بزرگ فوت کرد.. من دیگه رنگ هیچ حمایتی رو ندیدم که بخوام بهش تکیه کنم.. همه جا خودم و تنها حس کردم و حتی اگه نیاز داشتم مطمئن بودم که کسی نیست دستم و بگیره!

زن داییم به جای اینکه شرمنده بشه از این حرفا پوزخندی زد و گفت:
– خوبه پس.. عادت داری به تنها بودن دیگه.. اینجوری داییتم بیخودی عذاب وجدان نمی گیره بابت تنها گذاشتن تو.. تحویل بگیرم جمشید خان.. خواهر زاده ات اصلاً تو رو داخل آدم حساب نمی کنه که بخواد جایی توی زندگیش ازت کمک بخواد.. پس دفعه بعد که خواستی جلوی من سنگش و به سینه بزنی.. یادت باشه طرفت کیه!
سرم و با تاسف به اینهمه وقاحت زن دایی تکون دادم و نگاه پر از نفرتم و ازش گرفتم و بدون اینکه برگردم تا نگاهی هم به داییم بندازم راه افتادم برم که بالاخره داییم خودی نشون داد و صدام زد:
– وایستا دخترم..
چشمام و محکم بستم و پاهاش از حرکت وایستاد.. فقط رو حساب بزرگتر بودنش و اینکه بالاخره یه قوطی کبریت جایی که داشت و بهم داد تا این سال ها توش زندگی کنم برگشتم سمتش ببینم چی می خواد بگه که همون نگاه شرمنده اش هم ازم گرفت و گفت:
– من راضی به آلاخون والاخون شدنت نبودم.. ولی وقتی فهمیدم فریده با دوستت حرف زده و اون خیالش و راحت کرده از اینکه تو می تونی تا هر وقت دلت خواست اونجا بمونی.. دل منم قرص شد! حالا تا وقتی که اونجایی.. خودم برات می گردم دنبال یه خونه مناسب.. نگران نباش.. پیدا می شه!
ضربان قلبم تند شد و نگاه ناباورم از داییم به زن دایی فریده که هنوز روش و برگردونده بود تا نگاهش به من نیفته رفت و برگشت..
هیچ ذهنیتی درباره حرف داییم نداشتم تا اینکه خودم پرسیدم:
– دوستم؟ کدوم دوستم؟
– همون دوستت که بعضی شبا خونه اش می مونی..
سرش و به سمت زن دایی برگردوند و پرسید:
– چه بود اسمش فریده؟
زن دایی چپ چپی نگاه کرد و با صدایی که فقط دایی شنیدش یه چیزی زیر لب گفت که دایی هم رو به من همون و تکرار کرد..
– آهان! آفرین خانوم!
مسلماً احتیاجی به پرسیدن این سوال و اصرار بر اینکه حتماً این اسم و از زبون داییم بشنوم نداشتم. چون تنها دوستی که من بعضی وقتا می گفتم خونه اش موندم و اینا هم شماره اش و داشتن همین آفرین بود..
ولی حتی یه درصد نمی تونستم به این فکر کنم که آفرین با من همچین کاری کرده باشه و بعد از اونهمه روضه ای که بابت زندگی لنگ در هوام تو گوشش خوندم.. اینجوری با دایی و زن داییم همدست شده باشه واسه تحقیر کردن من بدبخت!

