رمان تارگت پارت 348

5
(3)

 

 

 

 

 

تا این که بدون شنیدن اسمم.. چشمم به برگه ای خورد که روی میزم قرار گرفت و به محض دیدن نمره کاملی که پایین برگه خورده بود.. هم حرکت پام متوقف شد و هم.. واسه چند ثانیه همه علائم حیاتیم از کار افتاد!

با نفس حبس مونده و دستای لرزونی که کنترلی روی لرزشش نداشتم.. برگه رو برداشتم و زل زدم بهش.. حتم داشتم که یه سری از سوال ها رو کاملاً بدون جواب گذاشته بودم.. ولی حالا.. فیلد مخصوص همه سوالا پر شده بود اونم با دست خطی به جز دست خط خودم!

ناباورانه سرم و بلند کردم و نگاهم و تو کلاس چرخوندم.. یه لحظه از ذهنم رد شد که نکنه استاد برای همه همچین کاری کرده و نمره کامل داده..

ولی قیافه ناراضی یه سری از بچه ها و اعتراضی که نسبت به نمره اشون می کردن.. نشون می داد که این لطف فقط شامل حال من شده!

حالا داشتم خیره و مستقیم به خودش نگاه می کردم که با خونسردی برگه دانشجوهایی که امروز غیبت داشتن و برگردوند تو کیفش و بی اهمیت به اعتراض بچه هایی که دورش جمع شده بودن.. با یه خسته نباشید بلند.. بدون نیم نگاهی به منِ مجسمه شده.. از کلاس رفت بیرون!

می دونستم تو این روز فقط همین یه کلاس و داره و بعد می ره از دانشگاه.. پس اگه می خواستم بازم تو همین حالت خشک شده باقی بمونم.. به جواب سوالایی که داشتن تو سرم به مرحله انفجار نزدیک می شدن نمی رسیدم.

دیگه تعلل نکردم.. سریع کیفم و چنگ زدم و سعی کردم از لا به لای بچه ها رد بشم که سرعت عملم انگار کافی نبود و وقتی به حیاط رسیدم.. دیدم که داره می ره سمت پارکینگ تا سوار ماشینش بشه.

نگاهم و تو حیاط شلوغ دانشگاه چرخوندم و فهمیدم اگه بخوام تا دم پارکینگ دنبالش برم.. این چشم هایی که آماده ان واسه زل زدن به این و اون و حرف درآوردن.. کار و برام سخت می کنه..

واسه همین سریع قدم هام و به سمت بیرون دانشگاه هدایت کردم..

 

 

 

 

 

 

در حالی که خدا خدا می کردم یهو با سرعت از کنارم رد نشه.. تا سر کوچه ای که یکی دو بار دیدم ازش رد می شه و به سمت خیابون اصلی میانبر می زنه رفتم و جوری وایستادم که برای رد شدن از کنارم مجبور شه سرعتش و بیاره پایین..

حین نفس نفس زدن به خاطر قدم های تندم.. خدا خدا کردم این دفعه تصمیم نگیره کلاً از یه مسیر دیگه بره که خدا رو شکر خیلی طول نکشید و چشمم به ماشینش افتاد..

انگار اونم از وسطای خیابون من و دید که قبل از رسیدن بهم سرعتش و پایین آورد و وقتی پیچید تو کوچه با این که ازم رد شده بود ماشین و متوقف کرد و دنده عقب گرفت..

کنارم که رسید شیشه رو پایین کشید و با تعجب بهم زل زد.. جایی که وایستاده بودم و نگاه خیره و قیافه جدیم.. بهش فهمونده بود که باهاش کار دارم که حالا پرسید:

– مشکلی پیش اومده؟

– می تونم باهاتون حرف بزنم؟

– درباره؟

هولزده سرم و چرخوندم تا ببینم از بچه های دانشگاه کسی دور و برمون نیست و همین که خلوتی اطرافم و دیدم سریع و بدون تعارف در ماشین و باز کردم و نشستم رو صندلی جلو..

در جواب نگاه خیره و مبهوت علی عسگری هم.. همون طور که داشتم به خاطر این کار جسورانه یا شایدم احمقانه ام از خجالت آب می شدم.. بدون نگاه کردن به صورتش گفتم:

– این جا نمی شه.. بریم یه جای دیگه لطفاً!

یه صدایی مدام تو گوشم می گفت اگه الآن دولا شه.. در ماشین و باز کنه و بگه من حرفی با تو ندارم.. یا بگه واسه چی بدون اجازه سوار ماشینم شدی چی می خوای بگی؟

ولی خوشبختانه فرصتی نبود که بخوام جواب اون صدا رو بدم.. چون علی عسگری نگاهش و ازم گرفت و بدون حرف اضافه ای ماشین و به حرکت درآورد..

از دانشگاه که دور شدیم.. یه کم حرف هام و تو سرم مرور کردم و بعد از این که به خودم قول دادم مصرانه پای سوالام وایستم و تا جواب نگیرم پیاده نشم.. گلوم و صاف کردم و گفتم:

– همین جا نگه دارید لطفاً!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 5 (1)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
با مرد مغرور

رمان ازدواج با مرد مغرور 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود.
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۳۴۹۶۸۰

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟…
Screenshot ۲۰۲۳۰۲۲۳ ۱۰۵۵۱۰

دانلود رمان الماس pdf از شراره 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
10 ماه قبل

ای بابا نمرهات رو داده بیخیالش باش

سارا
سارا
10 ماه قبل

نویسنده میشه تکلیفمونوبا این شخصیت علی عسگری مشخص کنیدلطفا”کی هست؟ممنون میشیم واقعا”

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
10 ماه قبل

خدا رو شکر شاید شنبه یه چیزی بفهمیم 😂 😂 😂

:///
:///
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
10 ماه قبل

نمیشه جمعه هم پارت بده😑😑😑مسخره هستتتتتت این وضع پارت گذاری

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت حمایت ✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼✊🏼

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x