رمان تاوان دل پارت 39

5
(2)

 

می خواست بیاد سمتم که گندم
محکم نگهش داشته بود
قلبم داشت می اومد تو دهنم
چقدر صورتش سرخ شده بود خودش رو کش می داد
و می خواست بیاد سمتم نگهش داشته بود.

اگه می اومد حتما اروم میشد
خواستم بگم ولش
کن اما یهو از حرکت ایستاد
دیگه حرکتی نکرد و ثانیه ای بعد حالش بد شد و روی زمین افتاد با چشم های گرد شده
بهش زل زدم..
چش شده بود باورم نمیشد…
گندم هم همراهش روی زمین نشست‌..
دستش رو جلو برد و توی صورت سمانه
اروم کوبید
شروع کرد به صدا زدنش..

-سمانه سمانه….تورو خدا جواب بده….
جواب نمی داد..
در رو باز کردم و‌ وارد شدم
کنار عمه نشستم منم صداش زدم اما جواب نمی داد
گندم داشت گریه می کرد
با تنفر بهم زل زده بودم نمی دونم چرا
اما نمی خواستم این نگاه رو ببینم
با تشر گفتم :
هااا چیه چرا داری اینطوری نگاه میکنی..
لباش رو بهم فشرد ‌.

-تقصیر توعه همش نحسی چرا اومدی اینجا!؟؟
داری تک تک کسایی رو که دوست دارم
ازم میگیری
اخه تو چقد حال بهم زنی با تشر سمت عقب
هلش دادم..

-گمشو اونور…ببینم زبونت رو هم کوتاه کن
تا کوتاهش نکردم
دستی به قفسه ی سینه اش زدم و به عقب هلم داد
با پشت اومد روی زمین
نیشخندی زدم و با اخم از جام بلند شدم….
قبلش هم سمانه رو روی دست هام بلند کردم

اروم شروع کردم به راه رفتن و از استطبل زدم بیرون
گندم هم دنبال سرم راه افتاد
تند
خودش رو بهم رسوند‌‌…

-بذارش زمین دست کثیفت رو بهش
نزن..
همین تو به این حالو…روز انداختیش بذارش زمین..
با عصبانیت ایستادم
هوار کشیدم چند قدم رفتم‌ عقب..

-گمشو اونور دختره ی عوضی برا من داد و هوار نکش
برای کی تعیین تکلیف میکنی!؟؟
برای منی که شوهرتم
برای منی که مادرمه

…هر چی باشه این زنی که روی دست های منه
مادر منه لازم نیست
تو دل بسوزونی براش یه بار دیگه
بیینم
از حدتت فرارتر رفتی
اتیشت می زنم من هنوز همونم همون
اونگی که عین سگ ازش می ترسی
گمشو برو…
چشم هام رو گذاشتم روی
هم و فشار دادم…

از شدت عصبانیت کوره ی اتیش بودم
می
خواستم این زن رو اتیش بزنم و خاکستر کنم
دود کنم هوا..
به اندازه کافی گیج و عصبی بودم
اینم دست برادر نبود..

قدمی عقب برداشت که منم هیچی
دیگه نگفتم
و راه افتادم
اونم بعد چند دقیقه شروع کرد به راه افتادن..
به خونه رسیدم
گفتم ارامش دارم کش و مکش تموم شده..

اما همینکه رسیدم خونه
در رو باز کردم دیدم بابا و ارش دارن دعوا می کنن
صدای داد ارش گوش ادم رو مر می کرد..

-بابا شدی قاتل رعیتت!؟؟اررره!!؟
قاتل رعیتت دست مریضا…
زدی یه ادم رو کشتی
بعد با افتخار هم ازش حرف می زنی
بابا هم عین خودش داد زد

قبلش دستی به قفسه ی سینه اش زد
و به عقب هلش داد ارش چند قدم عقب رفت..

-خفه‌شو ارش رو اعصاب من راه نرو
من نخواستم اونو بکشم.
این یک…
دو اگه این کار شد مقصرش من نبودم
مقصرش خودش بوده..
گرفتی!؟؟
حالا برو حوصله ات رو ندارم به اندازه کافی
درگیری ذهنی دارم
تو نمی خواد منو باز خواست کنی..
ارش اما ول کن نبود‌.

