رمان دلارای پارت 235

5
(2)

 

بلند تر نالید

_ لخته خون؟
این بچه دوماه دیگه دنیا میاد نامرد

اینبار با گریه جیغ کشید

_ لخته خون پا میکوبه؟
لخته خون قلب داره؟ سر داره؟ دست و پا داره؟
لخته خون وقتی مادرش شیرینی میخوره یا به پهلو میخوابه حرکتش بیشتر میشه؟

جلو رفت و دست ارسلان را گرفت

با خشم و غم آن را روی شکمش گذاشت و نالید

_ ببین … حسش کن
بچه‌امونه ، پسرت!

آلپ‌ارسلان بهت زده دستش را کشید و چرا هنوز زیر انگشتانش گرما احساس میکرد؟!

تمام لخته های خون اینطور شگفت انگیز هستند و چنین حس عجیب و غریبی میدهند؟!

_ بسه … تمومش کن

دلارای با التماس هق زد

_ من براش اسم انتخاب کردم اما حتی یک بارم به زبون نیاوردم
میدونی چرا؟
چون خواستم باباش واسش اسم انتخاب کنه
چون نخواستم به اسم انتخابی من عادت کنه
لعنتی لخته خون مگه به اسم عادت میکنه؟
میدونی چه قدر باهوشه ارسلان؟
دکتر میگفت صدامونو میشنوه
من براش گفتم دوستش داری ، گفتم بابات میاد

با چشمان پر اشک بازوهای ارسلان را گرفت و بلند تر زار زد

به حال خودش و خانواده ی کوچکشان که هرگز یک خانواده نشدند!

_ بهش شب و روز از تو گفتم
به زنای دیگه تو صف سونوگرافی که گفتم بهم خندیدن ولی دکتر گرفت احتمالش هست
به جون بابام راست میگم ولی به اسم تو واکنش نشون میده!
انقدر تکرار کردم و تکرار کردمت که اسمتو شناخته

آلپ‌ارسلان غرید

_ خفه‌شو … خفه‌شو لعنتی

_ نشنیدی میگن تو دوران جنینی برای بچه آواز بخونید و وقتی دنیا اومد همون شعر رو براش تکرار کنید؟
ندیدی بچه ها با اون آواز آروم میشن؟
آواز این بچه تویی!
منو نمیشناسه ولی تورو می‌شناسه
دنیا که بیاد اسم تورو بهش بگیم آروم میشه!
میخوای قاتل کسی بشی که اسمت آرومش میکنه؟
میخوای نفس بچه ای رو بگیری که هنوز دنیا نیومده فقط تورو می‌شناسه؟

آلپ ارسلان اینبار عربده کشید

_ بسه ، بسه ، بسه

موهایش را چنگ زد و سمت دیوار برگشت

کاش دخترک اینجا نبود تا سر خودش را به دیوار می‌کوبید

مستاصل زمزمه کرد

_ چیکار کردی تو کثافت؟
این چه غلطی بود کردی؟
من نه ، تو قاتلی!

دلارای از پشت سر نزدیکش شد و هق زد

دستش را روی بازویش گذاشت و گونه اش را به او چسباند

_ هیچ کدوممون قاتلش نمیشیم خب؟
ما بهش زندگی دادیم ارسلان
ما ساختیمش
روح داره ، قلب داره
صدای قلبشو شنیدیم نامرد

ارسلان با خشم و سردرگمی لب زد

_ گفتی قرص میخوری

_ بچه بودم ‌… نفهمی کردم
به خیال خودم خواستم تو رو نگه دارم
تا آخر عمر شرمندتم ارسلان ولی راهش کشتن بچمون نیست
بذار دنیا بیاد منو بکش!
مگه نمیگی من اشتباه کردم؟
این که گناهی نداره…

ارسلان خودش را از دست دخترک رها کرد و گوشه کاناپه نشست

سرش را میان دستانش گرفت

مغزش در حال فروپاشی بود

دلش میخواست دلارای را تا سر حد مرگ کتک بزند تا شاید آرام شود

دخترک بیچاره‌اشان کرده بود!

او و پدر شدن؟
خنده دار بود
احمقانه و مسخره!

دلارای مادر میشد؟
اصلا چندسال داشت؟
مگر او و این دختربچه می‌توانستند بچه بزرگ کنند؟

حرفش را پس گرفت

خنده دار نه بلکه وحشتناک بود!

دلارای باز هم با تیغ به جان مغزش افتاد

_ بیا به جای فکر کشتنش براش اسم انتخاب کنیم
توروخدا ارسلان … تورو جون مادرت قسم
مگه میشه بچه‌ی هفت ماهه رو کشت آخه نامرد؟

جلوی پایش روی زمین زانو زد و با گریه دست های مردانه اش را میان دستان ظریفش گرفت

_ هنگامه میگه بذاریم رهام!

با چشمان اشک آلود خندید

_ که به اسم خودش بیاد
اما من میگم اهورا ، یعنی هستی بخش

ارسلان ناخواسته فکر کرد

اهورا ملک‌شاهان!

