رمان تاوان دل پارت 26

0
(0)

 

اقا هاشم عصبی شد و بعد از جاش بلند شد و رفت
اصلا موندم برای چی نشنیده اومده بود شکایت..
حالا خوب شد همه چی رو گفتم..
فهمید مقصر دختر خودشه..

بابا نگاه بدی بهم کرد..
با خونسردی لب زدم : شما هم اگه دل پری از من دارین حرف بزنید بابا..
اصلا نگران نباشید ناراحت نمیشم..

بابا با عصبانیت گفت : چطور حرف زدن بود اخه‌.
هاشم به گردن من حق داره ‌‌
اروم خندیدم‌.

-خوب چه ربطی داره بابا به گردن شما حق داره به گردن من که حق نداره…
نمیشه که هرچی گفت جوابش رو ندم..
دیدی قانع شد دیگه جوابی نداد و بعد رفت..
دخترش دروغ سر هم کرده بود تحویلش ‌‌داده بود من نه
حقیقت رو گفتم..
چی بهتر از حقیقت!!؟

بابا با نفس عمیقی رو‌کرد سمت مامان..
با دست بهم اشاره کرد

-اینم از پسر فرنگ رفته ی شما..
بفرما تحویل بگیر..
هنوز ادب نداره نمی دونه در مقابل پدر و‌برزگتر از خودش چطور رفتار کنه
بعد ادعای سه کلاس درسی رو‌که‌خونده می کنه..
نمی دونم چطوری از فردا چطوری توی چشم های هاشم نگاه کنم
واقعا برای خودم متاسفم با این بچه بزرگ کردنم

بعد دستی به پا زد و‌ از جاش بلند شد و رفت
اجازه ی حرف زدن هم به من نداد..
واقعا خنده دار بود..
مامان اهی از گلوش خارج شد نیم نگاهی بهم کرد و‌اروم گفت : پدرت سنش رفته بالا کم‌تحمل شده پسر ناراحت نشو‌‌.
دهن کجی کردم..

منم از جام بلند شدم
مامان نگاه ناراحتش رو سمت من کرد..
منم لبخند عمیقی زدم..
رفتم جلو پیشونیش رو‌بوسیدم..
چشم هاش رو گذاشت روی هم ‌.

-من ناراحت نیستم مامان..
بابامه حتی منو کتک هم بزنه سرم پایینه اما فقط در مقابل شما نه در مقابل بقیه که حرف زور بزنن..
من برم بخوابم خسته ام..
فعلا..

بعد از مامان فاصله گرفتم روی پاشنه ی پا چرخیدم و رفتم سمت پله ها..

****

گندم..

از ظهر که از مدرسه اومده بودم سردرد بودم..
حالم خیلی خوش نبود سردرد بدی اومده بود سراغم..
چشم هام رو گذاشتم روی هم و‌فشار دادم..

دلم می خواست چشم هام رو‌ از کاسه در بیارم..
بیشتر درد بخاطر اونا بود..
در باز شد نگاهم بالا اومد مامان بود
با یه لیوان اب قند توی دستش..

پلکی بزور زدم..

-هنوز سردردی گندم!!؟

بزور به حرف اومدم : اره..
مامان سری تکون داد و زیر لب نفرینی برای اون پسره کرد..
حتی نمی خواستم هیچی بفهمم ازش حالم بهم می خورد

مامان اومد نزدیکم..
لیوان اب رو نزدیک لبام کرد و اهسته داد اب قند رو بخورم..
از شیرینی اب قند صورتم رو جمع کردم..
مامات اخم ریزی کرد..

-همش رو بخور یالا..
لیوان رو پس زدم و گفتم : نمی تونم..
بسمه مامان..
مامان نگاه بدی بهم کرد خواست حرف بزنه که صدای کوبیده شدن در بیرونی اومد
نگاه من و مامان سمت در کشیده شد..

مامان از خیر اب قند دادن من گذشت و رفت سمت در..

-حتما باباته..
کنار در که رسید باز گفت : اره خودشه…
عصبی هم هست..
حتما اون پسره چیزی گفته.

اخم هام رو تو هم کشیدم..
بابا توی چهارچوب در نمایان شد.نگاهی به مامان انداخت..

مامان چنگی به گونه اش زد و گفت : چی شده هاشم چرا این همه عصبی ‌.
-هیچی پسره ی احمق اصلا پشیمون و شرمنده نبود ‌.
بعد همه چی رو تقصیر گندم انداخت..
می گفت خودش بی احترامی کرده…

بابا روش رو کرد سمت من و ادامه داد : راست میگی!؟.
خودت بی احترامی کردی هان!!؟
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم : نه..
بابا با دست بهم اشاره کرد..