-بابا شما اصلا خوب بفکر رعیت نیستید
تنها تنها
به فکر پول هستید و من چند ساله
قشنگ اینو خوب درک کردم
شما رعیت رو برای پول می خواین
همین که اینم درست نیست.
اخه کشتن یه رعیت مظلوم!؟؟.
به چه گناهی بابا
بخاطری که پسرش اومده بود اینجا…
حالا اومد
ولی اخه با تیر بکشینش بابا ؟؟؟

بابا عصبی با داد و هوار گفت :.
بسه دیگه
تواصلا حرف های منو می فهمی چی می گم!!؟

-می گم دست من نبوده خودش پرید
جلو تفنگ من نمی
خواستم پدره رو بکشم
قصدم پسره بود که پدره خودش رو انداخت
وسط اصلا حالیت میشه چی می گم!؟؟
کلافه از این
نزاح مسخره خواستم به حرف بیام
که ارش
دوباره گفت :
جون با جون مگه فرقی ام داره ؟؟؟
پیر یا جوون
فرق نمیکنه رعیت روستای شماست
چطور دلتون می یاد بابل
خان روستا هستید
باید کاری کنید همه بهتون اعتماد کنن
همینطور داشت حرف می زد
که دست

بابا بالا اومد و محکم کوبید توی صورتش
صدای سیلی به حدی
که چشم های من بسته شد
گندم من پشت
سر من بود
هین ارومی کشید…بابا و ارش متوجه من
نشده بودن…
ارش سرش سمت چپ متمایل شد.
دستی گذاشت
روی صورتش…

بابا با صدای خفه ای گفت :
من این کار رو
میکنم برای تو می فهمی!؟؟
برای تو
تا هر کاری میکنم خوشحال باشی
حرف می زنی حالا!؟.
بهم می گی که نباید رعیت رو سرزنش کنم!؟؟
نباید بکشم ؟؟.
اگه دست به قتل زدم
برای این بود که به اینجا برسم
تو بشی اینی که هستی
روستا رو بدم دستت نشی یکی
مثل من
که برای رسیدن به اینجا از عزیز ترین
کسش گذشت
من به اینجا رسیدم
برای تو بوده…چرا این همه اذیت میکنی ؟؟؟
حرف نزن تحقیر نکن
من این نبودم اگه شدم این برای تو بوده
برای توی قدر نشناش
لعنتی قدر نشناس..

حرف می زد و من چشم هام دو‌ دو می کرد
از چیزی که می شنیدم
باور کردنی نبود برام…
سوال برام پیش اومد پس من چی!!؟
چرا من نه!!!؟
چی برای من اماده کرده بود
مگه من بچه اش نبودم!!؟

عصبی شدم با صدای بلند گفتم :
چیزی رو که برای منه به کسی نمیشه داد بابا
این روستا
برای منه…
با صدای من برگشتن سمتم
بابا با اخم بهم خیره شد و ارش
هم با همون چشم های
سرخ شده..

بابا یه قدم برداشت جلو با دست
اشاره ای کرد
بهم کرد و گفت :
تو دیگه چی می گی اونگ باید برای توام توضیح بدم!!؟
وارث هر خان پسر بزرگترشه…
من ۲۳ سال اینا رو بهت گفتم تورو خدا
دیگه طوری نگو که باید دوباره برات حرف بزنم
چون اصلا حوصله ندارم
چشم هام رو گذاشتم روی هم…
دست هام رو بالا اوردم و بابا رو گرفتم
توی معرض دید بابا

-این زن رو می ببینی بابا!؟؟
این زن مادر منه
طبق حرف های خودش وارث
هیچ کدوم از شماها نیستید
بلکه این زنه
منم نمی دونستم مادرم عمه ای هست که سالها صداش می کردم اذیتش می کردم
چقدر جلوی چشمم کتک خورد اما من هیچی
نتونستم بگم به شما
اول چون نمی دونستم دوم برای اینکه
بزرگترم بودین و احترامتون
هم واجب همین..
اما از الان می دونم می خوام همه چی رو جبران کنم
براش پسری میکنم برام مادری میکنه..

بابا نیشخندی زد..

-تو چقدر بی چشم رویی پسر
حرف های یه زن روانی رو که چند سال
پیش تصادف کرده باور می کنید!!؟.
منی رو که این همه برات
زحمت کشیدم زدی کنار یه زن روانی
رو گرفتی به دست!!؟
اررره!؟؟
تف تو این روز گار پسر
یکی برای عدالت سر من نعره میزنه
یکی ام مثل
تو بخاطر پول می زنه کنار
نیشخندی زدم…

-نه من اینارو گفتم که بگم منم هستم بابا
این زن هم اصلا روانی نیست
خیلی ام هوشیاره
چیزی که برای منه برای منه نمی تونه برای کسی باشه..

ارش با اخم اومد سمتم
عمه رو چنگی زد از دستم با غضب گفتم :
داری چه غلطی میکنی!؟؟
-همون غلطی که تو نکردی این زن بی حاله
تو چونه ی با بابات سر روستا
بحث میکنی
برین هر کار می خواید بکنید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x