رمان تاوان دل پارت 17

5
(1)

 

-باادب باش پسر
پسر کی هستی که این همه بی ادب و‌ شری!!!
ببین بااین بنده خدا چکار کردی..
قصد داشتی بکشیش پس جون توی عصبانیت باید خودت رو کنترل کنی..
درسته جوونی و قدرت و زور داری ولی حق نداری به بقیه زور بگی
این کارتم به خان روستا میگم ‌‌
حتما از اشنا های خانی که این همه قلچماق هستی ‌‌

نیشخندی زدم
دستی به گوشه ی دهنم زدم و با صدای تمسخر امیزی گفتم :
-پسر خان هستم نزدیک از اونی که هستم که فکرش رو بکنی حالا می خوای چکار کنی!؟
خان از تموم کارهام خبر داره..
مرده اخم غلیظی کرد..

-پس خدا به داد ما برسه بخاطر
اینو گفت و بد خم شد و دست رحیم رو گرفت و بلندش کرد
عصبی زل زدم بهش
به چه جراتی با من اینطوری حرف می زد!!؟
خواستم برم جلو که دوباره صدایی شنیدم..
این دفعه صدای هاشم بود تونستم تشخیص بدم من هیچ وقت این صدا رو فراموش نمی کردم

-اینجا چخبره!!؟؟
برگشتم هاشم با عصبانیت به اون مرده ورحیم خیره شده بود
اون مرده نفسش رو‌بیرون داد و با دست اشاره کرد به من و‌گفت :

-نمی دونم این پسر بی هیچ دلیلی رحیم رو گرفته زیر مشت و لگد داره می زنه
اگه نرسیده بودم کشته بودش
نگاه هاشم سمت من کشیده شد
با دیدن من به یک باره رنگش سرخ شد
دندوتاش رو روی هم سایید و گفت :

-بازم تو..
تا اینو گفت با دو قدم بلند اومد سمتم..
بازوم رو گرفت و‌ فشاری داد..
-باز چه غلطی کردی پسره ی احمق!!؟
مگه بهت هشدار نداده بودم که دور برش نپلک هان!!؟
اومده پولت رو بده باز چرا به جونش افتادی!!!
هان…
یقه اش رو گرفتم منم..
سمت خودم کشیدمش با داد توی صورتش گفتم :

-چون از توعه رعیت دوزاری پول گرفته میخواست بده به من..
من پول کثیف رو نگاه هم نمی کنم چه برسه به اینکه بردارم..
مگه‌ دست خودش کج بود که بهم پول بده
چرا اومد از تو گرفت
هنوز حرفم تموم نشده بود که مشت محکمی توی صورتم خورد
به عقب پرت شدم
درد بدی توی بینیم حس کردم

روی زمین افتادم بهم مشت زده بود..
-امروز بهت رحم نمی کنم..
میکشمت..
خواستم از جام بلند شم و از خودم دفاع کنم که دوباره یقه ام رو گرفت ومشت محکمی توی صورتم زد
درست همون جا..

ناله ای سر دادم ضرب دستش زیاد بود..
لعنتی نمی تونستم حریفش بشم
ضربه هاش تندتند پشت هم توی صورتم فرود می اومد ‌و من نمی تونستم کاری کنم
سرگیجه ای بهم دست داد
نمی دونم چی شد اما دیگه مشتی حس نکردم..

صدای داد و‌هوار اومد ‌.

-دیوونه زدی کشتیش..
-ولم کن رسول ولم کن من این پسره رو باید ادبش کنم
ازش عقده دارم
دخترم رو بدبخت کرد..
همه هستیم رو از من و زنم گرفت حالا نوبت رعیت شده..
باید ادب شه ننه باباش ادب یادش ندادن..
ولم کن..
چشم هام روی هم اومد انگار سنگینی روی سرم باشه..
چشم هام روی هم اومد و دیگه چیزی نفهمیدم..

