رمان تاوان دل پارت 32

5
(1)

 

-….این همه چیزه مگه نه!؟
می دونی کی فهمیدم!؟؟همون روز که داشتی با زنت حرف می زدی
فهمیدی فهمیدم پس خواستی منم بکشی..
راننده ی پسرت بودم
دست کردی توی ماشین ترمز هاش رو خراب کردی..
تا بااین بهونه از شر منم خلاص شی
اما بازم دووم نیوردی و شکست خوردی
من زنده موندم..
فقط ماشین خراب شد وقتی اومدم خبر چپ شدن ماشین رو به پسرت دادم اتیش زیر کردی و اونگ رو انداختی به جون من تا خوب پیش بری..
اون منو زد..
بازم نقشه هات گرفت فکر کردی من مثلا قشنگ زهر چشم ازت گرفتم و لال مونی می گیرم..
اما من همه چیز رو به همه میگم..
تک به تک جز به جز..

نفس عمیقی کشید خان…خان دندوناش رو‌روی هم سایید
داشت عصبی میشد
اونگ با تعجب به خان نگاه می کرد
حرف های عمه اش یادش اومد..
یعنی همه چیز راست بود..

-خفه شو پسره ی احمق…
می کشمت لال شو.

سمانه با چشم های براق شده از بالا به ‌پایین زل زده بود
سرانجام کسی پیدا شده بود که از این راز ده ساله سر باز کنه..
نرده ها رو گرفت توی دستش فشار داد
از خوشحالی دست از پا نمی شناخت..

خان کلت رو اماده ی شکلیک کرد..
اونگ از جاش بلند شد
سمت خان رفت
ستاره با ارش طبقه ی بالا بودن..

-بابا این پسره چی میگه!!.
خان برگشت سمت اونگ تعجب الانش باعث شده بود
خیلی شبیه حامد شده بود..

خان عصبی گفت : دخالت نکن این داره دروغ میگه..
اونگ اومد درست جلوی سر کلت وایساد..

-این مرد دروغ میگه پس عمه چی بابا هان‌!!؟
اون چی میگه وقتی میگه مادرمه بابا داری از من پنهان میکنی!!.
من بچه ی شما نیستم!!
شما منو گول زدین!!؟

خان نگاهی سمت پله ها کرد
با دیدن سمانه که مرموز به پایین خیره شده و داره نیشخند می زنه..
حرصی شد
دندوناش رو روی هم سایید..

سمانه از نرده ها فاصله گرفت و سمت پله ها اومد..
خان دست تفنگ رو محکم توی دستش فشار داد
دلش می خواست با تموم قدرتش
تیری توی قلب سمانه بزنه
تا این به درک بره

همه چیز تا حدی خراب شده برای بستن دهن این همه ادم
باید از یکی می گذشت
بازم باید دستش به خون الوده میشد
اون کسی نبود جز نریمان
نریمان درست گفته بود خان می خواست نریمان رو بکشه…
اما نریمان قسر دررفته بود
درست مثل سمانه

اونگ هنوز منتظر جوابی از طرف خان بود
برای اولین بار
توی چندین سال عمرش توی سینه خان ایستاد.
با صدای بلند و جدی گفت : خان با شمام
سوال منو جواب بدین..
این پسر..

با شنیدن اسم پسر کفری شد
دستش یهو بالا اومد
نریمان رو هدف قرار کرد.نفس پدر نریمان رفت
اما نریمان بدون هیچ ترسی به خان خیره شده بود.

دندوناش رو گذاشت روی هم و فشار داد..

-من یبار بهت فرصت دادم
بااینکه می خواستم از شرت خلاص شم
اما وقتی زنده موندی دیگه کاری به کارت نداشتم
گفتم این کار گوشت مالی خوبی بهت داده و ساکت میشی
اما تو بازم اشتباه رفتی..
همین باعث مرگت میشه…من از شر ادمایی که مزاحمم باشن خلاص میشم
حامد مزاحم بود
خلاص شدم ازش
بابام و عموم مزاحم بودن خلاص شدم از دستشون..
توام مزاحمی خلاص میشم ازدستت..

از این حرفش
سمانه و پدر نریمان ترس برشون داشت
اونگ خواست حرفی بزنه
که خان
دستی گذاشت روی ماشه و بعد صدای تیری اومد
پدر نریمان با سرد واکنش نشون داد
تیر از کنار گوش اونگ رد شد

پدر نریمان خودش رو‌ سپر نریمان کرد
تیر درست توی کمرش فرو رفت
نریمان شکه شده به بدن بی جون پدری که توی بغلش شل شده بود خیره شد

دست های نریمان بی اختیار دور کمر نریمان پیچیده شد
پدرش رو کشید بالا توی چشم هاش زل زد..
اما چشم های پدرش روی هم اومد
نریمان با هل گفت : باباااا…بابا..
پدرش زانو زد روی زمین

نریمان خیسی حس کرد دستش رو از جای تیر بردداشت
بالا اورد با دیدن خون چشم هاش دو دو زد
این نمی تونست امکان داشته باشه
خان اونگ و سمانه همه توی شک بودن
خان اصلا باورش نمیشد
پدر نریمان خودش رو انداخته باشه جلوی تیر..
حالش کمی بد بود…اونگ برگشت
نریمان دستش خونی خونی بود
اشکی از چشمش پایین افتاد

نگاه سرگردون و‌شکه شده اش رو دوباره به پدرش دوخت

-بابا…باباااا
جوابی دریافت نکرد
اونگ رفت سمتش دست نگاهی به پدر نریمان انداخت..
کلا چشم هاش رو بسته بود
نریمان چشم هاش رو گذاشت روی هم و فشار داد

برگشت سمت پدرش با دست گفت : چکار کردی بابا!!.
کشتیش!!.
خان از حالت بهت در اومده بود اخمی کرد.با غرور گفت : نباید می اومد جلوی تیر
مرگش تقصیر خودشه

اونگ برای اولین بار توی زندگیش قبلش فشرده شد
با دست به پدر نریمان اشاره کرد

-بابا از جون یه ادمی زاد داریم حرف می زنیم ها
یه ادم داره جون میده..