-دیدی زهره..
دیدی این پسره دروغگوعه حیف که بابا و مادرش بودن..
وگرنه من می دونستم بااون..
مامان دستی به شونه ی بابا زد و گفت : بسه دیگه هاشم الکی حرص نخور شکر خدا خودشون رو‌نشون دادن..

****

حال

با حالی خراب از جام بلند شدم وسط پام داشت از ضربه های محکمش می سوخت..
درد زیادی رو تحمل کرده بودم..
با بغض لبم رو گازی و‌اشکی از چشمم پایین افتاد

نگاهی به صورت منفورش کردم چقدر حال بهم زن بود

چقدر راحت خوابیده بود انگار نه انگار با بدن من چکار کرده بود..
انگار نه انگار به من تجاوز کرده بود
منو با برده ی جنسی اشتباه گرفته بود..

اب دهنم رو‌بزور قورت دادم و سمت حموم رفتم..
در حموم رو باز کردم و وارد حموم شدم..
شاید حموم تنها جایی بود که می تونستم بدون هیچ مزاحمتی اشک بریزم..
خودم رو سر دادم روی زمین و اروم شروع کردم به اشک ریختن..
به اشک ریختن..
دوش اب هم همینطور روی سرم باز بود

نمی دونم چقدر اشک ریختم که با صدای کوبیدن در نگاهم بالا اومد
صدای حال بهم بزن اونگ بود..

-هی تو بیا بیرون داری اون تو چه غلطی میکنی!!؟
از صداش ترسیدم بزور خودم رو‌ تکون دادم و بلند شدم..
دوش اب رو بستم..

صداش دوباره به گوشم رسید : می فهمی چی می گم!؟؟
مردی یا زنده ای میگم بیا بیرون تا این در رو نشکستم..
از ترس قدمی عقب برداشتم
با بغض گفتم : الان میام ارباب زاده چند دقیقه مهلت بدین..
-فقط ده دقیقه…بیشتر از این بشه راند بعدی رو باید زیرم باشی

نفسم رفت..
از فکر به تکرار دوباره لحظات سخت به خودم اومدم..
سریع شامپو رو چنگی زدم و سر و‌بدنم رو فقط یه شامپو کشیدم و خودم رو حوله پیچیدم و در حموم رو باز کردم همین که باز کردم با اونگ سینه به سینه شدم.

نگاهی از سر تا پای بدنم انداخت و با نیشخند گفت : نه می ببینم بهت خوش گذشته ‌.
می ری توی حموم من…
کی بهت اجاره داد هوم!!..
حرفش رو با ارامش می زد..
قدمی جلو گذاشت که مجبور شدم قدمی عقب برادرم و دوباره برم داخل حموم..

اونم اومد داخل..
من می رفتم عقب اون می اومد جلو..
نگاهش کل بدنم رو رصد کرد..

-جواب بده..
جوابی نداری بدی نه!!؟
بخاطر تو پشت در منتظر شدم باید تنبیه بشی..
لحنش در اوج ارام بودن ترسناک هم بود

لحنش در اوج اروم بودن ترسناک هم بود..
لبام به التماس باز شد : ارباب زاده من..
خودش رو بهم رسوند
از ترس کشیدم عقب که به دیوار برخورد کردم ‌.

چشم هام از درد رو هم اومد..
بازوی لختم رو چنگی زد و با صدای خفه ای گفت : ازمن فرار میکنی!!
منو منتظر می ذاری..
حالا باید جواب هردو بدی..

معنی این حرفش یعنی دوباره باید رابطه داشته باشیم
دوباره باید برده ی جنسیش بشم چی بد تر از این.
با التماس گفتم : تورو خدا ارباب زاده..
با به دندون کشیدن لبام حرفم توی نطفه خفه شد و من دوباره شکنجه جنسی دیگه ای رو تحمل کردم..

****

ارش

صبح زود از خواب بیدار شدم سردرد بودم زیاد..
بزور خودم رو تکونی دادم و از جام بلند شدم..
قدم برداشتم سمت حموم شاید حموم کردن حالم رو خوب می کرد

لباس هام رو در اوردم و رفتم زیر دوش اب سرد..

دوش چند دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون
بهتر نشده بودم هیچ بدتر هم شده بود..
زود لباس پوشیدم
شاید چون هوای تازه نخورده بودم حالم‌بد شده بود

لباس پوشیدم‌واز اون حال بهم زن اتاق زدم بیرون..

داشتم از کنار اتاق اونگ رد میشدم که صدای جیغی به گوشم رسید باعث شد از حرکت وایسم ‌…
نگاهی به اتاقش انداختم..
کمی دقت کردم دیدم صدای همون دختره اس گندم..

