با این جماعت دغل باز و صد رنگ زیاد کار کرده بودم ولی.. این دیگه نوبر بود و این وسط نمی دونستم باید خوشحال باشم بابت حرکت مثبت درین برای من و شرکتم.. یا ناراحت باشم از اینکه چرا خودم گاف دادم و تا مرحله قبل از قرارداد باهاش پیش رفتم..
ولی خب.. هرچی فکر می کردم می دیدم.. قدرت خوشحالیم بیشتره.. درین.. لطف بزرگی در حقم کرده بود که خب.. خیلی فرق داشت با کارایی که من داشتم دور از چشمش براش انجام می دادم!
*
توی ماشین منتظر بودم درین لباساش و عوض کنه و بیاد سوار شه که از این موقعیت استفاده کردم و شماره کوروش و گرفتم..
– بله؟
– زهرمار بله.. مرتیکه الآغ.. من مضحکه دست تو ام؟
سکوتش نشون می داد ماتش برده از حرف و لحن تندم ولی زود خودش و پیدا کرد و پرسید:
– چی شده؟
از نبود درین سوء استفاده کردم و با ادبیاتی که تا حالا ازم ندیده بود با کوروش حرف زدم:
– چی شده و حناق مرتیکه دیوث.. آدمی تو؟
– فحش نده میران عین آدم حرف بزن!
– واسه چی آمار اون شرکت تخمی رو که هرمزی قرار بود ازش واسه امون جنس بخره در نیاوردی؟ من باید از زبون دوست دخترم می شنیدم که اون شرکت سه ساله به صورت علنی داره محصولات فیک با قیمت پایین تر می فروشه.. بعد این هرمزی لاشی می خواست پول جنس اصل و ازمون بگیره؟
مکثش انقدر طولانی شد که خواستم گوشی و قطع کنم تا اینکه با بهت پرسید:
– کی همچین حرفی زده؟ چرا چرت و پرت میگی؟ صبر کن ببینم.. یعنی الآن قرارداد و نبستی؟
– چی تو مغزت پر کردی ازگل نفهم! قرارداد می بستم که پس فردا اسم من و شرکتم همه جا به عنوان وارد کننده قطعات فیک پر بشــــه؟ که دیگه هیچ کس رغبت نکنه ماشینش و برای تیونینگ بیاره پیش ما؟ انقدر سرسری با هرچیزی رفتار نکن کوروش! اگه درین با من نبود و ازش کمک نمی گرفتم می دونی چی می شـــد؟!
نفسم و فوت کردم و پیشونیم و مالیدم.. دیگه داشتم زیاده روی می کردم.. هنوز کوروش و انقدری محرم و خودم نمی دونستم که انقدر راحت پیشش از دوست دخترم حرف بزنم و هربارم که چیزی می پرسید سرسری جواب می دادم.. حالا خودم داشتم زمینه فضولی هاش و فراهم می کردم!
با دیدن درین که همون موقع از در هتل بیرون اومد با لحن آروم تری گفتم:
– برو خودت تو همون سایتی که اطلاعات شرکت ها رو می خونی و نمی دونم چرا این دفعه نخوندی یه دوری بزن بفهم چی میگم.. فعلاً!
بدون اینکه بهش مهلت حرف زدن بدم تماس و قطع کردم و گوشی و انداختم تو کنسول و به زور رو به درین لبخندی زدم و بعد از سوار شدنش راه افتادم!
– اووووف.. خدا رئیس همیشه خدا شاکی و طلبکار و نصیب گرگ بیابون نکنه!
نیم نگاهی بهش انداختم و پرسیدم:
– چطور؟ با زر مفت زد اون مرتیکه؟!
– حرفم نزنه با چپ چپ نگاه کردناش بند دل آدم و پاره می کنه!
– گه خورده حرومزاده.. من مردم مگه بذارم یه پفیوز بی پدر مادر بند دل دوست دخترم و پاره کنه؟
یه کم با دهن باز مونده بهم زل زد و تازه فهمیدم که هنوز از مود حرف زدن با کوروش در نیومدم که اینجوری افسار پاره کردم!
ولی درین ربطش داد به عصبانیتم بابت کار هرمزی که دستش و نوازشگونه روی بازوم حرکت داد و گفت:
– حالا اشکال نداره.. اونم حق داشت! نشستم با شما شام خوردم و مسئولیتم افتاد گردن بقیه.. خودمم اگه جای اونا بودم بهم برمی خورد!
دستش و از روی بازوم برداشتم و به خیال اینکه نمی خوام این کار و بکنه خواست عقب بکشدش که نذاشتم.. کشیدمش سمت لبام و بوسیدمش..
– بهش می گفتی اگه نمی اومدی.. یه کلاه بزرگ سر من می رفت و آبرو و اعتبارم لکه دار می شد!
لبخند عمیقی رو لبش نشست و خواست جوابم و بده که همون موقع صدای زنگ گوشیش بلند شد و دستش و از تو دستم بیرون کشید..
حین رانندگی نگاهی بهش انداختم که دیدم با اخمای درهم خیره شده به صفحه گوشی و جواب نمیده.. تا اینکه خودش قطعش کرد و گوشیش و برگردوند تو کیفش..
– کی بود؟
نفسی گرفت و با همون نگاه خیره شده به دستاش جواب داد:
– داییم!