خدایا….
چرا این کابوس لعنتی تمام نمی‌شد

دخترک را پس زد و از جا بلند شد

سعی کرد محکم باشد
که ضعف نشان ندهد اما صدایش لرزش خفیفی داشت

_ فردا میریم برای سقط
بعد تکلیف تورو روشن می‌کنم

دلارای روی زمین وا رفت و او سمت اتاق مهمان قدم برداشت

اولین بار بود!

همیشه اتاق خودش میخوابید اما انگار وحشت داشت

از دخترک فراری بور
حرفش را اصلاح کرد
از دخترک که نه ، از شکم برآمده‌اش!

کلافه در اتاق را باز کرد اما مات و مبهوت ماند

حس کرد توهم میزند اما همه چیز واقعیت داشت

شبیه به کابوسی وحشتناک اما زیبا!

نگاهش را از تخت و عروسک های بچگانه گرفت و ناخواسته در اتاق را بهم کوبید

چند قدم عقب رفت

اما یک تصویر پشت پلک هایش باقی ماند

بالای سر تخت روی دیوار سه قاب عکس نصب شده بود

عکس بالایی از او بود
عکسی برای دو سال پیش لب دریا

عکس پایینی عکس دلارای با مانتو صورتی و موهای باز بود و کیفیتش نشان میداد با موبایل گرفته شده است

و قاب عکس وسط
خالی بود

شاید جایی برای تصویر اهورا ملک‌شاهان!

سه قاب عکس از سه عضو خانواده‌ کوچکشان که هرگز قرار نبود تکمیل شود!

لعنتی به دلارای که این نام را سر زبانش انداخته بود فرستاد و با خشم سمت اتاق خودش رفت اما انگار در آن اتاق هم آرامش نداشت

وسایل اهورا در کل خانه پخش شده بود؟!

پسرک نیامده شلختگی می‌کرد!

ساکی که دلارای شب قبل از سر بیکاری برای پسرک میچید را کنار زد و با اعصابی داغان خودش را روی تخت پرت کرد که صدای سوت از جا پراندش

دندان هایش را روی هم فشار داد و تاتی صورتی جوجه مانندی را از زیرش بیرون کشید

برای هزارمین بار به دخترک و شکم برآمده‌اش ناسزا گفت

هرگز هیچ کس در زندگی اش او را اینطور آچمز نکرده بود!

صدای قدم هایش را که شنید بازویش را روی چشم هایش گذاشت

قصد داشت اینجا بخوابد؟
کنار او؟
با آن شکم نفرت انگیز؟!

تخت که تکان خورد غرید

_ بیرون بخواب

دلارای هنوز اشک می‌ریخت

آرام زمزمه کرد

_ فردا تولدمه

آلپ‌ارسلان که دهان برای فریاد کشیدن و بیرون کردن دخترک باز کرده بود مکث کرد

دلارای نالید

_ تو تا حالا به من هیچ کادویی ندادی

ارسلان پوزخند زد

_ که چی؟

_ میرم ارسلان ، به خدا قسم دیگه اسمی ازم نمیشنوی
از چی میترسی؟ که ده سال دیگه این بچه سرراهت پیدا شه؟
نمی‌ذارم… هرجارو میخوای امضا میکنم و تعهد میدم که دیگه نمی‌بینیمون
بذار پاک شم از زندگیت….

_ چرا تا الان نرفتی؟

دخترک دوباره بغض کرد
صدایش لرزید و گونه هایی که تازه خشک شده بودند دوباره پذیرای اشک هایش شدند

_ چون اُمید داشتم

آلپ‌ارسلان با تمسخر خندید

_ به من؟!

_ به خانوادمون…

خانواده!
عجب کلمه عجیبی برای او
اویی که حتی هیچ زمان با مروارید و حاجی هم خانواده نبود

_ من با ننه بابای خودمم خانواده نبودم دخترحاجی

دلارای سمتش برگشت

_ ما مثل اونا نیستیم ارسلان

_ ما از اونا هم بدتریم
زندگی اونا حداقل چهارچوب و منطق داشت نه اینکه عقدشونو دادگاه و کلانتری تعیین کنه

دلارای خودش را جلو کشید و آلپ‌ارسلان دندان روی هم فشرد

_ دست به من بزنی همین امشب هرکاری لازمه میکنم تا جفتمون راحت شیم

دخترک تلخ خندید

_ از چی می‌ترسی؟ از لمس بچت؟

ارسلان حرفی نزد و او ادامه داد

_ میدونی تا پارسال بزرگ ترین آرزوم چی بود؟

سکوتی ادامه داد و باز هم خودش…

_ تو!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

57 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بیتا کریمی
بیتا کریمی
1 سال قبل

ترو خدا چرا دیر پارت میزاری هرروز بزار ❤💋💋
بخدا دیگه خسته شدم اهه مردم الاف خودت کردی بابا هرروز پارت بزار به ماهم یکم فکر کن گناه داریم اه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط بیتا کریمی
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عه چه مرگشه این مردک

