آلپ ارسلان دستهایش را در جیب شلوارش کرد و خونسرد جواب داد:
_ولی حاجی تا دلت بخواد بیکاره میتونی کار را رو بسپری به اون.
بدشم نمیاد ب*گ*ا رفتن پسرشو از نزدیک ببینه!
گرهای بین ابروان حاجی افتاد و دستی به ریشهایش کشید:
_مودب باش! پر و بال دادن زیادی باعث شد تا اینجوری برام دم در بیاری.
و قبل از اینکه اجازهی حرف زدن به آلپ ارسلان دهد اتاق را ترک میکند.
مامور سری به نشانهی تاسف تکان داد:
_احترام به پدر واجبه پسر ، مخصوصا حاجی که همهجوره هواتو داشته .
ارسلان تیز نگاهش کرد
_ کارتو بکن!
مرد اخم کرد و با جدیت تشر زد
_اگر صیغهنامه نیارید ، شاید بتونی شلاقی که برات میبرن رو بخری اما باید جریمه رو بدی و دختره رو عقد کنی
حالا زبونتو دراز کن ببینم به کجا میرسی
حیف حاجی که تو تنها بچهاش باشی
قبل ازینکه ارسلان جوابی دهد دلارای بازویش را چسبید و با التماس زمزمه کرد
_آلپ ارسلان توروخدا بس کن
داری عصبیش میکنی
من بر نمیگردم اونجا.
_برنگرد!
دخترک متعجب سرش را بالا آورد و نگاهی به مرد مقابلش انداخت.
آلپ ارسلان بی تفاوت اشارهای به مامور کرد و ادامه داد:
_فقط این قضیه رو به اون بگو نه من.
_اگر … اگر با حاجی حرف بزنی … یعنی بگی پشیمونی و…
ارسلان بدون توجه به موقعیتی که در آن گرفتار بود چانهی دلارای را گرفت و جمله اش را قطع مرد
_ یک کلمه دیگه بگو تا دندوناتو بریزم تو دهنت خب؟
چشمهایش نشان میداد که اصلا شوخی ندارد.
با خشونت رهایش کرد و خیره به بغض چشمانش غرید
_ پاک کن اشکاتو
تقهای به در خورد و سربازی به همراه علیرضا وارد اتاق شدند.
دلارای با دیدن آنها انگار جان دوبارهای گرفت
بی رحمی ارسلان را فراموش کرد و دستی به صورت خیسش کشید
ایستاد و مشتاق به علیرضا خیره شد
ارسلان هم با خونسردی ایستاد
_ چه عجب!
با اشارهی سر مامور ، سرباز از اتاق بیرون رفت و علیرضا جلو آمد
ارسلان با اخم خودش را سمت او کشید
_چیکار کردی؟ کافیه حرفی بزنی که به مزاج من خوش نیاد اونوقت…
علیرضا مصنوعی خیره در چشمان مامور لبخند زد و زیرلب غر زد
_حداقل تو این وضعیت تهدید نکن مرتیکه
تا فردا جورش کردم
ارسلان سری تکان داد و قدمی به عقب برداشت
علیرضا ادامه داد :
_خواهش میکنم کاری نکردم!
مامور صدایش را بالا برد
_ صیغه نامه همراه شماست؟
علیرضا سر تکان داد
_ بله تا فردا میارم خدمتتون
مامور پوزخند زد
_ میارید یا تازه تهیه میکنید؟!
دلارای رو به علیرضا نالید
_نمیشه یک کاری کنید همین امشب آزاد بشیم.