پس چرا به من چیزی نگفته بود؟ همین امروز صبح باهاش حرف زدم.. اونم صلاح دونسته بود که تا ثانیه آخر با یه سری دلیل و بهونه الکی.. دهنش و بسته نگه داره؟
خدایا.. کی بودن اینایی که دور و بر من و گرفته بودن! چرا نمی تونستم به هیچ کس دلخوش باشم؟
– فعلاً برو استراحت کن دخترم.. حالا تا موعد اسباب کشیمون مونده.. ایشالا آخر هفته دیگه بار می زنیم.. فریده که گفت بهت.. اگه خواستی بیای با ما خونه برادرش.. قدمت سر چشم.. اگرم نخواستی که…
وسط حرفای داییم بدون اینکه دیگه احترام بزرگتر برام معنایی داشته باشه.. روم و برگردوندم و زدم از خونه اشون بیرون.
چه اهمیتی داشت وایستادن و شنیدن حرف های صد من یه غازشون.. از اولم اشتباه کردم که وقتی داییم صدام زد وایستادم!
فکر کردم می خواد حرف مهم و امیدوار کننده ای بهم بزنه که این حجم از درموندگی و بی پناهیم تسکین پیدا کنه.. ولی ضربه آخرش خیلی کاری تر بود که صمیمی ترین رفیقم و تا این اندزه توی ذهنم پایین آورد و باورام و نسبت بهش فرو ریخت!
چرا.. چرا آفرین همچین حرفی بهشون زده؟ چرا خیالشون و از بابت اینکه من می تونم خونه اشون بمونم راحت کرده؟ چرا به من چیزی نگفت؟ چرا گذاشت تا این اندازه خوار و خفیف بشم؟ چرا گذاشت باهام مثل یه توپ فوتبال رفتار کنن که هرکی هر طرف دلش بخواد شوتم کنه!
تا یک ساعت بعد از اینکه رفتم تو خراب شده خودم فقط زار زدم و اشک ریختم اونم با کمترین صدای ممکن چون شنیده شدن صدای گریه ام و فکر کردن به اینکه دارم جلب ترحم می کنم آخرین چیزی بود که تو اون لحظه می خواستم.
همینکه منت سرم می ذاشتن و می گفتن می تونی تا دو ماه دیگه تو خونه برادر زن دایی بمونی بس بود واسه ام.. دیگه بیشتر از این دلسوزی های مسخره و دروغشون و بهم نشون می دادن حالم بهم می خورد!
هزارتا فکر در آن واحد تو سرم بود.. اول خواستم زنگ بزنم آفرین و حساب این کارش و پشت تلفن ازش پس بگیرم.. ولی تجربه ثابت کرده بود که همیشه صحبت های تلفنی گند می زنه به همه چی.. به خصوص الآن که انقدر عصبانی و کلافه ام!
از آفرین دلخور بودم بابت این کار و سکوتش در برابر من درست.. ولی دوست نداشتم این وسط یه آدم دیگه هم از دست بدم.. همینجوری داشت دایره آدمایی که توی زندگیم بودن تنگ تر و تنگ تر می شد و من.. محال بود بتونم با یکی دیگه اش کنار بیام!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

یعنی خاک توسرت کنن درین من جای توبودم همونجا یه کبریت برمیداشتم یه پیت نفتم میگرفتم میزدم هردوطبقه خونه رابازن دایی فریده اش اتش میزدم انسان اینقدر خارو خرفت توعمرم ندیدم نکبت توسری خور 😐😐

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
1 سال قبل

حالا درین با یه حرف افرین که رفیق صمیمی.شه اینجوری شده و ناراحته اگه میران که اینقدر بهش نزدیک شده و داره روز به روز بیشتر میشه ازش انتقام بگیره ببین درین چی میشه…….💔

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
1 سال قبل

لیاقتش همین توسری خوردنه چون عزت نفس نداره وعادت کرده بابدبختی کناربیاد خدا خرو میشناسه واقعا اندازه حدشم میده متاسفم واقعا واسه اینجور آدمهای بی دیت پای لقوه

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

این زن دایی درین هم واقعا عجب آدم گوهیه. درین باید می گفت کسی دست کسی نمی گیره از خونه اش بیرون کنه . کسی نمی گه خونه من نیا ولی آدم باید خودش بفهمه که رفتن و ماندن خونه دوست خیلی جالب هم نیست

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

اگریادتون باشه این درین احمق بالارو باته مونده پولی که داشت تبدیل به واحد واسه نشستن کرده بود حالا لال شده نمیتونه بگه خرجی که کردم تاطبقه بالا مسکونی بشه کجامیره ههههه

علوی
علوی
1 سال قبل

الان تو فکرم واقعاً آفرین همچین کاری کرده، یا زن‌داییه اینم از خودش در آورده و به آفرین نسبت داده. و چقدر این دختر حافظه ضعیفی داره. بگو پول پیشم رو می‌خوام!!

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

افرین احتمالا روحساب میران گفته چون احتمال داده اینها به زودی ازدواج میکنن میرانم که وضع مالیش خوبه

Shyli
Shyli
1 سال قبل

زندایی درین یه تنه مرزهای وقاحت رو جابه جا کرد

hadis
hadis
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

حق نگو انقد

Ella
Ella
پاسخ به  hadis
1 سال قبل

😂حق تویی با

shyli
shyli
پاسخ به  hadis
1 سال قبل

خخخخخــ
والا انقد ازش بدم میاد زنیکه خره گاوه الاغه بیشوره نفهمه روان پریشه اسکله گاومیشه سگه خره ….
دیگه بقیش مناسب سنتون نی
عهههه خر رو دوبار گفتم!!

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  shyli
1 سال قبل

🤣🤣🤣🤣

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  shyli
1 سال قبل

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂ووو گربه نره روباه مکار هم برازنده اشه

shyyyliii
shyyyliii
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

ارهههههههههه موافقم ایشالا دفه بعدی اینا رو هم میگم

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  shyyyliii
1 سال قبل

پس گوشه ذهنت نگهدار
گربه نره🐱
روباه مکار🐺

shyyyliii
shyyyliii
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

چشششششششششششششم

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x