رمان تارگت پارت 162

4
(4)

 

…ولی خب.. انگار اینم باید یاد می گرفت.. که همیشه.. همه چیز زندگی قشنگ نیست.. دنیای آدمای دیگه همیشه رنگی نیست و بعضی وقتا.. جوری سیاه و کدر می شه.. که با هیچ وسیله ای نشه اون سیاهی ها رو از بین برد. تازه داشت می فهمید که دنیای واقعی.. سیل داره.. زلزله داره.. هزار جور مصیبت داره که آدم ها رو با خودش درگیر می کنه و حالا زندگی اون آدم و خانواده اش.. تو معرض یه طوفان بود.. نه یه طوفان معمولی.. یه طوفان خونه خراب کن..
چشمام و محکم رو هم فشار دادم و لبم و به دندون گرفتم.. فقط داشتم خدا خدا می کردم این فقط یه داستان باشه نه واقعیت زندگی میران که ازش بی خبر بودم!
– با همه اینا بازم طاقت آورد.. تحمل کرد.. دنیایی که قبل از اومدن اون دو نفر توش بود انقدر براش گنگ و ناشناخته شده بود.. که ترجیح می داد هنوز همینجا باشه.. حتی با همین طوفان وحشتناک. تازه تازه داشت یاد می گرفت هیچ چیزی موندنی نیست.. طوفانم میره.. فقط باید یه کم صبر کنه و تحملش و ببره بالا. صبر کرد.. تحمل کرد.. ولی طوفان نرفت.. قاطی شد با یه طوفان بزرگتر.. یه طوفان دائمی که آدمای جدید زندگیش و با خودش برد. یکیشون و واسه همیشه.. یکیشونم جوری که.. فرقی با رفتن همیشگی نداشت! دیگه باید چی کار می کرد؟ تا همینجاشم به زور یاد گرفته بود. نمی شد که هر بار تنها شد امید داشته باشه یکی بیاد و از تنهایی و گوشه گیری درش بیاره.. شانس فقط همون یه بار در خونه اش و زده بود که اونم.. همیشگی نشد.. نذاشتن که بشه.
بغض توی صداش و که حس کردم.. طاقت منم تموم شد.. خودم و از حصار دست و پای محکم میران نجات دادم و برگشتم سمتش..
ممانعت نکرد و گذاشت تو همون تاریکی رو در رو بشم با چهره ای که تحت تاثیر این داستان.. غم و ماتم زیادی و تو خودش جا داده بود..
دستم و که روی صورت پوشیده با ریشش گذاشتم.. نفس عمیقی کشید و چشماش و محکم به هم فشار داد.. نفس هایی که به صورتم می خورد.. مثل همیشه گرم نبود.. حتی پوست صورتشم به سردی می زد و از میران همیشه پر حرارت خبری نبود.
انگار منم دیگه میرانی که شناخته بودمش و نمی دیدم.. یه پسر بچه جلوی چشمم بود.. با هزار و یک حسرت مختلف.. که یه جایی توی زندگیش.. رسید به آدمایی که می تونستن این حسرت ها رو برطرف کنن ولی.. تو سرنوشتش.. اون آدم ها هم رفتنی بودن.

