رمان تارگت پارت 165

3.4
(5)

 

کف یه دستم و گذاشتم روی بالشش و کامل خم شدم روش.. تا توی همون حالت خیره مونده به سقف بالای سرش.. منم ببینه و صدام و بشنوه!
حالا نگاهش به من بود.. نمی دونستم واقعاً من و می بینه.. یا فقط یه نگاه مات مونده و بی هدفه.. ولی همین برای من کافی بود تا سیل کلماتی که سال های سال توی دلم نگه داشتم تا به باعث و بانی همه بدبختی و تنهایی هام بزنم.. به سمتش روونه شد:
– بهت گفتم.. من میرانم.. ولی چیزی از فامیلیم نگفتم نه؟ در واقع باید همسر آینده دخترت و کامل تر بشناسی.. با اسم و رسم کامل.. یا حتی یه شجره نامه درست و حسابی!
خیره بودم به چشمای طوسیش.. نمی دونم رنگ واقعی خودش بود یا در اثر کهولت سن به این رنگ دراومده بود ولی.. هرچی که بود برای من نمایانگر شیطان بود.. چشمایی که حالا خودم و توش می دیدم.. چشمای کسی که.. با شیطان صفتیش.. منم به اینجا رسوند که بشم مامور عذاب بچه اش.. که بشم شیطان مسلم زندگیش!
– من میرانم.. میران محمدی! پسر مهدی و رویا.. یادت میاد؟ اسم من و شاید نشنیده باشی ولی.. محاله تا حالا اسم مهدی محمدی و رویا همایونی به گوشت نخورده باشه! دخترت فکر می کنه خودت و زدی به دیوونگی.. ولی واسه حافظه ات که دیگه نمی تونی کاری بکنی.. مگه نه؟
نیم نگاهی به در اتاق انداختم و دوباره زل زدم به صورتش.. حس می کردم حالا دیگه نگاهش مات و بی هدف نیست.. حالا دیگه خواست خودشه که به من نگاه کنه و برای فهمیدن این موضوع یه کم صاف وایستادم تا از جلوی دیدش کنار برم و چشماش.. همراه من حرکت کرد..
پوزخندی زدم و خیره شدم به مردمک هایی که دو دو می زد..
– پس شناختی! اگه نمی شناختی جای تعجب داشت! مگه اینکه کثافت کاری هات فقط مختص خانواده ما نبوده و انقـــــدر در طول عمر بی فایده ات غلط اضافی کردی که دیگه یادت رفته اسم و رسم آدمایی رو که.. مثل من.. مثل ما.. بدبختشون کردی! میگم من.. چون توی اون جریان.. بی گناه ترین فردی که بیشتر از همه مجازات شد من بودم.. یه پسر بچه بیچاره ای که فکر می کرد.. بالاخره دنیا روی خوشش و بهش نشون داد و تو.. توی بیشرف.. همه رویاهاش و به باد دادی. حالا اون پسربچه اینجاست.. رو به روت وایستاده.. خیره شده تو چشمات تا بگه برای چی اومده.. تا بهت بگه قدرتش و داره کاری که تو پونزده سال پیش انجام دادی و تلافی کنه.. حالا اینجام تا تقاص گناه تو رو.. از بی گناه ترین فردی که کوچیکترین دخلی به گندای تو نداره بگیرم. توی اون جریان.. من مجازات شدم.. من به خاک سیاه نشستم.. من اینهمه سال تنهایی کشیدم و از بین رفتن همه امیدها و آرزوهام و با چشم دیدم و حالا.. نوبت درینه.. دخترت! عادلانه اس نه؟

کجا بود درین تا ببینه حالت های مادرش و.. تا با چشم خودش شاهد این حجم از ترسی باشه که توی نگاه این زن لونه کرده.. تا بفهمه مادرش نسبت به زندگی و آینده اش بی تفاوت نیست! فقط لازم بود یه کم نفت بریزی رو هیزم های خشکیده وجودش و یه فندک بگیری زیرش تا شعله ور بشه!
حالا دیگه خیال منم راحت تر شد.. این نگاه داشت به منم یه چیزایی رو می فهموند و خیالم و راحت می کرد از اینکه مسیرم و اشتباه نرفتم. از اینکه این زن.. تو همین شرایط هم می تونه درک کنه به خاک سیاه نشستن دخترش.. پاره تنش.. یعنی چی!
یه بار دیگه خم شدم سمتش و از لای دندونای کلید شده ام.. تمام دردی که هربار با فکر کردن به اون روزا توی دلم می نشست و ریختم تو صدام:
– داغ می ذارم رو دلت جیران وهابی! همون کاری که تو با مادرم کردی! خبراش به گوشت می رسه.. فقط صبر کن و منتظر باش.. ببین چه جوری تاریخ و برات تکرار می کنم! کاری می کنم پشیمون بشی که چرا به جای دیوونگی.. خودت و نکشتی و خلاص نشدی از این زندگی نکبتی که هر روزش یه جور مردنه! حیفه دختری مثل درین.. که فقط چون از بطن آشغال بی ارزشی مثل تو در اومده باید تقاص پس بده.. ولی زندگی همینه.. دار مکافات! منم آدم صبوری نیستم که تا روز قیامت منتظر بمونم و شاهد جلز ولز کردنت توی آتیش جهنم باشم.. من روش های خودم و دارم که به زودی باهاشون آشنا می شی. چیز زیادی نمونده.. منتظر باش!
نفس عمیقی کشیدم و حین مرتب کردن یقه پیراهنم.. پوزخندی به چهره ترسیده و رنگ پریده اش زدم و با قدم های بلند از اتاق رفتم بیرون..
همون لحظه با درین که داشت می اومد تو رو در رو شدم و بازوهاش و نگه داشتم..
– کجا؟ دکتر چی گفت؟
– هیچی گفت دز داروهاش و یه کم تغییر داده و در کل مشکل خاصی نداشته تو یه ماه گذشته..
– خوبه!
– برم ازش خدافظی کنم و بیام.
– همین یه دیقه پیش خوابش برد.. نرو به نظرم!
– عه! واقعاً؟!
– اوهوم!
– دکتر گفت داروهای جدیدش خواب آوره.. باشه پس.. بریم!
یه قدم عقب رفت ولی وقتی دید من هنوز توی خلسه ام گیر کردم و خیره تو صورتشم.. با تعجب نگاهم کرد و آروم پرسید:
– چیه؟
– شبیه مامانت نیستی!

