رمان تارگت پارت 173

5
(3)

 

ماتم برد وقتی دیدمش.. میران همیشه بود.. ظاهرش همون بود.. برخلاف تصوراتم.. رد زخم و کبودی و جراحتی که نشونه تصادف یا درگیری باشه توی صورتش نمی دیدم ولی.. ولی چشماش.. چشمای میران همیشگی نبود. این چشمای سرخی که محض رضای خدا یه نقطه سفید ازش مشخص نبود.. خیلی خیلی بیشتر از دیدن جراحت های عمیق روی سر و صورتش می تونست باعث نگرانیم بشه..
نمی دونم چرا ولی.. یه صدایی تو وجودم بهم فرمان توقف داد.. یه صدایی که انگار سعی داشت بهم هشدار بده این آدم.. اون آدمی که می شناختی نیست.. سعی داشت چشمام و باز کنه و نگاهی که بیش از اندازه حس غریبگی پشتش بود و بهم نشون بده.. تا حدودی هم داشت موفق می شد.
طوری که دستی روی صورت خیسم کشیدم و بدون اینکه دلیل خاصی برای این کار داشته باشم.. یه نیم قدم به عقب برداشتم که همون موقع.. یکی از دستای میران.. از جیبش در اومد و به سمتم دراز شد!
لا به لای صدای ریتا و شرشر بارون.. صدایی ازش نشنیدم.. ولی از حرکت لبش تونستم تشخیص بدم که گفت:
– بیا!
آره صداش و نشنیدم.. ولی درد و عجزی که پشت همین یه کلمه بود و.. با همه وجودم حس کردم.. انقدری که دیگه همه اون هشدارها و صدایی که نمی دونم از کجا بهم فرمان رفتن می داد قطع شد و حالا فقط میرانی رو می دیدم.. که زیر بار غصه هاش داشت فلج می شد..
شاید اگه یه روز تو کل عمرش باشه که به من احتیاج داشته باشه.. همین امشب بود که من.. نمی تونستم این و ازش دریغ کنم.
واسه همین دوباره پاهام قوت و انرژی گرفت واسه دوییدن به سمت اون آدم که تو یه زمان کم.. یه جایگاه خاصی واسه خودش توی قلبم درست کرده بود.. انقدری که درین خجالتی وجودم و کنار بزنم و با جسارتی که کمتر از خودم شاهد بودم بی اهمیت به خیسی سرتا پام.. بهش بچسبم و از گردنش آویزون بشم و تمام این دلتنگی و دلنگرانی چندین و چند ساعته رو.. با بوسه ای که روی لباش نشوندم.. از وجودم پاک کنم!
جزو معدود دفعاتی بود که خودم شروع کننده این بوسه.. با این غلظت بودم و شاید.. میرانم از همین داشت تعجب می کرد که حتی دستاشم برای به آغوش کشیدنم بالا نیاورد..
ولی انقدر صبر کردم و لبام و تو همون نقطه ای که مثل یه آهنربا بهش چسبیده بود نگه داشتم تا بالاخره به خودش اومد و من و جوری محکم به خودش فشار داد که صدای ترق و تروق استخونام در اومد.

