رمان تاوان دل پارت 7

5
(1)

 

سمانه لبخندی زد و با مهربونی گفت :
-دست این مادر مهربون درد نکنه که اینطور دختر هنرمندی تربیت کرده..
پس اش امروز رو تو درست کن.
لبخند غمگینی زدم..
بغضم سر باز کرد و‌اشکم چکید می خواستم بگم میشه اش امروز رو بگین بیاد مادرم درست کنه..
مادرم اش درست کردنش معرکه اس..
می خواستم بگم میشه منو ببرین خونمون مامان و بابام منتظرمن..
اما نشد..
اینا فقط چیز هایی بود که من دلم می خواست نمیشد به زبون بیارم..
باید فراموش می کردم‌ خواستن و‌ دلتنگ شدن..
سمانه از کنارم رد شد
سمت یخچال رفت و گفت :
-لوبیا و نخود پخته شده داریم
سبزی هم که هست
فقط رشته نداریم که میدم مش غلام برامون بگیره بیاره خوبه نه..
سری تکون دادم و گفتم :
-اره..
لوبیا و نخود و سبزی رو بیرون اورد‌.
گذاشت روی میز
برگشت و نگاهی بهم انداخت و با خنده گفت :
-چرا وایسادی دخترم دست به کار شو‌ دیگه..
نفسی با مکث بیرون دادم و‌ لب زدم :
-چشم..
خندید خواست حرفی بزنه که صدای زنگ‌ گوشی به صدا در اومد
نگاهم سمت کابینت کشیده شد
تلفن داشت زنگ می خورد..
سمانه اخم ریزی کرد زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم چی گفت.
سمت تلفن رفت و‌گوشی رو برداشت..
-سلام خانم..
-….
-دمنوش!!؟
-…
-می خواین براتون مسکن بیارم..
-…
-..باشه همون دمنوش میارم..
-…
-چشم…
بعد گوشی رو‌گذاشت با حرص برگشت سمت من..
نگاه خیره ی منو که دید به حرف اومد.
-خانم بود..سرش درد میکنه گفت براش دمنوش بیارم..
اهانی گفتم…
سمانه مشغول دم کردن دمنوش شد منم مشغول درست کردن اش شدم.

اب به جوش اومد
سبزی ها رو ریختم داخلش سیر داغ هم درست کردم ..
بوی سیر داغ کل خونه رو گرفته بود….
نفس عمیقی کشیدم
صدای خنده سمانه باعث شد بترسم
چشم‌هام رو باز کردم
دستی روی قلبم گذاشتم و گفتم :
-وای سمانه ترسیدم…
چشمکی بهم زد و گفت :
-وای چه بوی خوبی راه انداختی دختر
افرین بهت دلم اب افتاد..
کی اماده میشه.
با خجالت سرمو پایین انداختم و گفتم :
-زود اماده میشه سمانه

****

اونگ

با حرص یقه ی پیرمرد رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و گفتم :
-چه گوهی خوردی هان!!؟
این زمین رو چکار کردی عوضی
این همون زمینی بود دادم بهتون برای زراعت!!!
چی به سرش اوردی عوضی