F.S
F.S
1 سال قبل

امروز سه شنبس لامصببب چرا پارت جدید نزاشتیییی

یاسمن
یاسمن
1 سال قبل

خدا وکیلی درس خوندن چ سخته احساس میکنم مغزم گرم شده😐😂

نفس
نفس
1 سال قبل

هستیشونم

پاسخ به 
نفس
 ۸ ساعت قبل
سلام عشق منننننننن
مگه میشه یادم برررع ناموصا دلم تنگت بود
خیلی گشتم پیدات کنم ولی نبودی
.
.
.
.
سلااام زندگیییی
فدات بشمممم منم خیلی دلتنگ بوودم😍💓💔
اره چون دیگه اینجا کامنت نمیدادم💔

درحال پاره شدن میباشم باتچکر
درحال پاره شدن میباشم باتچکر
1 سال قبل

بچه‌ها چنلی نمیشناسین ریاضی معین کرمی رو بزاره؟

لیلی
لیلی
1 سال قبل

لطفا وقت هرروز یه پارت بزارین ممنو

...
...
1 سال قبل

چرا پارت جدید نمیزاری

ماهی
ماهی
1 سال قبل

من یه جا خوندم‌ بچه دلارای دختره آلپ ارسلان اون دختره رو از رو چشماش وقتی تو خیابون داشته دستفروشی میکرده میشناسه فک میکنم دلارای بره

رها
رها
پاسخ به  ماهی
1 سال قبل

اینطوری که خیلییییییی غم انگیز میشههههه.. حتی تحمل تصورشن ندارم که دلی بمیره و دخترش تو خیابون دستفروشی کنه بعد ارسلان آدم بشه و دخترشو اینجوری پیدا کنه و بزرگش کنه 🙂☹️☹️😰😥😭😭😭😖😞

رها
رها
پاسخ به  ماهی
1 سال قبل

کجا خوندی دقیقا

Fatiam
Fatiam
1 سال قبل

انقدری ک انتظار این پارت ها رو میکشم
انتظار جواب کنکورم ک حکم اعدامم و بود و نکشیدم لنتی ها اخه چرا زود زود پارت نمیذارن؟؟؟؟؟

باران
باران
پاسخ به  Fatiam
1 سال قبل

حکم اعدام و خوب اومدی واقعا

زهرا
زهرا
1 سال قبل

انتظار پارت زیاد نداریم ولی حداقل طبق برنامه ۳ تا پارت هر روز بذار ملت اذیت میشن اینجوری

Parham
Parham
1 سال قبل

بنظرمن دلارای دست به خودکشی میزنه و ارسلان هم از سقط کردن بچه کوتاه میاد

هستیشونم
هستیشونم
پاسخ به  Parham
1 سال قبل

ن بابا تو چ عین من خوشی

My nazi
My nazi
1 سال قبل

هی روزگار….
من نشد باتو بمونم…چه حیف

سایه سیاه
سایه سیاه
1 سال قبل

عامو پیغمبر چرا درست پارت گذاری نمی کنی 😑

Dani
Dani
1 سال قبل

احتمالا آخرش مثل همه رمانها دلارای فرار بکنه بره شهرستان خونه دوستی و آشنایی کسی وبچه اش به دنیا بیاد تو اونجا هم یه مردی عاشقش میشه و ازش خواستگاری میکنه ولی چون ارسلان دوست داره جواب منفی میده و ارسلان هم پشیمون میشه کل کشور رو دنبالش میگرده و وقتی پیداش کنه گذشته رو جبران میکنه صد تا رمان خوندم ته همشون فیلم هندی شد ولی دخترا خواهشاً به اسم عشق زندگی تون رو تباه نکنید حتی اگه آخر قصه خوش تموم بشه اما گریه ها و التماس های دلارای و زانو زدنش جلو ارسلان اوج بدبختی یک زن رو به تصویر می کشه که برای یک مرد اینقدر خودشو به آب و آتیش میزنه لطفاً بی غرور و ضعیف مثل دلارای نباشید که کسی جرأت کنه در مورد زنده بودن یا نبودن بچه ای که مال شماست تصمیم بگیره این درس رو از این رمان بگیرید

jemm
jemm
پاسخ به  Dani
1 سال قبل

وایی چقد خندیدم🤣🤣
اصن حق خالص مگه داریم انقدر

𝑫𝒊𝒏𝒂
𝑫𝒊𝒏𝒂
1 سال قبل

از حق نگذریم این پارت قشنگ بود🥲

setareh amaneh
setareh amaneh
1 سال قبل

هعی😒🙄😪

یه بنده خدا
یه بنده خدا
1 سال قبل

جوری که این رمان داره پیش می‌ره حس میکنم باید بخش زیادی از عمرمو صرف خوندن این رمان کنم😐🙃

دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
1 سال قبل

ببین کلا دو راه:
1.یا دارای از استرس و ترس بچه رو زود به دنیا میاره و…..
که بگیم 25%احتمال
2.یا اینکه دلارای تو اتاق برای سقط باشه که ارسلان میادش و میگه نه و….75%

دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
1 سال قبل

وای بچه دختر باشه خیلی خوب میشه

ارسلان بابای دختر بشه 😍

دسته‌ها

57
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x