رمان تارگت پارت 422

3.8
(5)

 

 

 

آمار روزانه اش و داشتم و می دونستم امروز تا ظهر شرکته.. ولی

ترجیح می دادم وقتی اومد بیرون باهاش حرف بزنم.. نه این که برم

تو و به احتمال زیاد با کوروش و پرستش رو به رو بشم.

اونم وقتی درین تا این حد از دستم عصبانی بود که می تونست

جلوی چشم اونا بهم بی محلی کنه و من.. به هیچ وجه همچین

چیزی رو نمی خواستم.

تماس تلفنی هم جواب نمی داد و وقتی تا این جا اومده بودم و

انقدر منتظر مونده بودم.. ترجیح می دادم رو در رو باهاش حرف

بزنم.

آخرین باری که نگاهم و به ساعت ماشین دوختم فهمیدم دو سه

ساعت از منتظر موندنم می گذره و هنوز خبری ازش نیست..

 

خواستم حداقل با یه پیام ازش بخوام بیاد پایین.. که همون لحظه

از ساختمون شرکتشون بیرون اومد و من.. سریع از ماشین پیاده

شدم!

قبل از این که بخوام براش دست تکون بدم تا توجهش به سمتم

جلب شه.. خودش سرش و چرخوند و نگاهش به من افتاد..

اول با دیدنم جا خورد ولی بعد در نهایت بهت و حیرتم.. لبخند

قشنگش رو لبش نشست و دیدنش از همون فاصله هم ضربان

قلبم و تند کرد.

منم لبخندش و جواب دادم و خواستم در ماشین و ببندم و برم

سمتش که دیدم خودش داره میاد این وری و منتظر موندم بهم

برسه.

 

ولی همون لحظه ماشینی از کنارم رد شد و درست جاوی پای درین

ترمز کرد و اون نگاه و لبخند درین هم با اون ماشین حرکت کرد و

اون جا بود که فهمیدم مخاطب اون لبخند.. اصلاً من نبودم!

هنوز داشتم با ناباوری نگاهش می کردم که ماشین و دور زد و سوار

که شک نداشتم همون پسره عوضی فرصت طلب

شد و راننده هم

بود.. بلافاصله گازش و گرفت و دور شد!

من موندم و هجوم هم زمان هزار تا حس به وجودم که اصلی

ترینش بعد از بهت و حیرت.. خشم بود! خشمی که به طور قطع

باید کنترل می شد.. چون اگه قرار بود خالی بشه.. جوری همه جا رو

به ویرونی می کشید.. که دیگه هیچ امیدی نمی تونستم به درست

شدن این رابطه داشته باشم!

 

سریع سوار ماشین شدم.. خواستم روشنش کنم و پشت سرشون

برم و حتی شده با یه تصادف اون ماشین و مجبور کنم وایسته و

درین و از توش پیاده کنم..

ولی.. دستم و عقب کشیدم و سعی کردم با چند تا نفس عمیق

خودم و خالی کنم.. این رفتارها مال میران افسار گسیخته ای بود که

می خواست تحت هر شرایطی که شده.. درین و مال خودش کنه..

بدون این که جلب رضایت قلبیش کوچک ترین اهمیتی براش

داشته باشه.

الآن.. با این که برام خیلی سخت بود تحمل این شرایط و صبر

کردن.. ولی با شناختی که از درین داشتم.. مطمئن بودم این

روش.. بیشتر از یاغی گری جواب می ده و به این باور می رسوندش

که این بار.. می خوام با منطق جلو برم.. نه با زورگویی و تحمیل!

 

چشمام و بستم و یه بار دیگه صحنه سوار شدنش تو اون ماشین و

با خودم مرور کردم.. درین فقط داشت وانمود می کرد که از دیدن

اون آدم خوشحاله.. در حالی که حتی وقتی داشت سوار می شد هم

همه خواسش پیش منی بود که چهار چشمی بهش زل زده بودم!

نفهمیدم چی شد که ناخودآگاه زدم زیر خنده.. یه خنده عصبی و

شاید از سر درموندگی.. ولی کنترلی روش نداشتم.. وقتی به این

فکر کردم که روش های این دختر.. برای تلافی کردن چقدر بچگانه

اس.. ناخودآگاه خنده ام گرفت..

حرص و خشمم و به طور موقت پس زدم و حین روشن کردن

ماشین و راه افتادن سمت شرکتم.. گفتم:

– عاشق همین دیوونه بازی هاتم دیگه.. بادوم کله پوک من!

XXXXX

 

نمی دونم برای چندمین بار بود که یا از آینه بغل ماشین پشت

سرم و چک می کردم و یا کامل برمی گشتم تا از شیشه عقب گل

خیابون و زیر نظر بگیرم..

تا بالاخره امیرعلی به حرف اومد و گفت:

– حواسم درین.. دنبالمون نیومد!

صاف نشستم و چیزی نگفتم.. ولی.. استرس به لحظه هم ولم نمی

کرد. اون لحظه که دیدمش و در عرض چند ثانیه تصمیم گرفتم از

فرصتی که پیش اومده استفاده کنم.. کاملاً از کارم راضی بودم..

اما حالا داشتم به عواقبش فکر می کردم.. به دیوونه بازی های

میرانی که می شناختم و هر کاری ازش بر می اومد فقط برای این که

ثابت کنه.. کسی نمی تونه ازش جلو بزنه!

 

واسه همين تقريباً مطمئن بودم که پشت سرمون راه می

حتی خودشم نشون می ده.. ولی این که نیومده بود.. دلیلی داشت

که ازش سر در نمی آوردم..

هرچند.. با صحنه ای که من امروز توی دفترش دیدم.. لزومی

نداشت بخوام دنبال دلیلش بگردم. اون دیگه چشمش دنبال من

نبود که بخواد به خاطر من با امیرعلی درگیر بشه یا حسادت کنه..

الآن لابد.. دیوونه بازی هاش و برای تصاحب اون دختر رو می کرد!

– می دونستی اون جاست؟

با سوال امیرعلی به خودم اومدم و زل زدم بهش..

– نه.. همون لحظه دیدمش!

افته و

– ولی خوب شد اومد.. نه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

ممنون از فاطمه جان و نسرین خانم تورو خدا زود ببرینش جلو

رهگذر
رهگذر
7 ماه قبل

ای بابا تورو خدا زودتر این دو تا رو بهم برسون

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x