ارسلان جواب داد:
_ نشنیدی چی گفت؟ فردا
من این رمان و نخوندم اصلا موضوع داستان چیه؟؟. داستانش جالب بخونمش یا الکی صرف وقت ؟؟
ارسلان مجبور میشه دلی و عقد کنه حتما
بعدش عاقد رضایت پدر میخواد
ارسلان میگه اینکه دختر نی اونا حرف حالیشون نمیشه ارس میگه بریم گواهی بگیریم دلی میگرخه😐😂
کی میدونه چند. پارت دیگه هست
معلوم نیست هنوز تموم نشده
کلا چند پارت اومده ازش؟
شما تو وي آی پی اش هستی دیگه؟
اخییی بیچاره دلارا
تو داستان های واقعی موضوعات پیچیده تر و طولانی ترن عجله واسه پیشروی به آینده ثمره ای نداره پس بهتره شرایط نویسنده رو هم درک کنید
یعنی اینگار مجبور کردن نویسنده رو ک حتما باید رمان بنویسی عاقا جان شما ک وقت ندارید اصلا ننویسید حتی به خودش زحمت یه ویرایش نمیده انگار ده دقیقه در روز میاد دوخط تحویل میده و برمیگرده
عقدش کن نفسمممم
تولوخودااااا
فک حاجی رو بیار پایین
ابروشو بریض زمین
توروخدااا
همه بفهمند حاجی چه گوهیههههههه
زحمت کشیدی نویسنده ی عزیزانقدک زیادنوشتی چشمام دردگرفته جانم.میدونیدچیه ازاین همه ترسوبودن دلارای اوقم میگیره بگونه ب اون دلوجرعت اولت نه به این پپه بودن الانت
دقیقاااا
موقعی ک رفت هم خواب اری شد باید فکر اینجاهاش رو میکرد😒!
ارسلان عشقی جونی نفسی اصلاتوشاخ همه مردهای جهانی ببراین دلی راعقدکن تانترشیده بچش گناه داره بهش خدای نکرده میگن ح ر و م ز ا د ه اخه اییییش
حروم زاده به بچه ای گفته میشه ک بدون محرمیت (حالا چه عقد چه صیغه هر چی) به وجود اومده باشه😂
بابا ارسلان بگیر عقدش کن تا ما ی نفس راحت بکشیم کچلمون کردی ت خووو😐
یکی بگه این رمان لعنتی چندتا پارتش مونده
احتمالا ۲۰۰۰۰۰ پارت دیگش😂🏃
اگه فهمیدی به ماهم بگو گلم😊
چرا نویسمده این رمان از موتوری جنس میگیره
ای خدااااااااااااااا😫😫😫
هعی
متاسفم
فاطی نمیذاره آگاهتون کنم وگرنه براتون میگفتم جریان چیه ک انقدر حرص نخورید
(فاطمه جان من این کامنتو دیگه تایید کن منکه هیچی نگفتم .. )
جریان چیه
بگو
لطفا
پلیززززز
عهههه تو خوندیییی؟
تو رو خدا به منم بگید 😫😫😫
🤣🤣
بابا داره کرم میریزه🤣🤣🤣چرا باور کردین
اینجوری پیش بره بچه تو کلانتری به دنیا میاد 👶🏼
بارش شدید حقققققققققققققققققققققق🤣🤣🤣🤣🤣
واقعا چرااا؟؟
الان 10پارته ک تو کلانتری گیر کردیم
😒😒😒
یعنی فاااااک عههههههه
یعنی ناموسا اینا همش تو فاز دعوان یکبار مثل ادم نمیتونن باهم بحرفن بعدشم ارسلان انقد ماله من ماله من میکنه چرا نمی تونه حالشو نگه داره چرا دلارای مه نمیتونه بچشو نگه داره نمیگه بارداره اینطوری مه امکان کتک خوردنش بیشتره
چرا این رمان سر ته نداره
چرا اینا ازدواج نمیکنن که بقیه رو حرص بدن
چرا
هی میگم نخونم سه پارت سهپارت بخونم هی نمیشه زودتر از همه میام میخونمش😒
ریدی ک یکم بیشتر بزاری میمیری؟😐
روزی پنج خط مینویسی
آخه چرا ، روحیه لطیف ما خوانندگان رو خط خطی میکنید😇🙄❤️🩹