نفس زنان سکوت کرد
بدن بی جان دلارای را روی زمین انداخت و خودش را عقب کشید
چنگی به موهایش زد و زمزمه کرد :
_ احمق ، احمق ، احمق
احمق آخر را با تمام توان فریاد زد و هم زمان با گوشه پا به ران دلارای کوبید اما دخترک باز هم حرکت نکرد
خسته پوف کشید و از جا بلند شد :
_ وسیله هاتو جمع کن گمشو نمیخوام ببینمت
صدایی از دلارای نشنید
سمت آشپرخانه رفت و هم زمان فریاد زد :
_ پاشو خودتو به موش مردگی نزن
شیر آب را باز کرد و مشتی آب سرد روی صورتش پاشید
همچنان صدایی از دلارای نمیآمد
عصبی غرید :
_ بیام سراغت اینبار طوری میزنمت که نیاز به فیلم بازی کردن نداشته باشی و یک راست بری اون دنیا
صدای زنگ در که بلند شد بی اعصاب پوف پوف کشید
حوصله نداشت
تصمیم گرفت در را باز نکند اما صدای ضعیف علیرضا میآمد :
_ ارسلان؟ باز کن درو
دستی به صورت خیسش کشید و سمت راهرو راه افتاد
در را که باز کرد علیرضا نگران خیرهاش شد :
_ چی شده؟
دستش را جلوی در گذاشت و اجازه نداد علیرضا وارد شود :
_ چی ، چی شده؟! تو نرفته برگشتی از من میپرسی چی شده؟
علیرضا کلافه پوف کشید :
_ دختره کجاست؟!
آلپارسلان پوزخند زد :
_ تو به دختره چیکار داری؟
علیرضا شاکی نگاهش کرد :
_ دختره به هیچجام نیست احمق من نگران توام!
ارسلان تیز نگاهش کرد :
_ لازم نکرده! به سلامت
خواست در را ببندد که علیرضا مانع شد :
_ یعنی چی لازم نکرده؟
فکر کردی دختر بی کس و کار از گوشه خیابون بلند کردی؟
این طوریش بشه میخوای چه غلطی بکنی؟
ننه باباش پارت میکنن
ارسلان عصبی نگاهش کرد
خودش را کنترل میکرد تا صدایش بالا نرود و همسایه ها دوباره جمع نشوند :
_ ننه باباش غلط کردن!
میخواستن حواسشونو جمع کنن
علیرضا وارفته زمزمه کرد :
_ زدیش؟!
ارسلان پوزخند زد :
_ نه نوازشش کردم بخاطر غلطی که کرده
علیرضا با تاسف سر تکان داد و دست ارسلان را کنار زد :
_ برو کنار بابا
وارد خانه شد و پرسید :
_ کجاست؟
ارسلان جوابش را نداد
پشت سرش رفت و خودش را روی کاناپه انداخت
علیرضا بهت زده بالای سر دلارای نشست :
_ چیکارش کردی؟
ارسلان جواب نداد
در سرش فقط صحنه های چندساعت پیش تکرار میشد
مردک را تا توانسته بود زد اما خیلی زود جدایشان کردند
علیرضا دوباره افکارش را برهم زد :
_ ارسلان با توام … با چی زدیش اینطوری داغون شده؟
ارسلان بی حوصله جواب داد :
_ کمربند
_ کشتیش که احمق! خونریزی داره
_ نترس هیچ کس با دوتا ضربه ی کمربند نمرده
دوتا بزن تو صورتش بلند میشه
زیرلب با خشم ادامه داد :
_ حتی همون دخترایی ک به قول تو از گوشه خیابون بلند کنی هم چنین گندی نمیزنن
علیرضا دستش را زیر سر دلارای گذاشت و هم زمان که سعی میکرد بیدارش کند جواب ارسلان را داد :
_ حالا مگه چی شده؟
فیلم دختره پخش شده؟
خب به جهنم تو چرا حرص میخوری؟
ارسلان جوابش را نداد
علیرضا با دستمال کاغذی خون های صورت دلارای را پاک کرد و از جا بلند شد :
_ واسش آب قند بیارم فشارش افتاده حتما
با عجله سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید :
_ نگفتی چته؟
نکنه رو دختره حساسی؟!
ارسلان پوزخند زد :
_ چمه؟! لبخند مرتیکه رو ندیدی؟
_ نه! دهنشو پر خون کرده بودی
_ با همون دهن پرخونم بخاطر گوهکاری خانم به ریش من میخندید
علیرضا با لیوان آب قند برگشت :
_ پاشو بپوش اگر بهوش نیاد باید ببریمش بیمارستان
ارسلان چشم هایش را مالید :
_ دیوونه شدی؟! چش شده که بریم بیمارستان؟
از جا بلند شد و کنار دلارای زانو زد
با خشونت چانهاش را گرفت و فشرد :
_ باز کن چشماتو دلی
علیرضا غرید :
_ من دیوونه نشدم تو دیوونه شدی که دختر مردمو به این وضع انداختی
ارسلان زیرلب جواب داد :
_ چیزیش نیست
_ حتی درست نفس….