هنوز می ترسیدم از پرسیدن سوالی که با هربار یادآوریش ضربان قلبم تند می شد.. فقط تونستم با صدایی که کمتر از میران پر بغض و لرزون نبود صداش کنم:
– میران!
– نمی دونم استدلالم درسته یا نه ولی.. حس می کنم تحمل یه همچین چیزی.. یه همچین مصیبتی.. برای کسی که از اول تو یه زندگی پر از خوشبختی بوده و هیچ حسرتی نداشته.. خیلی راحت تره! نه یکی مثل من.. که تا یه سنی اصلاً نمی دونستم زندگی چیه و بعد.. تا خواستم بفهمم و لمسش کنم.. ازم گرفتنش! این خیلی عذابش بیشتره درین.. اینکه وسط یه حجم عظیمی از ناامیدی.. یه روزنه امید پیدا کنی و بری سمتش.. ولی تا دستت و دراز کنی تا بگیریش و واسه همیشه مال خودت کنیش.. با یه سرعتی ازت دور می شه که.. به گرد پاشم نمی رسی! اون یاس و ناامیدی که بعد از شکست دوم به جونت می افته.. دیگه با هیچی درمان نمی شه و من.. این و با همه وجودم حس کردم!
– من.. میران من.. نمی دونستم که تو… یعنی… از.. قصه ات اینجوری برداشت کردم که..
نفس عمیقی کشیدم و اینبار مستقیم سوالم و به زبون آوردم:
– بچه واقعی پدر و مادرت نیستی؟
به پشت دراز کشید و خیره شد به سقف..
– نه! هفت هشت سالم بود که.. من و از پرورشگاه بردن پیش خودشون!
هیچ حرفی اون لحظه به ذهنم نمی رسید.. یه جورایی قفل شده بودم و فقط طی یه سری واکنش غیر ارادی حرفای پرت و پلا به زبون می آوردم:
– من.. من.. نمی دونستم. یعنی اصلاً فکرشم…
– نمی دونستی چون من نگفتم. نگفتم چون مطمئن بودم دختری نیستی که بخوای این مسئله رو یه ملاک و معیار بدونی برای انتخاب یا رد کردن من. قبلاً امتحانت و پس داده بودی. ولی حالا.. مهمه که بدونی. باید بدونی.. دلم می خواد من و بیشتر بشناسی.. زخم هام و حس کنی.. دلم می خواد وقتی حرف از عقده.. حسرت.. تنهایی و کمبود می زنم.. دقیقاً بفهمی چی میگم. شاید از نظر خیلیا.. همین زندگیمم یعنی یه جفت شیش درست حسابی! اینکه مثل خیلی از بچه های اون پرورشگاه.. سرنوشتم به کوچه و خیابون ختم نشد و یه آدم حسابی سرپرستیم و قبول کرد.. حالا درسته زندگی خوشبختشون بعد از من.. چند سال بیشتر دووم نیاورد.. ولی حداقل تونستم زیر سایه اشون یه زندگی مرفه و پر امکانات برای خودم داشته باشم. ولی درد من رفاه و امکانات نبود.. من دقیقاً همون چیزی رو از دست دادم که نیاز داشتم. پس تو هم باید اینا رو بدونی.. باید بفهمی که یه سری چیزا.. چقدر برام گرون تموم شد. شاید.. شاید بیشتر درکم کنی!

خودم و روی تخت یه کم کشیدم بالا و دستم و توی موهاش فرو کردم.. چشماش که بسته شد فهمیدم به این آرامش احتیاج داره اونم بعد از حرف زدن درباره تلخ ترین اتفاق زندگیش.
هرچند که خودم هنوز توی شوک بودم و با این واقعیت آزاردهنده کنار نیومدم ولی.. میران اون لحظه به همین حضور من و آرامشی که ازم می گرفت نیاز داشت.. نه بهت و تعجبم!
– اون طوفانی که گفتی.. فوت مادرت بود؟
طول کشید تا جواب بده و من فقط صدای نفس های عمیق و پی دی پیش و می شنیدم.. انقدری که دیگه فکر کردم پشیمون شده از جواب ولی.. بالاخره گفت:
– اون طوفان.. اتفاقی بود که تهش.. مادرم و ازم گرفت.
کنجکاوی نکردم برای اون اتفاق.. چون اینهمه مکثش توی جواب دادن نشون می داد نمی خواد ازش حرف بزنه و منم سوال بعدیم و که مغزم داشت سوراخ می کرد پرسیدم:
– بابات چی؟ یه بار گفتی یکی دو سال پیش فوت کرد. چرا… چرا تنهاییت و.. با اون پر نکردی؟
– نبود که بخواد نقشی داشته باشه تو پر کردن تنهاییم. نمی دونم.. شاید به اصرار مادرم من و از پرورشگاه آورده بود و حالا که مادرم نبود اونم دیگه من و نمی خواست. نمی دونم باور می کنی یا نه ولی.. انقدری برخورد پدر و پسری با هم نداشتیم که بخوام این سوال و ازش بپرسم. تنها لطفش به من.. به عنوان یه پدر این بود که گذاشت توی خونه اش زندگی کنم و به خواهرش سپرد که هوام و داشته باشه و تنهام نذاره. به جز این دیگه پدری کردن ندیدم ازش. هیچ وقت نفهمیدم چرا ولی.. این و با همه وجود حس می کردم که از قصد داره خودش و ازم دریغ می کنه و منم.. حقی روش نداشتم که بخوام بابت این رفتار ازش شاکی باشم.
چند دقیقه ای جفتمون تو سکوت غرق افکار خودمون بودیم و من.. هنوز دست از نوازش موهای میران برنداشته بودم تا اینکه خودش دستش و بالا آورد.. مچ دستم و گرفت و من و انقدر پایین کشید که دوباره قفل شدم توی آغوشی که باز داشت گرم می شد.
لباش و که روی پیشونیم چسبوند بی اختیار دو قطره اشک از چشمم بیرون ریخت و خدا رو شکر کردم که میران ندیدشون چون همین الآنم ناراحت بود و با شرمندگی لب زد:
– دوست نداشتم تلخ کنم برات امشب و که پیشمی!
به زور سعی کردم صدام تحت تاثیر اون بغض نلرزه:
– مهم نیست.. به قول تو.. باید می فهمیدم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