****

راوی

علی با وحشت هاشم رو پس زد
قلبش از زدن ایستاد اونگ چشم هاش رو بسته بود و سرش سمت چپ متمایل..
با لب های خشک شده گفت :

-کشتیش..
امکان نداره..
امکان نداره مرده باشه…
رفت سمت اونگ اروم زد توی صورتش و اسمش رو صدا زد
-پسر جان پسرجان
هیچ جوابی نشنید
علی سرش رو برگردوند با دست به پسره اشاره کرد و رو به هاشم که قفسه ی سینه اش از خشم بالا و پایین میشد گفت :

-جواب نمیده مرد می فهمی!!؟
زدی کشتیش ‌.
پسر خان رو زدی کشتی
هاشم بدون اینکه براش مهم باشه برگشت..
سمت مش رحیم رفت
دستش رو گرفت و کمکش کرد وایسه..

-اون هیچیش نمیشه صدتا جون داره..
الکی به پای این پسره نشین
پاشو بریم..
یادت رفته چه بلایی سر دختر منو اون نریمان بیچاره الانم سر مش رحیم اورد
این ادما هیچیشون نمیشه..

بعد همراه مش رحیم قدم برداشت علی اما نگران و ترسیده بود
مش رحیم مکثی کرد و نگاهی به اونگ انداخت
نمی تونست همینطوری آونگ رو ول کنه بره
دلش رضا نبود
هرچی بود وجدان داشت..
با لحن ارومی گفت :

-هاشم تو کوتاه بیا این پسر اوج خامی و کله شقیشه..
الان نمیشه همینطوری ولش کنیم بره ممکنه بمیره…
جک و جونوری بیاد سراغش..
گناه داره..
بیا کمک کن..

هاشم برگشت نگاه عصبی به اونگ انداخت
با حرص گفت :

-مش رحیم دل برا این پسرک می سوزونی!!
اون به تو رحم نکرد بعد تو رحم کردنت برای چیه ‌.
سالهاست که رعیت به قماش این ارباب زاده ها رو دادن و در مقابل ستم کردنشون سکوت..
الان دیگه رو بهشون نمی دم..
بسه زور گفتن..
مش رحیم نفسش رو بیرون داد :

-اگه بخوان همه بد باشیم که ادم خوب رو دنیا نیست ‌.
هاشم بیا کمک کن..
هاشم چشم هاش رو گذاشت رو هم
دلیل اینو که مش رحیم می خواست به این پسره رو کمک کنه رو نمی دونست
علی هم پشت بندش ادامه داد :

-اره هاشم از خر شیطون بیا پایین
لج نکن
این ارباب زاده اس..
اگه اتفاقی براش بیوفته..
از ترس علی نیشخندی زد سمت اونگ رفت
-بهش کمک میکنم اما نه بخاطر حرف تو
من از هیچ احدی جز خدا ترسی ندارم..
ارباب زاده و حاکم نمی شناشم
اصلا برام مهم نیست
اگه الان می خوام بهش کمک کنم فقط بخاطر مش رحیمه..

****

ستاره با نگرانی از جاش بلند شد
ساعت از دوازده شب گذشته بود و اونگ هنوز نیومده بود
گرچه از کارهایی که می کرد ناراضی بود اما هرچی بود فرزندش بود و نگرانش..

خان هم نگران بود
تند تند از شدت عصبانیت سیگار می کشید و می رفت سراغ بعدی..
ستاره سرفه ای سر داد نگاهش جمع ستاره شد..
با نیشخند گفت :

-اصلا نگران هستی!!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

وایییی دلم خنک شد ولی نیاد سر گندم خالی کنه

سپیده
سپیده
1 سال قبل

امروز کمتر بود

Nahar
Nahar
1 سال قبل

دلم برا اونگ میسوزع و از ستاره بدم میاد بین اونا فرق گذاشت و اونگ شد این🥺 دیدین چجوری با ارش حرف میزد؟ و با اونگ چجوری حرف میزد؟🥺

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x