حالا دیگه میران شده بود همون میرانی که با بوسه های پر مهارتش.. من و خلع سلاح می کرد و اختیار هر کاری و ازم می گرفت..
انقدر با سرعت و یه کم خشونت لب و دندوناش و روی لبام بازی می داد که من نمی تونستم خودم و باهاش هماهنگ کنم و ترجیح می دادم بی حرکت وایستم تا خودش هرجور که دوست داره.. با همین بوسه همه انرژی های منفی رو از وجودش پاک کنه و تبدیل بشه به همون آدمی که خیلی وقته شده دلیل تند شدن ضربان قلبم..
تنها کاری که ازم برمی اومد.. کشیدن دستم روی کتف و گردن و پشت موهاش بود که اونم ازش دریغ نکردم تا شاید تاثیر داشته باشه توی آرامشش.. توی کمتر شدن این ضربانی که تند و محکم بودنش و کاملاً روی قفسه سینه ام حس می کردم.
بیش از اندازه کنجکاو بودم تا بفهمم میران از دیشب تا حالا چی بهش گذشته و چرا گوشیش و خاموش کرده ولی بعضی وقتا.. حرف زدن چاره کار نبود و باید از یه طریق دیگه حداقل یه آرامش نسبی ایجاد می شد که خدا رو شکر جفتمون راهش و پیدا کرده بودیم.
کم کم با شدت گرفتن بوسه هاش و نوازش های خشنش روی تن و بدنم.. حال منم دگرگون شد و دمای بدنم به طرز عجیب غریبی رفت بالا.
بچه نبودم.. می دونستم ته این بوسه های خشونت آمیز و پر از حس خواستن میران چیه و کارمون امشب تو این خونه قراره به کجا ختم بشه.. ولی.. دیگه نمی خواستم این حس و از جفتمون دریغ کنم!
تا الآن فقط.. ترس از پشیمونی داشتم.. از اینکه بعد از خوابیدن تب و تابمون نتونم خودم و قانع کنم که کارم اشتباه نبوده.
ولی حالا.. حالا که این حجم از آشفتگی میران و دیدم و حس کردم فقط با همچین چیزی شاید یه درصد ذهنش منحرف می شه و به آرمش می رسه.. بدون شک دیگه هیچ پشیمونی در کار نبود و خیالم راحت می شد از اینکه همه تلاشم و برای بهتر شدن حالش انجام دادم!
نمی دونم چقدر گذشت ولی بالاخره ازم جدا شد و جفتمون همزمان با یه نفس عمیق.. سیستم تنفسیمون و دوباره وادار به فعالیت کردیم!
خواستم سرم و عقب بکشم و نگاهش کنم که نذاشت.. با جفت دستاش محکم صورتم و نگه داشت در حالیکه نگاه خودش میخ زمین بود..
نفس نفس می زد وقتی صدای گرفته و به شدت خشدارش بلند شد:
– بگو که می مونی! بگو که.. بگو که خودت می خوای بمونی..

آب دهنم و به سختی قورت دادم و با چشمای بسته لب زدم:
– بمونم؟
– نمی خوام مجبورت کنم!
نمی فهمیدم اینهمه دردی که توی صداش حس می شد برای چیه.. ولی اگه الآن می رفتم.. هیچ وقت نمی فهمیدم و شاید دیگه حتی میرانم نداشتم.
چون مسلماً.. دیگه دلش نمی خواست رابطه اش و با آدمی که توی این شب.. وسط این حال داغون و روح متلاشی شده تنهاش گذاشت.. ادامه بده!
واسه همین قرص و محکم پای تصمیمم وایستادم و لب زدم:
– می مونم.. مجبور نیستم.. خودم می خوام که بمونم!
بالاخره صورتم و ول کرد و با یه قدمی که به عقب برداشت دستای منم از رو بدنش پایین افتاد.. نگاه مات مونده اش.. خیره صورت خیس از بارونم بود که لب زد:
– پس.. بریم خونه! امشب قراره.. خیلی متفاوت باشه برامون!
نمی دونم چرا ولی حس کردم بدون هیچ احساسی این حرف و به زبون آورد.. انگار که این کلمات از زبون یه ربات بیرون اومد.. نه یه آدم! نه کسی که ماه ها بود ادعا می کرد من براش تافته جدا بافته ام و تنها زنی ام که توی زندگیش بهش علاقه مند شده!
ولی این مسئله توی اون لحظه برام کوچکترین اهمیتی نداشت.. هرچی که بود.. هرچی که میران امشب و تغییر داده بود.. مربوط می شد به ماجرایی که ازش خبر نداشتم و بعد از اینکه این تب و حرارت از وجود جفتمون رفت و آروم گرفتیم.. صد در صد برام تعریف می کرد و اون موقع.. بهتر و راحت تر بهش حق می دادم!
سرم و که به تایید تکون دادم.. لبخند کجی که هیچ سنخیتی با طرز نگاه کردنش نداشت.. رو لبش نشست و با یه قدم بلند نزدیک شد.
تا بیام بفهمم می خواد چیکار کنه خم شد و یه دستش و پشت کتفم و یه دستشم زیر زانوهام گذاشت و من و رو هوا بلند کرد..
جیغ خفه ای کشیدم و سریع از گردنش آویزون شدم..
– میام خودم.. چرا بغلم کردی.. سنگینم کمرت اذیت می شه!
– دیگه باید عادت کنی!
– به چی؟
– به قفسی که برات توی وجودم ساختم و.. تو رو تا آخر عمرت.. همینجایی که هستی نگه می داره! حتی اگه خودت نخوای!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

