رمان دلارای پارت 61

3.5
(2)

 

داراب بی حوصله سر تکان داد :

_ لازم نکرده میری دوباره یک بلای دیگه سر خودت میاری

_ من هجده سالمه هنوز نمیتونم حتی برای یک پیاده روی ساده بیرون برم؟!

_ زبون درازی نکن دخترجون
چه هجده سال چه بیست وهشت سال!
شوهر که کردی خونه شوهرت هر غلطی میخوای بکن

دلارای ناخواسته یاد الپ‌ارسلان افتاد

تحقیرهایش ، کتک هایش ، بی رحمی هایش

_ اونم یک وحشی مثل شما

داراب عصبی از جا بلند شد و خواست سمتش بیاید که مادرش بازویش را گرفت و رو به دلارای اشاره زد :

_ برو فقط حواست به گوشیت باشه ، دورم نشی که وای به حالت

سری تکان داد و بی توجه به نگاه تهدید آمیز داراب از خانه بیرون زد

چهره اش شبیه ارواح بود

سرد ، مهتابی و بی احساس

از کوچه که بیرون زد آن سمت خیابان چشمش به ماشین ارسلان افتاد

با اخم نشست و بدون اینکه نگاهش کند در را به هم کوبید

ارسلان با جدیت نگاهش کرد :

_ سلامتو گربه خورد؟

دلارای دست به سینه نشست :

_ راه بیفت

ارسلان ابرو بالا انداخت :

_ نشنیدم جواب سوالمو

_ نشنیدی چون جواب ندادم حالا راه بیفت

_ زبون دراز شدی

دلارای پوزخند زد :

_ اره دارابم مثل تو فکر میکرد

_ منو با اون نفله مقایسه نکن

_ راه بیفت لطفاً

_ اوه مودب شدی! از اون موقع سلام کردنم یادت رفته بود

_ این کوچه خونمونه اگر کسی بیاد بیرون منو می‌شناسه راه بیفت لعنتی

ارسلان خونسرد ابرو بالا انداخت

دلارای دندان روی هم فشرد و دستش را سمت دستگیره دراز کرد :

_ اصلا منو بگو به حرف تو کردم اومدم

ارسلان قفل را زد و در سکوت نگاهش کرد

دلارای عصبی روی داشبورد کوبید :

_ عوضی یا راه بیفت یا درو باز کن

_ دلت میخواد باز دهنتو پرخون کنم؟ عوضی اون بابا و داداشتن که تو از ترسشون اینطوری گند زدی به خودت

_ تو هم یکی مثل اونا ، روشن کن ماشینو

ارسلان واکنشی نشان نداد

دلارای خیره به مرد همسایه که از خانه بیرون می آمد هول شده و عصبی سمت ارسلان برگشت :

_ خیلی خب سلام! سلام ، سلام! راضی شدی؟!
راه بیفت حالا ، وای خدا لعنتت کنه

ارسلان لبخند کجی زد و سوییچ را چرخاند :

_ علیک سلام!

ماشین که به راه افتاد دلارای قهرالود خیره ی بیرون شد

ارسلان خونسرد گفت :

_ ببینمت

دلارای محلش نداد

ارسلان انگشتش را روی فرمان کوبید :

_ با توام دخترحاجی

دلارای آرام زمزمه کرد :

_ به من نگو دخترحاجی

_ پس سرکشی نکن دخترحاجی

دلارای غمگین پوزخند زد :

_ مطیع دوست داری؟!

ارسلان زبان ریخت :

_ تو رو دوست دارم!

دلارای ناخواسته لبخند زد

دوستت دارم گفتن از زبان آلپ‌ارسلان برایش ارزشمند و زیبا بود حتی با این لحن تمسخرآمیز

سرش را سمتش برگرداند و سعی کرد جدی باشد

_ قول بده

_ چه قولی؟

_ قول بده دفعه بعدی نیست

ارسلان به روبرو خیره بود :

_ تو قول بده

_ من؟ من چه قولی باید بدم؟!

_ قول بده خریت نکنی و هرز نپری چون بار بعدی بدتر میکنم

دلارای عصبی غرید :

_ من هرز میپرم؟!

_ جلو دوربین لخت شدن هرز پریدن نیست؟

دلارای صدایش را بالا برد

از شدت خشم به نفس نفس افتاده بود و تنش می لرزید

_ من از کجا باید میدونستم تو آسانسور شما دوربین هست و اون عوضی چک میکنه؟

دلارای ادامه نداد

نمیخواست به گریه بیفتد

نه امروز و مقابل چشمان آلپ ارسلان

سرش را سمت بیرون برگرداند و بغضش را فرو داد

_ کجا داریم میریم؟

ارسلان داخل کوچه ای پیچید و ماشین را نگه داشت

دلارای که سکوتش را دید غر زد :

_ باید سریع برم خونه

ارسلان بی خیال جواب داد :

_ تا شب با منی

دلارای پوف کشید :

_ نمیتونم داراب گیر میده بهم

ارسلان فحش زشتی داد و بی توجه به دلارای موبایل را کنار گوشش نگه داشت :

_ بیا پایین دیگه چه قدر فس فس میکنی

دلارای آرام پرسید :

_ کی قراره بیاد؟

ارسلان به جای جواب دادن به او بدخلق جواب فرد پشت خط را داد :

_ بهانه نیار تا دو مین دیگه پایین نباشی ما رفتیم

دلارای دندان هایش را روی هم فشار داد

اصلا ارسلان سر و وضعش را دیده بود؟!