پیرمرد نگاه با ترس بهم انداخت.
-ارباب زاده بخدا..
عصبی پرتش کردم روی زمین..
صورتش از درد جمع شد با غضب گفتم :
-خفه شو اسم خدا رو‌نیار..
اسم خدا رو نیار ببین چه بلایی سر زمین اوردی..
شما رعیت فقط خراب کارین..
تا کارتون گیره با التماس زمین میگیرین بعد بهتون که می دیدیم میایم برای گرفتن پول سال زمین میگین نداریم..
چرا نداری!؟؟
تو طول یه سال داشتی چه گوهی میخوردی!!.
از این زمین یعنی هیچی گندم نگرفتی و نفزوختی!؟؟
خم شدم..
دستی به زمین کشیدم تازه درو شده بود
با غضب دستم رو تو زمین فرو بردم و ته مونده ی درو رو چنگی زدم و بالا اوردم..
ادامه دادم :
-مردک دروغ گو..این زمین تازه درو‌شده..
تازه گندمش رو درو کردی بعد دروغ میگی که پولی دستت رو نگرفت هان!!؟
ریدی تو زمین پول هم زورت میاد بدی..
پاشو پاشو‌ از زمینم گمشو بیرون..
تموم ضرر زیانمو از حلقومت میکشم بیرون مردک احمق..
پیرمرده توی جاش نیم خیر شد و‌شروع کرد به گریه کردن..
در همون حال گفت :
-اقا من نگفتم این زمین گندم نداده
گفتم پولی دستمو نگرفت..
نذاشتین بقیش رو بگم شروع کردین به قضاوت کردن..
دستی به لباس مشکیش زد و ادامه داد..
-اینو می ببینید ارباب زاده
این‌ لباس مشکی داغ بچممو نشون میده..
پارسال مریض شد..
سرطان خون گرفت..
مجبور بودم جیگر گوشم‌بود مجبور شدم هرچی در اوردم خرجش کنم..
پول شما رو کنار گذاشته بودم خدا میدونه..
اما وقتی بچم جوون مرگ شد دستم خالی بود
پول دفن کفن‌هم نداشتم..
مجبور شدم به پول دست بزنم اقا..به‌ولاعلی به خاک همون دخترم قسم مجبور شدم وگرنه من مال مردم خوار نیستم
این زمینم‌از جون خودم بیشتر مواظبش بودم چون می دونستم امانته..
از هاشم بپرسین اقا..
هاشم رو همه قبول دارن من این زمین رو چقدر خوب سررسی می کردم اما نمی دونم چرا اینطور شد..
هاشم شاهد کارای من بود..
زحمتای من بود..دعای خیرمم همیشه پشت شما بود که این زمین رو امانت به من دادین که شرمنده شکم زنو بچم نشم
اما اقا به ولای علی بچم مریض شد وگرنه من..
نتونست ادامه بده
اشک‌هاش پشت هم روون شد..
اخم شدیدی کردم..
دلم اصلا براش نسوخت با تشر گفتم‌:
-ابغوره گزفتنت رو بذار برا وقتی میری سر همون قبر بچت من الان پولمو میخوام
خسارت زمینممو از حلقومت میکشم بیرون پیرمرد..
سرش رو تکونی داد و‌گفت :
-ندارم اقا به‌ ولله ندارم
بهم فرصت بدین..
با دندون های ساییده لب زدم :
-به من چه که نداری من پولمو میخوام
خم شدم و یقه اش رو چنگی زدم با غضب گفتم :
-می فهمی پولمو‌میخوام به من ربط نداره که بچت مرده..
سرطان داشته چمیدونم پول کفنو دفن‌نداشتی من فقط پولمو‌میخوام پولمو بده

فقط خیره بهم بود به عقب هلش دادم..
-توام باید بمیری چون پول نداری که بدهیت رو صاف کنی
شما رعیت فقط پول یه کفن رو ندارین پس گوه می خورین میاین برای به امانت گرفتن یه زمین میلیاردی هان!!؟
جز ضرر چیز دیگه ای ندارین
ببینم الان تو چی داری بدی برای پیش کش!!؟
توام دخترت رو میدی پیش کش به من هان!!؟
سرش رو بلند کرد و گفت :
-دخترم زیر خاکه اقا تورو خدا فرصت بدین من میدم..
از یکی قرض بگیرم بهتون بدم..
نیشخندی زدم قرض بگیرم..
واقعا خنده دار بود
با صدای بلند خندیدم یه خنده ی عصبی..
یه دفغه پام رو زدم به زمین و خاک رو پرت کردم سمتش..
خاک پاشید توی صورتش چشم هاش بسته شد
دستی به صورتش کشید..
-تو می خوای قرض بگیری اره ؟؟
خر گیر اوردی می خوای فرار کنی
من به یه ثانیه فرصت نمیدم..
بعدم تو‌کیو‌داری که بهت قرض بده!؟؟
تو اگه کسی رو داشتی همون پول کفن و دفن‌ اون دختره ی هرزه ات رو ازش می گرفتی و دست به پول من نمی زدی فهمیدی..
باید بمیری رعیت باید بمیری ‌.
-اقا تورو خدا رحم کنید چه فراری من مال مردم خور نیستم تورو خدا وقت بدین..
با داد گفتم :
-خفه شو میکشمت..
بعد دستم رو جلو بردم که از رو زمین بلند کنم که صدای جدی مردی باعث شد از حرکت وایسم…

