رمان تاوان دل پارت 5

5
(2)

 

نگاه بدی به مامان انداختم سینی رو گذاشتم روی میز و با دندون های ساییده شده گفتم :
-مامان این برای صدمین بار یا شایدم هزارمین بار
منو طوری جلوی بقیه جلوه ندین که‌ انگار ترشیده ام مامان..
هروقت سن ازدواجم رسید خودم می دونم‌کیو قبول کنم..
مامان تورو خدا اینقدر منو کوچیک نکن
خواهش میکنم…
مامان با اخم بهم خیره شده بود
با حالت قهر نگاهم‌ رو ازش گرفتم و بعد از پله ها بالا رفتم و سمت اتاقم پا تند کردم.

****

حال

با دردی که‌توی مچ پام پیچیده شد اخی گفتم و‌چشم هام رو باز کردم
نگاه گنگی به اطراف انداختم
با صدای زنی سرم رو بالا اوردم..
مادر اونگ بالا سرم ایستاده بود و با تشر بهم نگاه می کرد..
-پاشو پاشو‌خودت رو جمع کن انگار اومده مهمونی دختره ی هرزه تا این موقع روز خوابه..
اشکی از چشمم پایین افتاد..
الان باید توی خونه ی خودم مثل ملکه ها خواب می بودم نه اینجا..
بزور توی جام نشستم درد بدی زیر شکمم پیچید وباعث شد صورتم‌مچاله بشه.
دستی زیر دلم گذاشتم دردش زیاد بود.
نگاه اشکیم سمت مادر آونگ کشیده شد
نگاه خیره ای بهم انداخت.
نفسش رو بیرون داد و گفت :
-درد داری!!؟
سرم رو تکونی داد و گفتم :
-بله خانم..
زیر لب غر زد..
-خدا بگم چکارت کنه اونگ رعیت رو سر من اوار نکنی..
بعد با لحن بدی رو به من گفت :
-پاشو خودت رو‌ بشور بعدم بگم برات کاچی بیارن..
فقط امروز بهت رحم میکنم
جای یه رعیت پیشکش توی رخت خواب گرم و نرم نیست باید توی اخور باشه نه اینجا..
سکوت‌ کردم حرفی نداشتم‌بزنم..
خودم کردم و خودمم باید قبول می کردم این همه تحقیر رو.
-پاشو‌دیگه..
نباید تا صبح منتظر خانم باشم..
این لباسای کثیف و ملافه ی خونی رو هم تمیز کن نمی خوام هیچ اثری از شب گذشته توی اتاق پسرم باشه.
شان پسرم رو پایین میاره‌.
سرم رو پایین انداختم و با بغض گفتم‌ :
-باشه

وارد حموم شدم‌ کف حموم سرد بود باعث شد لرزی به تنم وارد بشه
سمت دوش رفتم و شیر رو باز کردم اب مستقیم روی سرم فرود اومد‌‌…
بازم سردی دیگه..
عمیق لرزیدم طوری که دندونام روی هم ساییده شد
یه قدم عقب رفتم و عصبی شیر اب گرم رو هم باز کردم
درد داشتم و حالا همه چی باهام لج کرده بود
اب که سرد و گرم شد رفتم زیر دم..
اب به وسط پام خورد
خون با اب قاطی شد و کف حموم‌ رو پر کرد‌..
نیشخندی زدم
اخرین باقی مانده از بکارتی که دیشب معامله شد هم از دست رفت.
بکارتی که می خواستم با عشق تقدیم شوهرم کنم با بی رحمی تقدیم شد به یه مرد غریبه
بزور خودم رو شستم و با حوله ای که اونجا بود خشک کردم
حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون..
نمی دونستم قراره چی بپوشم.
از حموم که اومدم بیرون مادر آونگ منتظر روی صندلی نشسته بود و یه زن دیگه ام بالاسرش ایستاده بود.
مادر آونگ با دیدن من اخمی کرد نگاهی از سر تا بهم انداخت صورتش جمع شد.
سرم رو پایین انداختم و دست هام مشت کردم توی دلم گفتم “تحمل کن گندم تحمل کن ”
صدای عصبی مادر اونگ اومد :
-سمانه لباس رو بده بپوشه بااون اب بدنش همه جا رو به گند کشید…
پس اسم اون زنه سمانه بود.
-چشم‌ خانم.
سمانه نگاه مهربونی بهم انداخت و‌قدمی جلو گذاشت..
از اون نگاهش فهمیدم که باید زن خوبی باشه..
لباس ها رو سمتم گرفت و گفت :
-بگیر دخترم بپوش سرما میخوری..
چقدر تفاوت لحن و گفتار…
مادر اونگ نگران کثیف شدن کف اتاقش بود اما این زن نگران سرما خوردن من..
با خجالت دستم رو‌جلو‌ بردم و لباس ها رو گرفتم.
لبخند عمیق تری زد و گفت :
-تا تو لباس هات رو می پوشی منم کاچی رو برات میارم
سرم رو به علامت باشه تکون دادم..
مادر اونگ از جاش بلند شد
با تشر رو به سمانه گفت :
-من دارم میرم اوضاع این دختره رو درست کن بعد کار هاش رو بهش یاد اوری کن..
بهشم رو نده دور برداره این رعیت جنبه محبت ندارن
بعد نگاه بدی بهم انداخت…
دوباره رو به سمانه‌ادامه داد :
-فهمیدی سمانه ؟؟؟
سمانه با اخم ریزی سرش رو پایین انداخت و گفت :
-بله خانم.
مادر اونگ خوبه ای گفت و بعد بااون کفش های اعصاب خورد کنش رفت سمت در و از اتاق بیرون رفت
لباس ها رو توی دستم فشردم از شدت بغض..
نفرت داشتم از این همه ساکت بودنم.

