داراب بی حوصله سر تکان داد :
_ لازم نکرده میری دوباره یک بلای دیگه سر خودت میاری
_ من هجده سالمه هنوز نمیتونم حتی برای یک پیاده روی ساده بیرون برم؟!
_ زبون درازی نکن دخترجون
چه هجده سال چه بیست وهشت سال!
شوهر که کردی خونه شوهرت هر غلطی میخوای بکن
دلارای ناخواسته یاد الپارسلان افتاد
تحقیرهایش ، کتک هایش ، بی رحمی هایش
_ اونم یک وحشی مثل شما
داراب عصبی از جا بلند شد و خواست سمتش بیاید که مادرش بازویش را گرفت و رو به دلارای اشاره زد :
_ برو فقط حواست به گوشیت باشه ، دورم نشی که وای به حالت
سری تکان داد و بی توجه به نگاه تهدید آمیز داراب از خانه بیرون زد
چهره اش شبیه ارواح بود
سرد ، مهتابی و بی احساس
از کوچه که بیرون زد آن سمت خیابان چشمش به ماشین ارسلان افتاد
با اخم نشست و بدون اینکه نگاهش کند در را به هم کوبید
ارسلان با جدیت نگاهش کرد :
_ سلامتو گربه خورد؟
دلارای دست به سینه نشست :
_ راه بیفت
ارسلان ابرو بالا انداخت :
_ نشنیدم جواب سوالمو
_ نشنیدی چون جواب ندادم حالا راه بیفت
_ زبون دراز شدی
دلارای پوزخند زد :
_ اره دارابم مثل تو فکر میکرد
_ منو با اون نفله مقایسه نکن
_ راه بیفت لطفاً
_ اوه مودب شدی! از اون موقع سلام کردنم یادت رفته بود
_ این کوچه خونمونه اگر کسی بیاد بیرون منو میشناسه راه بیفت لعنتی
ارسلان خونسرد ابرو بالا انداخت
دلارای دندان روی هم فشرد و دستش را سمت دستگیره دراز کرد :
_ اصلا منو بگو به حرف تو کردم اومدم
ارسلان قفل را زد و در سکوت نگاهش کرد
دلارای عصبی روی داشبورد کوبید :
_ عوضی یا راه بیفت یا درو باز کن
_ دلت میخواد باز دهنتو پرخون کنم؟ عوضی اون بابا و داداشتن که تو از ترسشون اینطوری گند زدی به خودت
_ تو هم یکی مثل اونا ، روشن کن ماشینو
ارسلان واکنشی نشان نداد
دلارای خیره به مرد همسایه که از خانه بیرون می آمد هول شده و عصبی سمت ارسلان برگشت :
_ خیلی خب سلام! سلام ، سلام! راضی شدی؟!
راه بیفت حالا ، وای خدا لعنتت کنه
ارسلان لبخند کجی زد و سوییچ را چرخاند :
_ علیک سلام!
ماشین که به راه افتاد دلارای قهرالود خیره ی بیرون شد
ارسلان خونسرد گفت :
_ ببینمت
دلارای محلش نداد
ارسلان انگشتش را روی فرمان کوبید :
_ با توام دخترحاجی
دلارای آرام زمزمه کرد :
_ به من نگو دخترحاجی
_ پس سرکشی نکن دخترحاجی
دلارای غمگین پوزخند زد :
_ مطیع دوست داری؟!
ارسلان زبان ریخت :
_ تو رو دوست دارم!
دلارای ناخواسته لبخند زد
دوستت دارم گفتن از زبان آلپارسلان برایش ارزشمند و زیبا بود حتی با این لحن تمسخرآمیز
سرش را سمتش برگرداند و سعی کرد جدی باشد
_ قول بده
_ چه قولی؟
_ قول بده دفعه بعدی نیست
ارسلان به روبرو خیره بود :
_ تو قول بده
_ من؟ من چه قولی باید بدم؟!
_ قول بده خریت نکنی و هرز نپری چون بار بعدی بدتر میکنم
دلارای عصبی غرید :
_ من هرز میپرم؟!
_ جلو دوربین لخت شدن هرز پریدن نیست؟
دلارای صدایش را بالا برد
از شدت خشم به نفس نفس افتاده بود و تنش می لرزید
_ من از کجا باید میدونستم تو آسانسور شما دوربین هست و اون عوضی چک میکنه؟
دلارای ادامه نداد
نمیخواست به گریه بیفتد
نه امروز و مقابل چشمان آلپ ارسلان
سرش را سمت بیرون برگرداند و بغضش را فرو داد
_ کجا داریم میریم؟
ارسلان داخل کوچه ای پیچید و ماشین را نگه داشت
دلارای که سکوتش را دید غر زد :
_ باید سریع برم خونه
ارسلان بی خیال جواب داد :
_ تا شب با منی
دلارای پوف کشید :
_ نمیتونم داراب گیر میده بهم
ارسلان فحش زشتی داد و بی توجه به دلارای موبایل را کنار گوشش نگه داشت :
_ بیا پایین دیگه چه قدر فس فس میکنی
دلارای آرام پرسید :
_ کی قراره بیاد؟
ارسلان به جای جواب دادن به او بدخلق جواب فرد پشت خط را داد :
_ بهانه نیار تا دو مین دیگه پایین نباشی ما رفتیم
دلارای دندان هایش را روی هم فشار داد
اصلا ارسلان سر و وضعش را دیده بود؟!
