رمان دلارای پارت 176

3.7
(3)

 

آلپ ارسلان دست‌هایش را در جیب شلوارش کرد و خونسرد جواب داد:

_ولی حاجی تا دلت بخواد بی‌کاره می‌تونی کار را رو بسپری به اون.
بدشم نمیاد ب*گ*ا رفتن پسرشو از نزدیک ببینه!

گره‌ای بین ابروان حاجی افتاد و دستی به ریش‌هایش کشید:

_مودب باش! پر و بال دادن زیادی باعث شد تا اینجوری برام دم در بیاری.

و قبل از اینکه اجازه‌ی حرف زدن به آلپ ارسلان دهد اتاق را ترک می‌کند.

مامور سری به نشانه‌ی تاسف تکان داد:

_احترام به پدر واجبه پسر ، مخصوصا حاجی که همه‌جوره هواتو داشته .

ارسلان تیز نگاهش کرد

_ کارتو بکن!

مرد اخم کرد و با جدیت تشر زد

_اگر صیغه‌نامه نیارید ، شاید بتونی شلاقی که برات می‌برن رو بخری اما باید جریمه رو بدی و دختره رو عقد کنی
حالا زبونتو دراز کن ببینم به کجا میرسی
حیف حاجی که تو تنها بچه‌اش باشی

قبل ازینکه ارسلان جوابی دهد دلارای بازویش را چسبید و با التماس زمزمه کرد

_آلپ ارسلان توروخدا بس کن
داری عصبیش می‌کنی
من بر نمی‌گردم‌ اونجا.

_برنگرد!

دخترک متعجب سرش را بالا آورد و نگاهی به مرد مقابلش انداخت.

آلپ ارسلان بی تفاوت اشاره‌ای به مامور کرد و ادامه‌ داد:

_فقط این قضیه رو به اون بگو نه من.

_اگر … اگر با حاجی حرف بزنی … یعنی بگی پشیمونی و…

ارسلان بدون توجه به موقعیتی که در آن گرفتار بود چانه‌ی دلارای را گرفت و جمله اش را قطع مرد

_ یک کلمه دیگه بگو تا دندوناتو بریزم تو دهنت خب؟

چشم‌هایش نشان می‌داد که اصلا شوخی ندارد.

با خشونت رهایش کرد و خیره به بغض چشمانش غرید

_ پاک کن اشکاتو

تقه‌ای به در خورد و سربازی به همراه علیرضا وارد اتاق شدند.

دلارای با دیدن آنها انگار جان دوباره‌ای گرفت

بی رحمی ارسلان را فراموش کرد و دستی به صورت خیسش کشید

ایستاد و مشتاق به علیرضا خیره شد

ارسلان هم با خونسردی ایستاد

_ چه عجب!

با اشاره‌ی سر مامور ، سرباز از اتاق بیرون رفت و علیرضا جلو آمد

ارسلان با اخم خودش را سمت او کشید

_چیکار کردی؟ کافیه حرفی بزنی که به مزاج من خوش نیاد اون‌وقت…

علیرضا مصنوعی خیره در چشمان مامور لبخند زد و زیرلب غر زد

_حداقل تو این وضعیت تهدید نکن مرتیکه
تا فردا جورش کردم

ارسلان سری تکان داد و قدمی به عقب برداشت

علیرضا ادامه داد :

_خواهش می‌کنم کاری نکردم!

مامور صدایش را بالا برد

_ صیغه نامه همراه شماست؟

علیرضا سر تکان داد

_ بله تا فردا میارم خدمتتون

مامور پوزخند زد

_ میارید یا تازه تهیه می‌کنید؟!

دلارای رو به علیرضا نالید

_نمیشه یک کاری کنید همین امشب آزاد بشیم.

ارسلان جواب داد:

_ نشنیدی چی گفت؟ فردا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

33 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پری
پری
1 سال قبل

من این رمان و نخوندم اصلا موضوع داستان چیه؟؟. داستانش جالب بخونمش یا الکی صرف وقت ؟؟

دلی
دلی
1 سال قبل

ارسلان مجبور میشه دلی و عقد کنه حتما
بعدش عاقد رضایت پدر میخواد
ارسلان میگه اینکه دختر نی اونا حرف حالیشون نمیشه ارس میگه بریم گواهی بگیریم دلی میگرخه😐😂

فرزانه
فرزانه
1 سال قبل

کی میدونه چند. پارت دیگه هست

دلی
دلی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

کلا چند پارت اومده ازش؟
شما تو وي آی پی اش هستی دیگه؟

mehr58
mehr58
1 سال قبل

اخییی بیچاره دلارا

هر چی که دوست داری
هر چی که دوست داری
1 سال قبل

تو داستان های واقعی موضوعات پیچیده تر و طولانی ترن عجله واسه پیشروی به آینده ثمره ای نداره پس بهتره شرایط نویسنده رو هم درک کنید

