یعنی واقعاً توی ناخودآگاهم دلم می خواست یه بار دیگه صداش و بشنوم؟ که عین آدم های سال ها انتظار کشیده تو این دو روز مدام با خودم مرورش کردم و.. هیچ تلاشی برای قطع کردن اون صدا از توی گوشام نمی کردم؟
خودم و که نمی تونستم گول بزنم.. دوست داشتم تا آخر اون حرف ها پیش برم.. درست تا شنیدن همون کلمه «خانوم» لعنتی.. که مثل همیشه.. خاص و منحصر به فرد اداش کرد!
– چه دل خوشی دارم من که تو رو فرستادم این جا برام کار انجام بدی!
با صدای کوروش هولزده سرم و از روی میز بالا بردم و سریع موزیک و قطع کردم و دستی به صورتم که حین گوش دادن به این ترانه خیس شده بود کشیدم..
– کی اومدی؟
خدا خدا می کردم از همون جلوی در برگرده.. ولی از شانس بدم ویرش گرفته بود حرف بزنه.. که تا کنار میزم جلو اومد و حین نشستن رو صندلی گفت:
– یه کم صدای آهنگ و کم می کردی می فهمیدی دو دیقه اس وایستادم و دارم نگاهت می کنم!
اخمام تو هم فرو رفت و ترجیح دادم جوابش و ندم.. اعصابم از دست خودم خورد بود و این رفتارهای بچگانه و مسخره ام.
دوست نداشتم کسی و حساس کنم روی واکنش هام تا اونا هم برای خودشون فکر و خیال کنن نسبت به من و احساسم..
ولی انگار کوروش دقیقاً داشت همین کار و تو ذهنش انجام می داد که گفت:
– اگه انقدر دوستش داری و دلت براش تنگ شده خب برو پیشش!
با نگاه مبهوت و ناباورم زل زدم بهش و ضربان قلبم به بالای هزار رسید. منظورش چی بود؟ داشت.. داشت درباره میران حرف می زد؟ پس یعنی اونم فهمیده بود که برگشته و چیزی به روی خودش نیاورده بود؟
کوروشی که من می شناختم.. بعید بود که بخواد از همچین مسئله ای ساده رد بشه و بابت برگشتن میران بهم هشدار نده.. حالا این حرف از کجا اومد؟
نگاه متعجب من و که دید حق به جانب تر گفت:
– چیه؟ فکر کردی کورم؟ نمی بینم؟ نمی فهمم که چند روزه داری بال بال می زنی؟
مکثی کرد تا احتمالاً جوابی از من بگیره.. ولی وقتی دید همچنان دارم گیج و مبهوت نگاهش می کنم ادامه داد:
– با این که تو خیلی وقته سعی داری خودت و گول بزنی ولی تو مواقع خاص انقدر تابلو بازی در میاری که اگه یکی تو رو زیر نظر داشته باشه می فهمه که چی داره تو دلت می گذره. ولی خودت آخرین نفری هستی که می فهمی!
هنوز گیج بودم و نمی فهمیدم کوروش چرا انقدر عادی و راحت داره از احساس من به میران حرف می زنه.. اونم وقتی مخالف صد در صدش بود و حاضر بود نصف عمرش و بده تا دیگه باهاش چشم تو چشم نشه!
– درین جان؟ عزیزدلم.. گذشته هرچی بوده تموم شده.. دیگه ولش کن! همیشه فرصت داری واسه یه شروع جدید.. با فکر و خیال بیخود.. با ترس و اعتماد نکردن.. این فرصت و از خودت نگیر! به خدا حیفه.. بعداً پشیمون می شیا! به نظر من همین الآن از این فرصت استفاده کن و برو پیشش..
دیگه طاقتم تموم شد و پرسیدم:
– پیش کی؟ کجا برم؟
نمی دونم چرا احمقانه امیدوار بودم که کوروش یه آدرس بذاره جلوم و بگه این آدرس خونه جدید میرانه و همین الآن برو سنگات و باهاش وا بکن..
ولی با حرف بعدیش.. انگار یه سطل یخ رو سرم خالی شد!
– ترکیه! پیش امیرعلی!
سکوت پر از بهت من و نمی دونم رو حساب چی گذاشت که مشتاق تر ادامه داد:
– بین خودمون بمونه.. قبل از رفتن به من گفت خیلی دلم می خواست به درین پیشنهاد بدم که با هم بریم.. ولی می دونم هم به خاطر چهلم مادرش نمی تونست بیاد هم ترسیدم بد برداشت کنه و بیخودی معذب بشه. منم اون موقع بهش گفتم خوب کاری کردی نگفتی.. ولی الآن دارم به تو می گم برو.. خودم بعد از چهل واسه ات بلیط می گیرم و به امیرعلی هم می سپرم اون جا هوات و داشته باشه. یه کم پیش هم بمونید.. بگردید.. صحبت کنید.. هم آب و هوات عوض می شه.. هم از این فاز غمی که دور و برته خلاص می شی و هم.. لازم نیست وقتی تنهایی بشینی و با این آهنگ ها به یادش گریه کنی!
عه چی میگه این مردک
چقد اسکله😂فک کرده برا امیرعلی داره گریه میکنه😂😂💔💔
از اینکه درین راضی شده که اون پولای دزدی رو خرج کنن کم حرص میخوردم،کوروش کشخل هم اومد روش
چرا فقط میران خوب بود برات ؟ چرا فقط میران لیاقتتو داشت ؟
واقعا هیچکس به اتدازه میران دوستت نداشت
نه مثل اینکه این خانواده ذاتا بی رگ و بی غیرتن تف تو ذاتتون که چند جفت بودن تو خون همتونه آخه عمو اگه غیرت داشته باشه پیشنهاد لاس زدن با این و اونو به دختر برادرش میده؟
امیرعلی کی بود؟؟؟
همین استاد درین دیگه که به عنوان دو تا دوست با هم صحبت میکردن تو چند پارت قبل
کوروش گاو متوهم
کورش چقده اسکوله
بزرگتریم خوشبختی، و در عین حال بدبختی درین اینه که به جز میران، هیچکی واقعاً نفهمید چشه! به خصوص خانوادهاش. نه اون دایی سیبزمینی صفتش، نه این عموی سرخوش و احمق و دزدش. زن عمو و زن دایی هم که یه جفت لاشخور تشریف دارند.