تماس را که قطع کرد دلارای شاکی پرسید :

_ منو دیدی؟ کی قراره بیاد؟ فکر میکردم تتهاییم و تو ماشین حرف میزنیم

ارسلان نگاهش نکرد

چشمانش خیره دختری بود که دوان دوان سمتشان می آمد

دلارای مسیر نگاهش را دنبال کرد

دختری با مانتوی زیتونی رنگ و شال مشکی کنار ماشین ایستاد

موهایش را کج روی صورتش ریخته بود و آرایش کمرنگی داشت

دلارای بهت زده نگاهش کرد و ارسلان پنجره را پایین داد :

_ بشین هنگامه

هنگامه با اخم نگاهش کرد :

_ کجا؟

ارسلان بداخلاق بود ، حتی با هنگامه

_ روی سر من! بشین هنگامه ادا نیا

هنگامه دلارای را نمیدید تنها فهمیده بود دختری صندلی جلو نشسته

سرش را به پنجره نزدیک کرد و غر زد :

_ گفتم وقتی با دوست دختراتی پیش من نیا

ارسلان جدی نگاهش کرد :

_ باشه

هنگامه با تعجب ابرو بالا انداخت :

_ چی باشه؟

_ مگه نمیگی نمیخوای با من و دوست دخترم بیای؟ برگرد بالا دیگه

لب های دلارای ناخواسته از لفظ “من و دوست دخترم” کش آمد

حس خوبی به دخترک تازه وارد نداشت

هنگامه در عقب را باز کرد و خندید :

_ اینبارو اشکال نداره

ارسلان زیرلب گفت :

_ نه بابا؟

هنگامه در را بست و بی میل و به آلپ ارسلان گفت :

_ سلام کردنم یاد نداره این یکی؟!

ارسلان جوابش را نداد و دلارای اخم کرد :

_ نگه دار

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

26 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نرجس فاضلی
نرجس فاضلی
2 سال قبل

سلام فاطمه جان عزیزم من یک رمان دارم میخام پارت گذاری کنم اما متاسفانه بلد نیستم اکه مشکلی نیست از هر طریقی شما بگید براتون ارسال کنم که شمادر سایت قرار بدهید ممنون میشم من کامنت پارت62این رمان رو نگاه میکنم اگه شما لطف کنید پاسخ من رو بدهید

نرجس فاضلی
نرجس فاضلی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

ممنون گلم

بنده ی‌ خدا
بنده ی‌ خدا
2 سال قبل

چند پارته؟

😜😜
😜😜
2 سال قبل

بابا فاطمه عین چی کتکش زده یکم باید نازش رو بکشه😂نگران نباش دلی هم وا میده به زودی😉😂💔

یکی
یکی
2 سال قبل

مشخصه خیلی ذوق کردی 😂😂

:)
🙂
2 سال قبل

هم نا مهربونه
هم قدرم ندونه
هم با من بجنگه ، بجنگه ، بججججججنگهههههه
هم خیلی زرگه
هم دُرّ و دو رنگه
هم با دیگرووووونه
اما چ کنم دوسششششش دارمممممم
لای لالای لالای لااااای

اینم آهنگ این پارت البته فک کنم ی ذره اشتباه باشه ولی خب دیگه شما ب آهنگ شناسی خودتون ببخشید 😂😂

Ana
Ana
2 سال قبل

وای شت این ارسلان بود؟؟

😜😜
😜😜
2 سال قبل

ارسلان و این همه تغییر؟!!! محاله😂کتک رو دلارای میخوره اونوقت ارسلان ادب میشه هعیییی😂💔میگن مجنون رو کتک زدن بدن لیلی زخم شد حالا حکایت ارسلانه(نمیدونم مجنون رو زدن یا فرهاد رو حالا شما ببخش اگه اشتباه بود😂😂اصل مطلب رو بگیر) 😐😂💔

Zahra
Zahra
پاسخ به  😜😜
2 سال قبل

باهات موافقم😂😂

:)
🙂
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

این خوبه ! این یکی خوبه😂😂

.......
.......
پاسخ به  😜😜
2 سال قبل

فاطمه جون اگر ممکنه پارت دلارای رو یک ساعت زودتر بزار

هانیه۱۵ مشهد
هانیه۱۵ مشهد
2 سال قبل

توروخدا پارتارو بیشتر کن😭😭

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

تازه رسید به جای قشنگش من فکر میکردم تو خماری گذاشتن فقط کار فیلمسازان نگو رمان نویسا هم تو خماری میزارن 😔😔😔
تو خدا فاطمه یا زیادش کن یا تند تند پارت بزااااااااااااار😭😭😭خواهههههههش😪😢

😶😶😶
😶😶😶
2 سال قبل

جرا اینقد کوتاه‌ بود😐

یکی
یکی
پاسخ به  😶😶😶
2 سال قبل

چون خودش نمی نویسه فقط پارت ها رو میزاره ،یبار گفت دیگه

مارال
مارال
پاسخ به  یکی
2 سال قبل

سلام بچه ها پارت ۶۲رو کی میزارید

فازی
فازی
2 سال قبل

ای خدا ما اخرش بااین پارتها دق میکنیم

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  فازی
2 سال قبل

نه هنوز جوونی زوده دق کنی صبر میخواد صبر فازی جان😊🙂
البته خودم خیلی کم صبرم😁😁😁

M
M
2 سال قبل

پارتارو بیشتر کن😭😭😭😭💔

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  M
2 سال قبل

آره خدایی

M
M
2 سال قبل

پارتارو بیشتر کن😭😭😭😭💔

دسته‌ها

26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x