من 8تا رمان دیگه میخونم که تارگت فاکتور بگیرم میشه 7خداییی هیچ کدوم به حذابیت این نمیرسه یعنی میخوام لگو اخر این رمان حدس زدنی نی و ارزش خوندن داره و کلیشه ای نیست واقعا

ثنا
ثنا
1 سال قبل

ولی کاش درین از یه طریقی میفهمید دلم میسوزه براش اخه گناهی نداره واقعا

ثنا
ثنا
1 سال قبل

وایییی منم قفس میخوامممممو مرسیی خیلی قشنگ بود …

mehr58
mehr58
1 سال قبل

واویلا چه شود؟ خدابخیرکنه

خالی باشه بهتره
خالی باشه بهتره
1 سال قبل

و بلاخره بعد قرن هااااااا

هانی
هانی
1 سال قبل

بچه ها من خیلی میترسم ناراحتم استرس گرفتم اخرش چه بلایی سر درین میاد نکنه عقدش نکنه ؟

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  هانی
1 سال قبل

هیچی درین بدبخت از اینم بدبختر میشه بیچاره.

هانی
هانی
1 سال قبل

رسماً ناقوس انتقام به صدا در اومد و اولین حرکت اول انتقام استارت خورد .
بیچاره درین .

Raz
Raz
1 سال قبل

سلام پارت ۱۷۳ هستیم به نظرم تازه رمان شروع و به اوج رسیده.
میران فکر میکنه که درین زندونیشه در صورتی که این خودشه که اثیر درین شده به همون اندازه که به درین درد میده به همون اندازه هم آرامش میده .میخواد ولش کنه ولی دلش دوری نمیخواد چون خودش بدون درین نمیتونه تحمل کنه.

گاهی فکر میکنم درین دختر واقعی پدر میران هست که آخر داستان با تعریفهای عمه مشخص میشه.در واقع گناهی این وسط نبوده و پدر میران وقتی از باردار نشدن زنش خبردار میشه با مادر درین ازدواج میکنه و ثمرش میشه درین چون میخواسته بچه ای از گوشت و خونش داشته باشه.
مادر میران هم وقتی میفهمه نمیتونه تحمل کنه و دست به خودکشی میزنه.

ولی در آخر همیشه عشق پیروز میشه حتی اگه تهش بد باشه وقتی به خاطر اتفاقاتی که از روی عشق افتاده پشیمون نباشی .

علوی
علوی
پاسخ به  Raz
1 سال قبل

موافقم
قبلاً تو نظرات نوشته بودم. اونی که تو یه چهاردیواری گیر افتاده اسیر نیست. اسیر اونیه که هر روز از چهاردیواری بیرون می‌زنه ولی ذهنش و قلبش اون تو مونده و هر بار برای برگشت به همون سلول و سر زدن به مثلاً زندانیش بیشتر عجله داره و بیشتر مشتاقه. میران اسیر شده و رفته.

Adrina Rad
Adrina Rad
پاسخ به  Raz
1 سال قبل

منم همین و میگم از کجا فهمیدی

علوی
علوی
1 سال قبل

و ….. بالاخره شروع شد.
چقدر امشب انگیزه‌های این دو نفر متفاوته.

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

نویسنده فقط رمان را مثل آدامس کش میده.

ghazal
ghazal
1 سال قبل

گول نخور کمی دیگه تاریخ انقضات سر میرسه ولت میکنه

علوی
علوی
پاسخ به  ghazal
1 سال قبل

تاریخ انقضا نداره این یکی.
ممکنه جلوی چشمش هر شب یه نفر رو بیاره تو این خونه، اما ول‌کن درین نیست. درین از این به بعد اسیر این آدم و این خونه است.

Zahra...
Zahra...
1 سال قبل

لعنتیییی 😐😐😐😐
خیلی زود تموم شددددددددد😢😢

ریحان
ریحان
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

پارت ۱۷۳ هستیم هنوز زوده 🙄🙄
واقعازوده😐😐

هانی
هانی
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

تازه شروع شده

silvermoon
silvermoon
1 سال قبل

رمان داره به اوج خودش نزدیک میشه 🙂

ghazal
ghazal
پاسخ به  silvermoon
1 سال قبل

بالاخره😂

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x