رفتم سمت در دستگیره رو پایین کشیدم اما در باز نشد..
صدای جیغش هر لحظه زیاد تر میشد

با کف دست زدم به در..
-در رو باز کن اونگ در رو باز کن‌..
اما هیچ صدایی نیومد کسی ام در رو‌باز کرد..
خشم تموم وجودم رو گرفت
صدای دختره هر لحظه بلند تر میشد داشت چه بلایی داشت سر دختره می اورد‌..

تا اینکه به فکرم رسید در رو بشکنم..
بااینکه سردرد بودم اما یه حسی منو وادار می کرد که این کار رو انجام بدم

شونه ام رو محکم زدم به در..
در تکونی خورد..
دوباره ضربه زدم…پام رو بلند کردم و‌کوبیدم به در..تا اینکه در کنار رفت….

قفل شکسته بود..
دندونام رو روی هم ساییدم..
نگاهی به کل اتاق انداختم کسی نبود..
سرم رو چرخوندم سمت سرویس
صدا داشت از اونجا می اومد ‌.

-اره جیغ بزن هرزه…بابای نامردت منو اینطوری می زد
نیست که ببینه دخترش چطوری داره جون میده…
زیر دوش اب با کمربند اونگ جون میده ‌..
-تورو خدا ولم کن درد دارم تورو خدا..

درحموم باز بود
با دیدن اونگ که زیر دوش داره دختره رو با کمربند میزد..
این دختره هنوز خوب نشده بود دوباره داشت کتک می خورد
بی رحمی تا کجا!؟.

با خشم بدی رفتم‌سمتش شونه اش رو‌گرفتم و کشیدم سمت خودم..

-کصافتت بی غیرت
برگشت من دستم رو بلند کردم و‌محکم کوبیدم توی صورتش..
چون انتظار نداشت
صورتش سمت چپ متمایل شد و افتاد روی زمین..

-بی غیرت زورت به یه زن رسیده..
که کتک می زنی زیر اب..
حالا ببینم توام می تونی دووم بیاری یا نه..
دختره از درد خودش رو گوشه ی دیوار کز کرده بود..

کمربند رو از کنار پاش برداشتم و شروع کردم به زدن..

دوش اب هم روی بدنش..
حالا فریاد اونگ بود که رفته بود هوا..
تقلا می کرد که خودش رو بکشه تا جلوی منو بگیره اما من با پام مانعش میشدم..

اونقدر زدم که کف دستم خون مرده شد و‌اونگ هم بی هوش‌.
صدای داد عمه سمانه اومد..

-اینجا چخبره!!.
داری چکار میکنی ارش نزن کشتیش..
کنار کشیدم
مامان هم اومده بود
با چشم های گرد شده به من..
به‌کمربند توی دستم…
به اونگی که کف حموم مثل مرده افتاده بود خیره شده بود..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

وایییییی حقش مردک بی شرف چرااااا اخه این شکلی رفتار میکنه این کتک هایی که ارش به اونگ زد یک صدم کاری که با گندم کرده رو جبران نمی کنه ، خاک برسر اونگ چراااا اخه این طوریی برخورد میکنه و درود بر شرف آرش

پری
پری
1 سال قبل

ممنونم که پارت گذاشتین ولی الان باید پارت ۲۷ رو میخوندیما🤪

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
1 سال قبل

اصلا باورم نمیشه آرش پسر ستاره و سیروس باشه
آونگ هم پسر سمانه و حامد

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  سپیده و قاسم
1 سال قبل

😆😆😆😆

♕♕♕
♕♕♕
1 سال قبل

اها ایول ارش
دمت گرم دلم خنک شد

گندم
1 سال قبل

ولیمن دلم برای اونگ میسوزه اون که از اول اینطوری نبود انقدر دیده که بین خودش و ارش فرق میزارن اینطوری در اومد

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  گندم
1 سال قبل

آونگ انسانیت هم فراموشش شده😐

ثنا
ثنا
پاسخ به  گندم
1 سال قبل

هرچه قدر که تفاوت باشع حق نداره بایه دختر مظلوم این شکلی برخورد کنه

Nahar
Nahar
1 سال قبل

اون ضرب المثله هست که میگه از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری الان حکایت اونگ و ارش هست
اونگ انقدر گندم رو زد زد تا اخر هم ارش اونو زد
واقعا ارش کار خوبی کرد

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
عضو
1 سال قبل

دمت گرم آرش ، کاش لاسی هم میومد کمکت که آونگ رو بزنین😐🤣 خیلی دلم از این آونگ بی غیرت پرهههه🤣

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x