لبخندی زد و دستی به شالش کشید..
– همه میگن! شبیه بابام بودم..
– خوبه!
ناباورانه خندید و پرسید:
– اینکه شبیه مامانم نیستم؟
– خوبه همینی شدی که الآن اینجایی.. همینی که من می خوام!
لبخندش اینبار واقعی تر شد و حین چپوندن دستش توی دستم لب زد:
– دیوونه ای به خدا! بریم!
همراهش راه افتادم و سرم و به تایید تکون دادم.. نه برای جمله دومش.. جمله اولش و تایید کردم..
آره دیوونه بودم.. دیوونه بودم که می خواستم این دختر و.. کسی که با همه سلول های تنم تفاوتش با بقیه آدم های زندگیم و درک کردم و به تاوان گناه اون زن به نابودی بکشم.. ولی حالا که تو این نقطه از مسیر قرار داشتم.. دیگه وقت و فرصتی برای تصمیمات عاقلانه نبود.. تا اینجا با دیوونگی جلو اومدم و از این جا به بعد هم.. نه با دیوونگی.. که باید با جنون پیش می رفتم!
×××××
– از اون روز به بعد اصلاً ندیدیش؟
روی کاناپه دراز کشیدم و گوش دادم به صدای نفس عمیق آفرین و حرفی که با پایین ترین ولوم ممکن به زبون آوردش:
– نه!
– تماسم نداشتید با هم؟
– یکی دو بار پیام داد.. سرسری خوندم و پاکش کردم.. اعصابم نمی کشید.. همون حرفای مسخره ای که جلوی در خونه امون زد و توی پیاماش تکرار می کرد.. بازم بدون اینکه.. یه دلیل قانع کننده به من بده!
– اگه برات مهمه این دلیل و بفهمی خب.. باهاش حرف بزن! شاید تونست قانعت کنه..
– اگه دلیل داشت به نظرت به زبون نمی آورد؟
– شک من به اون دختره اس!
– یعنی چی؟
– نمی دونم.. حس می کنم اون داره آراد و بازی میده.. اینا همه حدس و گمانه ها.. نشینی به فکر و خیال! فقط.. فقط از برخورد اون روز آراد.. از چشماش که انگار گریه کرده بود.. نمی دونم از حالت هاش.. اینکه حتی پاشد دنبالت اومد.. اینکه لحظه آخر.. بازم نگرانیش نسبت به تو رو عنوان کرد و گفت به خاطر این مسئله بلایی سر خودت نیاری.. من و به شک انداخته..
لحن غمگینش قلبم و فشرده می کرد.. تصمیم داشتم دیگه درباره آراد باهاش حرف نزنم و کمک کنم به این فراموشی.. ولی نمی شد.. رابطه اشون مال یه روز دو روز نبود که بشه خیلی راحت از ذهن پاک بشه و منم چیزی نمی گفتم.. خود آفرین با سوال های پر از غمش.. راه بحث و باز می کرد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ella
Ella
1 سال قبل

میران مث سگ پشیمون میشه

mehr58
mehr58
1 سال قبل

آخییی بیچاره درین وبیچاره آفرین

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

فاطی بیام اینجارو بترکونم؟
بیام؟
نه بیام؟
مامانی بیام؟🤣

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

میفرمام

Sevili
Sevili
1 سال قبل

چجوری

سارا محمدی
سارا محمدی
1 سال قبل

فک کنم نویسنده خودشم نمیدونه جرم مامان درین و چی بزارم
هی کشش میده😂😑

Nahar
Nahar
پاسخ به  سارا محمدی
1 سال قبل

هنوز درگیر انتقامه؟ 😐

هنوز میران میگه من دارم نقش بازی میکنم
هنوز میران میگه درین با اون روم اشنا نشده؟؟😐😐

سارا محمدی
سارا محمدی
1 سال قبل

هر روز در حال در جا زدن
اتفاق جدیدی نمیفته

ثنا
ثنا
1 سال قبل

خوب در امدیم از بهت یه سوال که ننه درین چی کار کرده اما من هنوز دقیق متوجه نشددم ممنونم از نویسنده فقط کاش روزی دو پارت میدادین

علوی
علوی
1 سال قبل

ممنون واسه پارت جدید، اما چک کنید تو مسیر رمان اشتباهی ذخیره نشده باشه. انگار قاتی پارت‌های عشق صوری جا گرفته

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x