تماس را که قطع کرد دلارای شاکی پرسید :
_ منو دیدی؟ کی قراره بیاد؟ فکر میکردم تتهاییم و تو ماشین حرف میزنیم
ارسلان نگاهش نکرد
چشمانش خیره دختری بود که دوان دوان سمتشان می آمد
دلارای مسیر نگاهش را دنبال کرد
دختری با مانتوی زیتونی رنگ و شال مشکی کنار ماشین ایستاد
موهایش را کج روی صورتش ریخته بود و آرایش کمرنگی داشت
دلارای بهت زده نگاهش کرد و ارسلان پنجره را پایین داد :
_ بشین هنگامه
هنگامه با اخم نگاهش کرد :
_ کجا؟
ارسلان بداخلاق بود ، حتی با هنگامه
_ روی سر من! بشین هنگامه ادا نیا
هنگامه دلارای را نمیدید تنها فهمیده بود دختری صندلی جلو نشسته
سرش را به پنجره نزدیک کرد و غر زد :
_ گفتم وقتی با دوست دختراتی پیش من نیا
ارسلان جدی نگاهش کرد :
_ باشه
هنگامه با تعجب ابرو بالا انداخت :
_ چی باشه؟
_ مگه نمیگی نمیخوای با من و دوست دخترم بیای؟ برگرد بالا دیگه
لب های دلارای ناخواسته از لفظ “من و دوست دخترم” کش آمد
حس خوبی به دخترک تازه وارد نداشت
هنگامه در عقب را باز کرد و خندید :
_ اینبارو اشکال نداره
ارسلان زیرلب گفت :
_ نه بابا؟
هنگامه در را بست و بی میل و به آلپ ارسلان گفت :
_ سلام کردنم یاد نداره این یکی؟!
ارسلان جوابش را نداد و دلارای اخم کرد :
_ نگه دار
سلام فاطمه جان عزیزم من یک رمان دارم میخام پارت گذاری کنم اما متاسفانه بلد نیستم اکه مشکلی نیست از هر طریقی شما بگید براتون ارسال کنم که شمادر سایت قرار بدهید ممنون میشم من کامنت پارت62این رمان رو نگاه میکنم اگه شما لطف کنید پاسخ من رو بدهید
سلام عزیزم ،باشه من اول با مدیر حرف میزنم بعد جوابشو بهتون میگم
ممنون گلم
چند پارته؟
معلوم نیست
بابا فاطمه عین چی کتکش زده یکم باید نازش رو بکشه😂نگران نباش دلی هم وا میده به زودی😉😂💔
😂😂
مشخصه خیلی ذوق کردی 😂😂
هم نا مهربونه
هم قدرم ندونه
هم با من بجنگه ، بجنگه ، بججججججنگهههههه
هم خیلی زرگه
هم دُرّ و دو رنگه
هم با دیگرووووونه
اما چ کنم دوسششششش دارمممممم
لای لالای لالای لااااای
اینم آهنگ این پارت البته فک کنم ی ذره اشتباه باشه ولی خب دیگه شما ب آهنگ شناسی خودتون ببخشید 😂😂
عااااالی😂
وای شت این ارسلان بود؟؟
ارسلان و این همه تغییر؟!!! محاله😂کتک رو دلارای میخوره اونوقت ارسلان ادب میشه هعیییی😂💔میگن مجنون رو کتک زدن بدن لیلی زخم شد حالا حکایت ارسلانه(نمیدونم مجنون رو زدن یا فرهاد رو حالا شما ببخش اگه اشتباه بود😂😂اصل مطلب رو بگیر) 😐😂💔
باهات موافقم😂😂
حالا که ارسلان نرم شده دلی خودشو گرفته😒
این خوبه ! این یکی خوبه😂😂
فاطمه جون اگر ممکنه پارت دلارای رو یک ساعت زودتر بزار
توروخدا پارتارو بیشتر کن😭😭
تازه رسید به جای قشنگش من فکر میکردم تو خماری گذاشتن فقط کار فیلمسازان نگو رمان نویسا هم تو خماری میزارن 😔😔😔
تو خدا فاطمه یا زیادش کن یا تند تند پارت بزااااااااااااار😭😭😭خواهههههههش😪😢
جرا اینقد کوتاه بود😐
چون خودش نمی نویسه فقط پارت ها رو میزاره ،یبار گفت دیگه
سلام بچه ها پارت ۶۲رو کی میزارید
ای خدا ما اخرش بااین پارتها دق میکنیم
نه هنوز جوونی زوده دق کنی صبر میخواد صبر فازی جان😊🙂
البته خودم خیلی کم صبرم😁😁😁
پارتارو بیشتر کن😭😭😭😭💔
آره خدایی
پارتارو بیشتر کن😭😭😭😭💔