رمان تارگت پارت 353

3.7
(3)

 

 

 

 

 

جوری پوزخند زد که حس کردم افکار و عقاید اون موقع اش الآن به شدت در نظرش مسخره اس:

– به ظاهر حرفاش و تایید می کردم و وقتی پیش هم بودیم.. جوری وانمود می کردم که دارم به حرفا و برنامه هاش درباره کار آینده امون گوش می دم.. ولی.. به خودم که می اومدم.. می دیدم یک ساعت تمام از پنجره اتاق استاد تقوی.. دارم به تویی که توی حیاط.. تا شروع کلاس بعدی کنار دوستات می نشستی و هرازگاهی در جواب پر حرفی و شیطنتاشون یه چیزی می گفتی و دوباره تو سکوت به زمین خیره می موندی.. نگاه می کنم!

– چرا؟

در جواب همه حرفا و اعترافاتی که مطمئناً دیگه فقط مربوط به گذشته بود.. تنها سوالی که خیلی پررنگ توی ذهنم داشت می چرخید همین بود که به زبون آوردمش..

اونم یه کم خیره خیره بهم نگاه کرد و بعد از این که چند قلپ از نوشابه اش و خورد پرسید:

– چرا چی؟

– چرا من؟ این همه دختر تو اون دانشگاه بودن.. چرا باید توجهتون به سمت منی جلب بشه که تو حال و هوای خودم بودم.. می شد گفت که اون روزا حتی.. درگیر افسردگی شده بودم به خاطر مشکلات زندگیم و تمام تلاشم و می کردم تا برعکس بقیه دوستام جلب توجه نکنم.

– شاید چون منم همین تلاش کردنت و می دیدم.. منم این و فهمیده بودم که دقیقاً برعکس بقیه دوستاتی و این تفاوت.. دلم و درگیر کرد..

شونه ای بالا انداخت و ادامه داد:

– بعدشم.. شاید زیادی غیر منطقی و احساساتی باشه ولی.. فکر می کنم.. تنها چیزی که هیچ دلیل قابل قبول و موجهی براش نیست و تو.. هر کاری هم کنی.. نمی تونی یه نفر دیگه رو صد در صد قانع کنی که چرا اون احساس تو وجودت شکل گرفت.. عشقه! چون حتی خودتم نمی دونی چی شد و چه جوری اومد.. تا یه مدتی هم حتی نمی خوای انقدر اسیر شدنت و قبول کنی ولی.. وقتی به خودت میای که دیگه.. کار از کار گذشته.

با حس سوزش کف دستم نگاهم و به زیر میز دوختم و دیدم دستام و انقدر فشار دادم که ناخونام داره می ره توی پوست و گوشتم..

 

 

 

 

 

 

سریع کف دستم و روی شلوارم کشیدم و نفس حبس مونده ام و بریده بریده بیرون فرستادم.. نمی تونستم بگم حرفاش برام غیر قابل باور و مسخره اس.. حداقل منی که این احساس و تجربه کرده بودم نمی تونستم همچین حرفی بزنم.

این سوال و باید یکی همین الآن از خودم می پرسید و می گفت.. چرا هنوز با فکر به آدمی که زندگیت و زیر و رو کرد و بدترین تجربه های عمرت و برات رقم زد.. دلت می لرزه؟!

مطمئناً منم مثل علی عسگری.. جواب قانع کننده ای برای این سوال نداشتم و فقط.. می دونستم هیچ وقت قرار نیست که از این حس.. خلاص بشم.

وقتی دیدم ساکت شده و اونم عمیقاً غرق فکره پرسیدم:

– درباره این.. احساستون.. هیچ وقت با خودم حرف زدید؟

– یعنی تا این حد فراموشکاری که اگه یکی بهت ابراز عشق کنه یادت نمونه؟

– خب آخه…

– حتی اگه چند سال گذشته باشه!

جوابی بهش ندادم.. شاید راست می گفت.. اگه حرف از عاشق شدن زده بود.. مطمئناً یادم می موند و الآنم سریع تر به خاطر می آوردمش.. پس حالا دیگه مطمئن بودم که اون سال ها.. برخورد زیادی با هم نداشتیم و من باز گیج بودم از علت دشمنیش..

– نه.. هیچ وقت از عمق احساسم بهت نگفتم.. چند باری به بهانه های مختلف.. سر راهت سبز شدم و با همه بی تجربگیم تو این زمینه ها.. خواستم یه موقعیتی جور کنم که بتونم حتی شده به اندازه چند تا جمله با هم همصحبت بشیم.. ولی نشد.. راه ندادی.. من و انگار به چشم یه مزاحم سمج می دیدی.. مثل بقیه پسرایی که قصدشون فقط گرفتن شماره و چت کردن های دم به دقیقه بود. حتی یکی دو بارم گفتم که قصد مزاحمت ندارم و فقط می خوام حرف بزنم.. ولی.. اصلاً من و نمی دیدی.. یه جورایی به حساب نمی اومدم برات.. بهم فرصت نمی دادی که بگم من قصدم فراتر از دوستی ساده و این حرفاست و با بقیه مقایسه ام نکن.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شهر بازي

رمان شهر بازي 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
IMG 20230127 013646 0022 scaled

دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
10 ماه قبل

اخیییی دلم اتیش گرفت

Shoka
Shoka
10 ماه قبل

نمیدونم چرا حس میکنم عسگیری از تو لپ لپ و جعبه شانسی در اومده اصلا تو رمان بهش اشاره نشده.
باز حالا راجب به تقوی یه چیزی گفته بوذ.
حتی الان نمیشه فهمید علت دشمنیش چیه؟
اگه شما هم فهمیدید به منم بگید

علوی
علوی
10 ماه قبل

حمایت حمایت ✊✊✊✊✊✊✊

رهاا
رهاا
10 ماه قبل

پارت طولانی تر لطفااا نویسنده گرامی

:///
:///
10 ماه قبل

میشه لااقل بگین این مکالمه چن روز دیگه قراره طول بکشه بدونیم😂💔

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x