از این‌همه بی زبون بودنم.
سمانه روش رو کرد سمت من قطره اشکی سمج از گوشه ی چشمم پایین افتاد..
دقیقا روی زمین فرود اومد
سمانه اهی کشید..
-اسمت چیه دخترم!!؟
لبم رو گاز گرفتم..
اسمم چی بود یاد بابا افتادم همیشه بهم می گفت دوردونه..
دوردونه ی بابا..
حتی دلم برای مامان هم تنگ شده که اسمم رو با حرص صدا می زد “گندم”
نریمان گندمک صدام میزد…
نیشخندی زدم کدومار‌و می گفتم!!؟
دلم برای هر سه تا اسم از سه تا زبون و صدای مختلف تنگ شده بود‌
اب دهنم رو همراه با بغض قورت دادم و‌ بزور گفتم :
-گندم خانم..
لبخندی زد و اومد جلو‌ منو کشید توی آغوشش و لب زد :
-خانم نه من سمانه ام..
منو سمانه صدا زد کن
شنیدم چی شده خیلی ناراحت شدم..
حالا خودت رو ناراحت نکن..
خانواده ی ارباب خانواده ی خوبی ان اوایل سخت میگیرن بعد باهات خوب میشن
حالا برو لباس بپوش دخترم..
برو که خودم هوات رو دارم.
شاید وجود این زن توی این مواقع برام یه معجزه بود
لبخند غمگینی زدم..
از بغلش اومدم بیرون و رفتم سمت حموم که دوباره لباس بپوشم‌که دستم رو چنگی زد.
از حرکت ایستادم
نگاهم بالا اومد با خنده گفت :
-کجا دخترم!!؟
-برم لباس بپوشم خانم.
نگاه چپی بهم انداخت و لب زد :
-خانم نه سمانه ام برای بار دوم..
بعدم حموم چرا رخت کن اونجاست ببین..
بعد با دستش به گوشه ی اتاق اشاره کرد.
رد دستش رو دنبال کردم و به رخت کن رسیدم
لبم رو گازی گرفتم و گفتم :
-اما مگه‌اونجا برای ارباب نیست من..
سمانه اخم کرده و گفت :
-ارباب زاده آونگ دیگه شوهرته نباید بهش بگی ارباب باید صداش کنی آونگ
نیشخندی زدم شوهر!!؟
چه کلمه ی عجیب غریبی شده بود این شوهر…
چه شوهری که بدون هیچ محرمیتی بدون هیچ‌ مهر قلبی بکارت منو ازم گرفت!؟؟
واقعا میشد بهش گفت شوهر!!!
با صدای ضعیفی گفتم :
-ارباب زاده شوهر من نیست سمانه..
سمانه با این حرف من گنگ بهم خیره شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x