سون
سون
1 سال قبل

یعنی اینگار مجبور کردن نویسنده رو ک حتما باید رمان بنویسی عاقا جان شما ک وقت ندارید اصلا ننویسید حتی به خودش زحمت یه ویرایش نمیده انگار ده دقیقه در روز میاد دوخط تحویل میده و برمیگرده

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

عقدش کن نفسمممم
تولوخودااااا
فک حاجی رو بیار پایین
ابروشو بریض زمین
توروخدااا
همه بفهمند حاجی چه گوهیههههههه

Fatmagol
1 سال قبل

زحمت کشیدی نویسنده ی عزیزانقدک زیادنوشتی چشمام دردگرفته جانم.میدونیدچیه ازاین همه ترسوبودن دلارای اوقم میگیره بگونه ب اون دلوجرعت اولت نه به این پپه بودن الانت

Tanha
پاسخ به  Fatmagol
1 سال قبل

دقیقاااا
موقعی ک رفت هم خواب اری شد باید فکر اینجاهاش رو می‌کرد😒!

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

ارسلان عشقی جونی نفسی اصلاتوشاخ همه مردهای جهانی ببراین دلی راعقدکن تانترشیده بچش گناه داره بهش خدای نکرده میگن ح ر و م ز ا د ه اخه اییییش

Tanha
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

حروم زاده به بچه ای گفته میشه ک بدون محرمیت (حالا چه عقد چه صیغه هر چی) به وجود اومده باشه😂

Nahar
Nahar
1 سال قبل

بابا ارسلان بگیر عقدش کن تا ما ی نفس راحت بکشیم کچلمون کردی ت خووو😐

Sogol
1 سال قبل

یکی بگه این رمان لعنتی چندتا پارتش مونده

Nahar
Nahar
پاسخ به  Sogol
1 سال قبل

احتمالا ۲۰۰۰۰۰ پارت دیگش😂🏃

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Sogol
1 سال قبل

اگه فهمیدی به ماهم بگو گلم😊

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

چرا نویسمده این رمان از موتوری جنس میگیره
ای خدااااااااااااااا😫😫😫

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
1 سال قبل

هعی
متاسفم
فاطی نمیذاره آگاهتون کنم وگرنه براتون میگفتم جریان چیه ک انقدر حرص نخورید
(فاطمه جان من این کامنتو دیگه تایید کن منکه هیچی نگفتم .. )

Rebecca
Rebecca
پاسخ به  دیجی تلما😜
1 سال قبل

جریان چیه
بگو
لطفا
پلیززززز

Fatemehهمونhelmaسابق:/
Fatemehهمونhelmaسابق:/
پاسخ به  دیجی تلما😜
1 سال قبل

عهههه تو خوندیییی؟

Rebecca
Rebecca
پاسخ به  Fatemehهمونhelmaسابق:/
1 سال قبل

تو رو خدا به منم بگید 😫😫😫

آتاناز
آتاناز
پاسخ به  Fatemehهمونhelmaسابق:/
1 سال قبل

🤣🤣

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  دیجی تلما😜
1 سال قبل

بابا داره کرم می‌ریزه🤣🤣🤣چرا باور کردین

Sania
Sania
1 سال قبل

اینجوری پیش بره بچه تو کلانتری به دنیا میاد 👶🏼

Tanha
پاسخ به  Sania
1 سال قبل

بارش شدید حقققققققققققققققققققققق🤣🤣🤣🤣🤣

najme
najme
1 سال قبل

واقعا چرااا؟؟
الان 10پارته ک تو کلانتری گیر کردیم
😒😒😒

Sevili
Sevili
1 سال قبل

یعنی فاااااک عههههههه

مهم نی
مهم نی
1 سال قبل

یعنی ناموسا اینا همش تو فاز دعوان یکبار مثل ادم نمیتونن باهم بحرفن بعدشم ارسلان انقد ماله من ماله من میکنه چرا نمی تونه حالشو نگه داره چرا دلارای مه نمیتونه بچشو نگه داره نمیگه بارداره اینطوری مه امکان کتک خوردنش بیشتره
چرا این رمان سر ته نداره
چرا اینا ازدواج نمیکنن که بقیه رو حرص بدن
چرا

fati
fati
1 سال قبل

هی میگم نخونم سه پارت سه‌پارت بخونم هی نمیشه زودتر از همه میام میخونمش😒

zari
1 سال قبل

ریدی ک یکم بیشتر بزاری میمیری؟😐

امین R
امین R
1 سال قبل

روزی پنج خط می‌نویسی
آخه چرا ، روحیه لطیف ما خوانندگان رو خط خطی میکنید😇🙄❤️‍🩹

دسته‌ها

33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x