گفتن کلمه ی جون میده سمانه به خودش اومد
قدمی برداشت
با هیجان گفت : باید ببریمش بیمارستان..
خان برگشت
با داد گفت : تو همونجا باش هرزه
تا اینجا رو روی سرت خراب نکردم

اونگ برگشت اونم با داد گفت : انتظار چی داری بابا باید ببریمش بیمارستان..
هنوز زنده اس..
خان می دونست اگه پاش به اگاهی باز بشه خیلی چیزها روشن میشه
پس نباید. چیزی از اینجا می رفت
باید همه چی دفن میشد
دوباره سر کلت رو بالا اورد
سمت پدر اونگ شلیک کرد این دفعه توی توی شونه راستش..

پدر اونگ تکون شدیدی خورد
خون فوواره کرد
نریمان شک زده فقط مونده بود
اونگ با حرص بلند شد
رفت سمت پدرش دستی به تفنگ زد و تفنگ رو سمت سقف برد
چند تا تیر توی هوا شلیک شد..

سمانه دستی روی دهنش گذاشت
خیره به نریمان و پدرش بود
دلش به حال نریمان سوخت
این برادر چقدر بی رحم بود
نریمان پلکی زد هنوز از بهت در نیومده بود که صدای تیر دوم اومد
پدرش دیگه شانسی برای زنده ماندن نداشت…

نریمان پدرش رو تکون داد صداش زد اما فایده ای نداشت
مسئول حال الان پدرش خودش بود
اونگ در نهایت تونست تفنگ رو از دست پدرش بکشه بیرون
هردوشون با خشم بهم خیره شده بودن

صدای گرفته ی سمانه اومد..

-تورو خدا بسه زنگ بزنید به اورژانس..

اونگ نگاهی به مادرش انداخت
اشک که می ریخت قلبش برای اولین بار فشرده شد
از جاش بلند شد
دستی به داخل جیبش برد
هیجان کل وجودش رو فر گرفت..

-اره عمه باید زنگ بزنیم
هنوز دستش روی صفحه نلغزیده بود
که صدای فریاد خان بلند شد

-به کسی زنگ بزنی اونگ از ارث محرومی نباید به کسی زنگ بزنی..

****

راوی_فلش‌بک

چند روز از اومدن گندم به مدرسه می گذشت
رفتار نریمان به کل تغییر کرده بود
به وقتش جدی و شوخ بود
گندم داشت کم کم به اخلاق جدید نریمان داشت پی می برد

در واقع نریمان اونقدر بد هم نبود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

چه قدر یه ادم می تونه سنگ دل باشه ممنونم از قلم خوب نویسنده

🫠anisa
🫠anisa
1 سال قبل

خوب خوب
اینکه من فکر میکنم ک رها و رهام هر دو زنده بودن و هاشم و زنش بچه دار نمیشدن
و هاشم این بچه رو پیدا میکنه و بزرگش میکنه و بعد نریمان ی بوهای میبریو از قضیه خبر دار میشه
یا اینکه هاشم بهش میگخ

آرمیتا
آرمیتا
پاسخ به  🫠anisa
1 سال قبل

😂وای منم ی شکی‌ دارم
نکنه‌ رها‌ همین گندم باشه 🤨🗡

Tamana
Tamana
1 سال قبل

خیلی مسخرس😐🤣🤣💔

آرمیتا
آرمیتا
1 سال قبل

“دست های نریمان بی اختیار دور کمر نریمان پیچیده شد”😂😂🙂😐❤🙏
******
و اینکه یکم‌ شخصیت ها رو کراش کنید 😂🙏ممنونم

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  آرمیتا
1 سال قبل

🤣😂 منم همین سوالو داشتم ، نریمان خودش خودش رو بغل می‌کنه 🤣

آرمیتا
آرمیتا
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

به خدا دوساعته‌ دارم فکر میکنم ببینم این یعنی چی 🤣🤣🤣🤣🤣
نگرفتم چی شد!!!؟

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  آرمیتا
1 سال قبل

منم 😂

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
پاسخ به  آرمیتا
1 سال قبل

وای اره چطور میشه یکی دستاش رو دور کمر خودش حلقه کنه😂
ب منم بگید

ارش از همشون کراش تره

آرمیتا
آرمیتا
پاسخ به  سپیده و قاسم
1 سال قبل

😂😂😂همینو‌بگو والا!
آخه من هنوز میام میخونم‌ این‌ تیکه شو‌ ولی نفهمیدم 😂😂 بدجوری‌ رفته رو مخم لامصب 🤣

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط آرمیتا
Nahar
Nahar
1 سال قبل

وا چرا میزنین فلش بک؟؟ ای بابا
جاهای هیجانی رو قطع میکنه میره گذشته گندم😑

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x