ممنونم نویسنده جونم
هر انسانی یه جایی دیگه نمی تونه نقش بازی کنه …و خود واقعی شو نشون میده

پریسا
پریسا
1 سال قبل

عالی بود.این روزا اکثر رمانا تکراری و بچه گانس ولی این رمان با همه فرق داره.

فاطمه زهرا
فاطمه زهرا
1 سال قبل

نویسنده جون یه کاری کن درین از میران بچه دار شه خیلی باحال میشه 😁😂

Raz
Raz
1 سال قبل

این اتفاقات توی جامعه امروزی زیاد هست.
منظورم انتقام نیست ،منظورم دردهایی هست که میران کشیده و بدترین اتفاق زندگی میران زمانی هست که درین هم درد هست و هم درمان .
ممنون نویسنده عزیز
همچنان منتظر پارتهای بعدی هستم
پیروز و پایدار باشید🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹

بینام
بینام
1 سال قبل

پس با توجه به داستان زندگی میران احساس میکنم تا اخر برنامش پیش میره ولی بعد از انتقام سبک که نمیشه هیچ بدتر دنیا روی سرش اوار میشه و بعدش التماس و خواهش به درین میکنه که برگرده

خالی باشه بهتره
خالی باشه بهتره
1 سال قبل

شاید کاری ک مامان درین با مامان میران کرده جدا از ضربه جسمی ضربه روحی بدی هم دیده برا همین کاملا حق انتقام داره از نظر من فقط باید انتقامشو از خود مامان درین بگیره .

علوی
علوی
1 سال قبل

یه جایی تو نوشته‌های یکی از دوستانم اومده بود: «مهم نیست پسربچه‌ها چقدر به پدرشون وابسته باشند، از پدر چه قهرمانی بسازند و تا کجا سعی کنن شبیه پدرشون باشند، اونها همیشه تو هر ماجرایی، وقتی می‌ترسند، احساس تنهایی می‌کنند، یا غمگین می‌شوند فقط و فقط مادرشون رو می‌خوان. پسربچه‌ها اگر بی موقع و قبل از بزرگ شدن، قبل از پدر شدن، مادرشون رو از دست بدن، تا خود قیامت عزادار تمام لحظاتی خواهند بود که باید مادرشون رو می‌داشتند اما ندارند.»
میران عزادار خودشه الان. و با انتقام از درین هم از عزا در نمیاد. دقیقاً بعد از انتقام سبک نمی‌شه. خالی می‌شه. و آدم‌ها از داغ و کینه سنگین باشند خیلی خیلی خوشبخت‌تر از وقتی هستند که خالی می‌شن.
خدا به میران رحم کنه

shyli
shyli
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

خیلی حرفاتو دوس دارم
همیشه هم عاقلانه اس هم گشنگه هم حقه

mehr58
mehr58
1 سال قبل

خیلی سخته بعداز اونهمه سختی وحسرت به ارامش برسی ویه نفر اونو ازت بگیره

علوی
علوی
1 سال قبل

وااااووووو
خوب میران تا حدی حق داره انتقام بگیره، فقط تا حدی
الان اگه درین برنجه و اونم از لحاظ احساسی ترکش کنه و تنهاش بذاره بد کرده.

خالی باشه بهتره
خالی باشه بهتره
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

..

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط خالی باشه بهتره
mehr58
mehr58
1 سال قبل

بیچاره میران دلم اتیش گرفت

mehr58
mehr58
1 سال قبل

خیلی غم انگیزه

اسم
اسم
1 سال قبل

Wow😭

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x