رمان تارگت پارت 404

4
(4)

 

 

 

 

نگاه امیرعلی رو صورتم که بعد از چند وقت یه دستی بهش کشیده بودم چرخید و بعد با اشاره به شال روی سرم که خودش قبل از سفرش برام خریده بود تا بعد از چهلم سرم کنم.. چشمکی زد و گفت:

– بهت میاد!

چشمکش من و یاد میران انداخت.. وقتی با نهایت خونسردی و لحنی که هیچی ازش نمی شد خوند گفت:

«یه درین که بیشتر نداریم»

چقدر دلم می خواست اون لحظه سرش داد بزنم و بگم:

«بی انصاف! مگه تو نبودی که وسط خونه ام بهم گفتی دیگه کاری به کارت ندارم؟ مگه تو نبودی که گفتی زندگیت و بکن؟ بعد حالا انتظار داری با این رفتار و حرفات.. این زندگی برای من مثل همین یک سال گذشته بگذره؟ بدون هیچ تغییری؟»

– خوبی درین؟

نفس عمیقی کشیدم و بازدمم و لرزون بیرون فرستادم و برای این که مجبور نباشم در جواب سوال امیرعلی دروغ بگم.. دستم و برای گرفتن لیوان نسکافه دراز کردم و گفتم:

– دستت درد نکنه.. می چسبید تو این هوا!

ولی اونم تو این مدت.. انقدری من و شناخته بود که بدونه اصلاً میزون نیستم که حین باز کردن در ماشین.. به منم اشاره کرد سوار شم و گفت:

– بشین ببینم چته.. این قیافه می گه خیلی حرف واسه گفتن داری!

سوار ماشین شدم و جفتمون تو سکوت مشغول خوردن نسکافه امون شدیم و آخرسر خودم بودم که قبل از پرسیدن سوالاش.. اصلی ترین دلیل به هم ریختنم و با یه جمله دو کلمه ای بهش فهموندم:

– میران برگشته!

نگاهم به رو به رو بود و دیدم که اون با تعجب به نیم رخم خیره اس.. شاید منتظر بود تا روم و برگردونم و از نگاهم بفهمه که از این برگشتن.. راضی ام یا نه! ولی من.. این و نمی خواستم که ترجیح دادم باهاش چشم تو چشم نشم و تو همون حالت بمونم!

 

 

 

 

 

 

می ترسیدم.. از خودم و احساسی که به قوت قبل توی قلبم باقی بود می ترسیدم.. از لو رفتن این حس پیش کسایی که رابطه دوباره من و میران و اوج حماقت و بی عقلی می دونستن می ترسیدم.. از این که نتونم خودم و در نقش همون دختر محکمی که برای گذروندن زندگیش احتیاج به هیچ مردی نداره نگه دارم می ترسیدم.

واسه همین روم و به سمتش برنگردوندم و اونم بعد از این که از نگاه کردن من ناامید شد.. نفس عمیق و کلافه ای کشید و به عنوان اولین سوال پرسید:

– کی؟

– دو هفته پیش دیدمش! دیگه نمی دونم از کی ایرانه!

– سالمه؟

سرم و تند و عصبی به تایید تکون دادم:

– سالم به نظر می رسه.. نه قیافه اش و با جراحی پلاستیک عوض کرده.. نه پاش قطع شده! زبونشم مثل قبل درازه.. شایدم حتی درازتر!

– مگه نگفتی خودم شنیدم که منشیش گفت پاش و قطع کردن؟

– نمی دونم.. خودمم نمی دونم چی شده.. مطمئنم اون روز درست شنیدم.. ولی الآن.. میران خیلی عادیه.. شاید پای مصنوعی گذاشته.. من که از رو شلوار نمی تونم تشخیص بدم.. هان؟

جواب که نداد بالاخره سرم و به سمتش برگردوندم و با همون نگاه مشکوکی که انتظارش و داشتم رو به رو شدم و یه کم بعد پرسید:

– الآن بزرگترین دغدغه ات اینه؟

– نباید باشه؟ من یک سال از فکر این که کار من باعث نقص عضوش شده یه خواب راحت نداشتم.. نباید بفهمم عذاب وجدانم بیخود بوده یا نه؟

– خب اگه انقدر نگرانی و این مسئله برات مهمه.. ازش بپرس!

سرم و انداختم پایین و مشغول بازی با انگشتام شدم..

– رفتارش.. جوری نیست که بتونم راحت درباره این مسائل باهاش حرف بزنم؟

از گوشه چشم دیدم که لیوان کاغذی خالی و با حرص تو دستش مچاله کرد و پرسید:

– مگه چقدر باهاش هم کلام شدی که به این نتیجه رسیدی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
7 ماه قبل

چرا پارت نمیزارید ؟

نیکو
نیکو
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
7 ماه قبل

واقعا چه وضعشه کلا همه رمانا همینطوری شدن انگار ما اسکلیم بخدا بگو نمیتونی کامل بنویسی کامل نشر کنی از اول ننویس من ریدم توی این زندگی توی این عمر که 404 روزه الاف این رمانم

Nazila
Nazila
8 ماه قبل

بی صبرانه منتظر وقتی ام که میران میاد و دهن امیرعلی رو سرویس میکنه تا بدونه وقتی به یه دختر میگه دوست معمولیتم،واسه حرف زدنش با اکسش حرص نخوره‌.

Prm
Prm
8 ماه قبل

اهه این چندش بیخاصیت چیه چسبیده به درین
قشنگ معلومه عاشقشه

اینجانب کیوی هستمم
اینجانب کیوی هستمم
8 ماه قبل

خدایاااا منو کیوی کنننننننننن🥝

Sama
Sama
8 ماه قبل

منتظر روزی ام که میران امیر علی رو مثل توپ از بازی پرت کنه بیرون پسره بیشعور حس خوبی نسبت بهش ندارم

Fatemeh
Fatemeh
8 ماه قبل

لعمت به من که دوست دارم درین به امیر علی برسه نه به میران🫤😂

black girl
black girl
پاسخ به  Fatemeh
8 ماه قبل

عه نهههه

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
8 ماه قبل

با حرص…… این امیر علی هنوز امید به زندگی با درین داره، عشق رو نمیشه انکار کرد حتی به عنوان دوستی ساده ای ک به درین گفته بازم میخوادش ..ولی حالا ک میران اومده دیگه باید از این دوستی خارج بشه …حدس میزنم میران الان پشتشون باشه تو ماشینش😂

Nazila
Nazila
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
8 ماه قبل

حیحی
اره
فکرشو کن میران الان درو باز میکنه و مث بختک میپره رو سر امیرعلی🥲😍😂😂😂

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x