****

راوی

هاشم دستی به قبر مادرش کشید
اشک توی چشم‌هاش جمع شد
بابغض گفت :
-دیدی بی بی دیدی از دست دادمش..
دیدی بچه ام رو با یه ان از دست دادم
میگفتی بزور از خدا بچه نخواین یه روزی میگیره ازتون الان رسیدم به حرفت..
بی جان از بغض پرم..
از بغض پرم کاش بودی که سرم رو می ذاشتم رو شونه‌هات و گریه می کردم..
کاش بودی بی بی جان..
حرف می زد و اشک می ریخت..
اونقدر دردودل کرد که حس کرد خالی شده اما نبودن گندم هنوز درد زیادی رو توی قلبش ایجاد میکرد..
از جاش بلند شد..
اخرین نگاه رو به قبر انداخت و از بعد اژ اونجا رفت..
از توی صحرا اومده بود تا کمتر به مردم بربخوره..
دلش نمی خواست سوال پیچ بشه..
حوصله ی سوال پیچ شدن و جواب پس دادن به مردم رو نداشت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

تشکر از شما

Elina
Elina
1 سال قبل

یه سوال
محتوای رمان مال چه زمانیه ؟؟ قدیمیه درسته؟؟ چون با اسب اینور اونور میرفتن بعدم خانی و اینا مال قدیم بود. ولی اینجا گفته میلیارد
عجبیه

سپیده
سپیده
پاسخ به  Elina
1 سال قبل

ن بابا
کلا تو روستاها با اسب میرن میان الان هم خان و اینا…… هست ولی ما نمی‌بینیم

N.m
N.m
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

پرفسور بعد از تقسیم اراضی که توسط شاه انجام شد هیچ خانی نمونده تو هیچ کجای کشور و اسب هم فقط تو روستا های غیر قابل عبور و کوهستانی استفاده می شه الان بیشتر کار های کشاورزی با ماشین انجام می شده
انسان کم تر کاری رو با دست انجام می ده
اگرم این طور نبود کی دخترشو می ده خون بس پسر مردم تو این دور زمونه قانون هست و مردم این قدر ها هام که این رمان به تصویر کشیده بی عرضه و بدون اطلاعات از دنیا نیستن پس اینا فقط ساخته زهن نویسنده هستش که نمی شه گفت درست

سپیده
سپیده
پاسخ به  N.m
1 سال قبل

ارهه یه جورایی حرفت درسته

پری
پری
1 سال قبل

رمانتون خیلی خوبه
نمیشه پارت بیشتری بزارین؟؟

azal shahmari
azal shahmari
1 سال قبل

عالییی

فاطمه
1 سال قبل

مردشور اونگ رو ببرن خب این اشغال اینقده نفهمه واسه چی اخر رمان باید زندگیش خوب باشه!!!… الان حرصم میگیره ته ته داستان این مثلا ادم خوبی میشه و اون دختره هم که گرفته عاشق هم میشنو … همه رمانا این ریختییه … یکی بزنه این مرتیکه رو صاف کنه خببب

سپیده
سپیده
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

با اینکه تکراری میشه ولی اگه عاشق هم نشن نویسندش رو میکشم😂🔪

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x