– چرا جواب ندادی؟
– این روزا دیگه واقعاً حوصله اش و ندارم.. حوصله هیچ کدومشون و ندارم!
– چرا؟ مگه پولت و نگرفتی ازشون؟!
– گرفتم.. ولی حس می کنم داییم دیگه اونقدری قرص و محکم پای این حرفی که زد نیست و یه جورایی پشیمون شده.. یعنی دلیل اصلیش زن داییمه که از صبح تا شب بیخ گوشش گریه می کنه و شاکیه از اینکه چرا پول خرید وسیله های جدیدشون و داده به من. داییمم چیزی به من نمیگه ها ولی.. از نگاهش حس کردم هربار که باهام حرف می زنه می خواد بگه تو که وضعیت زندگی من و می دونی پس.. یه کم باهام راه بیا و بیخیال این پول بشو!
– بیخیال این پول بشی که بعد بری با دوستت زندگی کنی؟
– آره دیگه! از نظر اونا زندگی کردن با آفرین بهترین موقعیتیه که بیخودی دارم از دستش میدم!
– پس تو هم به همین جواب ندادنات ادامه بده و هرچه زودتر یه خونه پیدا کن.. که اگه داییت خواست مستقیم حرفش و بزنه هم تو نتونی دیگه پول و پس بدی!
– آره! از شنبه میرم دنبالش.. وقت زیادی هم ندارم. چیزی نمونده تا تاریخی که قراره خونه رو تحویل بدن.
– با کی میری؟
– با آفرین!
– من نیام؟
– نمی خوام از کارت بیفتی. بذار چند جا برم.. اگه موقعیتشون اوکی بود تو هم بیا.
سری تکون دادم و با این که پیشاپیش می دونستم جوابش چیه گفتم:
– باشه! برنامه هام و با کوروش هماهنگ می کنم. اگه وقتم آزاد بود با هم میریم.. ولی اگه خودتم رفتی.. حواست و جمع کن. اگه بفهمم قید یه خونه ای که همه چیزش و دوست داشتی رو فقط به خاطر قیمت بالاش زدی.. خیلی از دستت ناراحت می شم.
سرش و دوباره پایین و هیچی نگفت که ادامه دادم:
– من تا همین الآنم.. حرفی از پول و قرض دادن و این چیزا نزدم. چون شناختمت و می دونم همچین آدمی نیستی که بخوای خرجت و از دوست پسرت بگیری و این تا یه جایی برای من با ارزشه. ولی از یه جایی به بعد.. وقتی ببینم این سکوت کردنت در برابر احتیاج و عزت نفسی که داری.. ممکنه کار و به جایی برسونه که زندگی برات سخت بشه.. بدجوری ناراحت می شم درین. ازدواج نکردیم ولی من همین الآنشم آدم زندگی تو ام.. پس من و به چشم همون آدمی ببین که قراره چند سال دیگه وقتی رسماً و قانوناً شوهرت شدم ببینی. این حرفا هم شعار نیست.. همه رو از ته دل می زنم و بهش ایمان دارم.
– می دونم.. به خدا می دونم. منم انقدری شناختمت که بگم اگه یه اشاره کنم حاضری پولی که لازم دارم و بهم بدی و از این بابت واقعاً ممنونتم. الآنم واقعاً دلم می خواد با همین پول یه جایی رو پیدا کنم. اینجوری خیالم خیلی راحت تره.. ولی باشه.. اگه جایی رو دیدم که نهایتاً چند میلیون با پول خودم اختلاف داشت بهت میگم که بهم قرض بدی.. اینجوری خوبه؟
سرم و به تایید تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم. حرف زیاد بود ولی باید ساکت می موندم تا ببینم وضعیت چه جوری پیش میره و کار به اون جایی می رسه که بخواد ازم پولی قرض بگیره یا نه.
چند دقیقه بعد سکوت ماشین و درین شکست و با نگاهی به مسیری که توش بودیم لب زد:
– خروجی و رد کردیا.. کجا میری؟
– امشب میریم خونه من. فردا جمعه اس.. تا شب با همیم.
سلام من تازه این رمانو شروع کردم چیزی در مورد دلیل انتقام میران از درین نفهمیدم میشه یه نفر بگه چرا میخاد ازش انتقام بگیره با اینکه دوسش داره ؟
سلام عزیزم. نویسنده خیلی واضح بهش اشاره نکرده. ولی با توجه به داستان فکر میکنم. دلیل انتقام میران از درین به خاطر مادرش و خانواده اش باشه. مادر درین مقصره ولی تو آسایشگاهه میران هم میخواد انتقام بگیره ولی نه از مادر درین بلکه از خودش
ممنون عزیزم ♥️
کوروش یه کاسه ای زیر نیم کاسش هست
عالیه
من دقیقا متوجه نصدم. میران میخواد از درین انتقام مادرش رو بگیره ولی تظاهر به دوست داشتن میکنه؟
بله داره اغفالش می کنه مثلا. اما فعلا دلش گیر افتاده
°O°
OMG
تا فردا هزار تا فکر میاد تو سرم حداقل دوتا پارت بزارین لطفا البته من قصد جسارت ندارما… ممنونم از قلم زیباتون
خونه میران؟؟!!! خوب چه کاریه که سوییت اجراه کنه، از امشب نقل مکان کنه، راحت!
جون بابا😂