جمله اش تمام نشده ارسلان لیوان را از دستش چنگ زد و آب را روی صورت دلارای خالی کرد
دلارای بی جان چشمانش باز شد و ارسلان پوزخند زد :
_ دیدی گفتم چیزیش نیست؟
علیرضا سرزنش آمیز نگاهش کرد و کنار هلش داد
صورت دلارای را میان دستانش گرفت :
_ هی دخترجون ، حالت خوبه؟
دلارای با درد نگاهش کرد
علیرضا رو به آلپارسلان پرسید :
_ اسمش چی بود؟
ارسلان به دلارای نگاه کرد :
_ از خودش بپرس!
علیرضا پوف کشید :
_ بیا چکش کن اگر جاییش شکسته باشه بدبختی
ارسلان کلافه دستش را به نشان بروبابا در هوا تکان داد و سمت اتاق رفت
علیرضا سمت دلارای برگشت :
_ حالت خوبه؟ میشنوی صدای منو؟
دلارای ناله کرد :
_ پام
گفت و به گریه افتاد
علبرضا آب مانده ته لیوان را به لبش چسباند :
_ بخور اینو فشارت بیاد بالا
هم زمان که دلارای با بی حالی اب را سر میکشید علیرضا مختاط دست هایش را تکان داد
عکس العملی از دلارای ندید و نفس راحتی کشید
دست هایش سالم بود ، بهوش آمده و حالش کم کم بهتر میشد
سلام سلام ….فقط یک پیشنهاد عزیزان لطفا لطفا کتاب (محدوده صفر)از جو ویتالی رو بخونید….
میدونین …شرایط زندگی من هم عین دلاراست…خانواده ام ازخانواده دلارای هم سختگیرترن…….میخوام بگم کسی که توی همچنین شرایط و با چنین محدودیت هایی زندگی میکه هرگز شهامت انجام این کار رو حتی تو ذهنشم پیدا نمیکنه…..به نظرم ترس شدید انگیزه خوبی برای انجام ندادن این کاراست …دیگه اینجوریام نیست که یه نفر به خاطر محدودیت هایی که درحقش اعمال شده و کمبودهای محبتی که داشته …همچین کارایی رو انجام بده…اغراق شده
حقش بود دختره ی نفهم
من از علی رضا خیلی خوشم اومده
ارسلان هوس بازه عنتر
چتونه چقد احساساتی هستین😐
دسش بشکنه چیه باید تنبیه میشد
وقتی خود هم جنسامون به هم دیگه رحم نمیکنن چه توقعی از نر ها داریم😐… از کی تا حالا به خاطر یک اشتباه که خیلی آنچنان هم بزرگ نبود کسی باید کتک بخوره اونم از یک عوضی که
از قضا هفت پشت غریبه هست.. کاری به دختره ندارم چون خیلی دختر خریه ولییی اصلا حق نداشت دست رو دختره بلند کنه مگه شهر هرته😐.. اصلا از رمانه خوشم نیومد چون فقط دارن دخترها رو ضعیف نشون میدن نویسنده ها چه مرگشون شده😐
چرا جنسیتیش میکنی ؟
خب دختره همش ۱۷ سالشه در مقابل ارسلان خیلی بچس قوی و ضعیف نداره مگ دختره بوکسور یا ابر قدرته بعد دختره تو اسانسور لخت شده یه ملت دیدن تنشو میخوای ماچش کنه راضی شی شما ؟
من چی میگم تو چی میگی!.. خو چه فرقی داره وقتی با ای پسره هم هست تو آسانسورم همه تن و بدنشو ببینن… میگم حق نداشته بزنتش حتی اگه قتل هم کرده باشه یا کار های بدتر😐
ولی بازم کم بود میشه زود زود بزاری
یعنی اگه جا داشت به همه شما درو ها یه چی می گفتم شما خو تو پارت قبل گفتید حقشه خو 😐
فازتون چیست؟😂🤦
😂😂👌👍🏻حرف حقققق
اوخ دستت بشکنه
وایی از دست این ارسلان تهش این دختر رو به کشتن میده😔😔😔
وایی از دست این ارسلان تهش این دختر رو به کشتن میده
آخه الاهی دستت بشکنه ارسلان الاهی جز جیگر بگیری 😭🤬
😂😂😂😂
آی بیچاره دلارای
ولی از مغرور بودن ارسلان خوشم میاد
آخ بمیری الاهی ارسلان